گفت‌وگوی اختصاصی بهروز مرباغی با علی‌اکبر صارمی

گفت‌وگوی اختصاصی بهروز مرباغی با علی‌اکبر صارمی

نوشته شده در نویسنده 1123

فصلنامه آنلاین تخصصی معماری مهراز
بهروز مرباغی
دکتر علی‌اکبر صارمی، از چند جهت، بر گردنِ معماری معاصر ایران حق دارد. او در حوزه‌های مختلف این معماری حضور دارد، حضوری محسوس و مؤثر. نقش او در حوزه‌های طراحی، آموزش و ادبیات معماری را تقریباً همه می‌شناسند اما تسلط او در حوزه نقدِ معماری را، متأسفانه، اندک کسان می‌دانند. در این باب، می‌شود کمی تأمل کرد و ضمن اشاره به آرای دکتر صارمی، به نکاتی نیز اشاره نمود. یادآور شوم نظرات ایشان را از متن نشستی برگزیدم که حدود چهارسال پیش در حضور ایشان و تنی چند از بزرگان به نقدِ مجموعه‌ای مسکونی در شهرکرد نشستیم و حاصل را در فصل‌نامه جستارهای شهرسازی (شماره ۳۰) منتشر نمودیم.

به باورِ بسیاری‌ها، معماری، به‌سببِ داشتنِ وجهِ هنری، قاعدتاً باید سوار بر ساختاری فلسفی باشد. با همین ساختار فلسفی است که مبانی‌ نظری معماری و معمار تعریف می‌شود. اثر معماری، اگر معماری باشد، براساسِ این مبانی طراحی می‌شود. طبیعی است بپذیریم مبانی نظری هرکس برای خود محترم باشد، چراکه فلسفه و جهان‌بینی اوست که در این مبانی متجلی می‌شود. با این مقدمه می‌توان اصول نقد معماری را بر دو وجه قرار داد:
– یک: مبانی نظری اثر یا خالق اثر کدام است؟
– دو: آیا اثر توانسته آن مبانی را متجسم و محقق نماید یا نه؟

بدین‌ترتیب، به یکی از ابتدایی‌ترین پرسش‌های حوزه نقد نزدیک می‌شویم: اثر را با کدام معیار و کدام متر باید سنجید؟ بالاخره وقتی صحبت از نقد است، لزوماً ابزار نقد هم مطرح است. آیا اثر را با مبانی نظریِ مورد اعتقاد خود می‌سنجیم یا با مبانی‌نظری خودِ اثر؟ این همان گره‌گاه اصلی است: آیا نقد اصالت دارد یا منقّد؟ ممکن است این گره‌گاه با کلمات ساده‌تری بیان شود: نقد می‌تواند همان انتقاد باشد؟ این دو باهم چه تفاوتی دارند؟ وقتی به این گره‌گاه دقیق‌تر می‌شویم و رابطه بین منقد و نقد را حساس می‌بینیم، این پرسش مطرح می‌شود که آیا نقد مجاز به قضاوتِ اثر هم هست؟ وقتی اثری را نقد می‌کنیم، می‌توانیم آن را قضاوت هم بکنیم؟ طبیعی است توافق بر این اصول، چندان ساده نباشند. بزرگانِ زیادی در قلمرو ادبیات و نقد معماری ما هستند که اصولاً «قضاوت» درباره اثر را کاملاً خارج از محدوده نقد می‌دانند. در مقابل، دیگران زیادی هم هستند که نقد می‌دانند. در مقابل، دیگران زیادی هم هستند که نقد را بدون قضاوت فاقد اثرگذاری و فاقدِ ساختار می‌دانند. این تقابل آراء، به‌ همان پرسش اول برمی‌گردد که آیا نقد، فی‌نفسه، اصالت دارد، یا منقد و جهان‌بینی اوست که نقد را اصالت می‌بخشد.

متأسفانه در معماری ایران، هنوز نقد جایگاه شایسته و بایسته‌ای ندارد. ما به‌ندرت با نقدهای کارشناسانه و سنجیده اثر معماری مواجهیم. هنوز سایه شخصیت‌ها و شخص‌ها بر نقد گسترده است. عموماً اثر را معرفی می‌کنیم، یا فقط قضاوت می‌کنیم. به‌عبارت دیگر، شرایط اولیه برای قضاوت را حذف می‌کنیم و صرفاً براساسِ مبانی نظری مورداعتماد خود با اثر برخورد می‌کنیم. چنین برخوردی، احتمالاً، نقد را از صبغه کارشناسی خود دور می‌کند. اگر قرار است اثری مورد قضاوت قرار گیرد، نخست باید دقیق نقد شود و ابعاد و وجوه مختلف آن بازشناسی شود. سپس براساسِ آن حقایق و عوامل، مورد قضاوت قرار گیرد. درست مثل تدوین بیانیه‌ چشم‌انداز در طراحی شهری که نخست باید پرسید «شهر در کجا قرار دارد». سپس باید دانست «به کجا می‌رود؟» و پس آن‌گاه بگوییم «ما کجا می‌خواهیم برود؟». اما در همین‌جا نیز نکته‌ای ظریف وجود دارد. وقتی به بازشناسی مقدمات و مبانی شکل‌گیری یک اثر می‌پردازیم، ممکن است توجه‌مان به وجوهی جلب شود که ما را از مسیر اصلی نقد به‌دور می‌کند. وجوهی که عموماً «مستمسک» هستند تا واقعیت؛ مثلاً اگر کارفرما چنین می‌بود یا چنان نمی‌بود! یا اگر اقلیم اجازه می‌داد که چنان شود. این‌ها، قاعدتاً، نقش و تأثیری در نتیجه‌‌گیری یا قضاوت نقد نباید داشته باشد. معماری با تمام این‌گونه محدودیت‌ها است که معماری می‌شود. وگرنه، در سایه تکنولوژی‌های مدرن، ساختنِ عمارتی شیشه‌ای در قلب صحرای سوزان عربستان هم امکان‌پذیر است، عمارتی که حد آسایش بالایی هم داشته باشد. این «ساختمان» است نه معماری. در نقد معماری، باید بتوانیم «معماری» را از «ساختمان» بازشناسیم. این همان قضاوتی است که صحبت شد. قضاوت، لزوماً به معنی بارکردنِ نظراتِ خود بر اثر معماریِ مورد نقد نیست.

دکتر صارمی، به‌سادگی تمام، اصول نقد معماری را باز می‌کند و راهنماهایی پیش پای منقدان می‌گذارد. گزیده‌ای از آرای او را با هم مرور می‌کنیم:

نقد و آزادی
امروزه، نقد مد است. نقد نقاشی، سینما، تئاتر، داستان. امر لازمی هم هست. از زیربناهای جامعه دموکراتیک است. در جایی نقد نیست که آزادی نیست. من هم موافقم که در «مبانیِ» نقد بیشتر دقیقاً شویم. در زبان لاتین، نقد را «کریتیک» می‌گویند، یعنی بحران. شاید به‌این‌خاطر که با نقد یا نکته‌یابی، نقاط بحرانی را شناسایی می‌کنیم و این یکی از شیوه‌های نقد امروز است.

در تفکر غربی، از ارسطو به بعد، فرض بر این بود که یک چیزی هست که بقیه را با آن می‌توان سنجید. اصطلاح سره را از ناسره جدا کردن از همان تفکر ناشی می‌شود. آیا اصولاً «سره‌ای» به‌صورت مطلق وجود دارد که «ناسره» را باید از آن جدا کرد. چنین نگاهی را در نوشته‌های عبدالحسین زرین‌کوب هم می‌توان مشاهده کرد که همان نقد کلاسیک است. پس از عصر روشنگری، در غرب این بحث بسیار مفصل شد و تجزیه و تحلیل، اساس نقد قرار گرفت. در این تجزیه و تحلیل، در موضع دکارتی، از موضوع فاصله می‌گیرید و سپس شروع به تحلیل می‌کنید. شما به‌عنوان سوژه شناسنده هستید. یعنی می‌توانید نقد کنید. البته اینجا هم مناقشه هست؛ از کجا معلوم که شما شناسنده نهایی و کامل باشید؟ یکی می‌آید و می‌گوید این موسیقی به این و آن دلیل خوب است، و یکی دیگر می‌آید و همان موسیقی را به این و آن دلیل بد می‌شمارد. اصولاً وقتی وارد مقوله نقد هنری می‌شوید، کار پیچیده می‌شود. این‌که آیا هر کس فی‌حد ذاته می‌تواند فاعل شناسنده باشد یا نه، مورد بحث است. حال اگر که فیلسوف هستید، منقد هنر هم می‌شوید؟ در این مقولات بحث‌های زیادی شده ازجمله در موضوع زیبایی‌شناسی از دیدگاه «بندتو کروچه» و دیگران.

اتفاق بزرگ قرن بیستم
قرن بیستم، اتفاقی که افتاد این بود که نقد معماری برای خود جایگاهی کسب کرد که قبلاً چنین نبود و معماری را با تاریخ نقد می‌کردند. مثلاً مقایسه می‌کردند چون این اثر مثل فلان اثر کلاسیک است، پس خوب است. تئوری این بود که چون این دو مشابه هستند، اگر یکی خوب است، پس دومی هم خوب است. در ایران هم چنین کردند. برای مثال در زمان رضاشاه گفتند هرچه شبیه تخت جمشید باشد خوب است! درست مثل ادبیات که می گفتند که اگر غزل به سبک سعدی باشد، خوب است.

در این سده مسئله آن بود که معماری مدرن سابقه در گذشته نداشت تا با آن سنجیده شود. مثلاً لکوربوزیه را با چه کسی باید سنجید؟ با کاندینسکی، یا با میکل‌آنژ؟ پس آمدند اصول اولیه‌ای برای نقد درست کردند. مثلاً زیگفرید گیدئون که کتاب بسیار باارزش «فضا، زمان و معماری» را نوشت، لکوربوزیه را ملاک و متر نقد قرار داد و بسیاری از کارها را با معیار لکوربوزیه سنجید. که البته همین روش هم انحراف بزرگی به‌وجود آورد.

ایتالیایی‌ها تفکیک بیشتری انجام دادند. گفتند اثر را از جوانب متفاوت نقد کنیم. نقد اجتماعی، نقد تاریخی، یا نقد زیبایی‌شناسانه، روانشناسانه و غیره. بعدها «رابرت ونتوری» نظریه «پیچیدگی و تضاد» را مطرح می‌کند. طبق این نظریه، باید ببینیم یک اثر معماری و هنری در درون خود پیچیدگی و چالش‌هایی دارد. این‌ها گاهی تبدیل به تضاد می‌شود. ونتوری در بسط این تئوری از هنرهای دیگر و از شعر هم مثال می‌زند و نقل قول‌هایی از تی.اس.الیوت می‌آورد. شروع این نظریه از آن‌جاست که اثر نباید خیلی ساده و رو باشد. این، در حقیقت رجوعی است به Less is more! در قامتی دیگر. البته نباید کم‌ بودن را با ناچیز بودن اشتباه کرد بلکه باید به دنبال پیچیدگی درونی این «کم یا Less» بود وآن را کشف کرد. وقتی جلوتر می‌آییم و به دهه ۶۰ و ۷۰ می‌رسیم، پس از شلوغی‌های دانشجویی ۱۹۶۸ و دیگر مسائل اجتماعی متأثر از آن، فیلسوفان فرانسوی بحث زیادی بر روی نقد انجام دادند. در این دوره است که فوکو نقد قدرت را به میان می‌کشد. قدرت مالی، قدرت اجتماعی و حتی قدرت طراح. ولی از درون کارهای فوکو یک نکته مهم سر برمی‌آورد و آن این است که نقدی که ارائه می‌شود باید دقیق و همه‌جانبه باشد.

پیچیدگی و چالش درونی
در معماری مهم این است که کسانی از آن مدت‌های طولانی استفاده می‌کنند. آیا این معماری به این آدم‌ها پاسخ خواهند داد؟ نهایت این‌که، معماری ساختن یک پل نیست بلکه ظرایفی دارد و پیچیدگی‌هایی هرچند که پل هم باید معماری داشته باشد. هرچه این پیچیدگی‌ها زیاد باشد، دامنه‌ نقد هم وسیع‌تر می‌شود. حافظ اگر این همه دوام دارد و تفسیرهای متفاوت می‌پذیرد، به‌خاطر این پیچیدگی‌ها و چالش‌های درونی شعر اوست.

در اثر معماری هم چنین است. باید سعی کنیم بازش کنیم و ببینیم داخلش چی هست. بافتش را بشکافیم و به پیچیدگی درونی‌اش برسیم. در این واکاوی ممکن است به نکاتی برسیم که خود طراح هم دنبالش نبوده است. گاه یک اثر چیزی ندارد که دنبال پیچیدگی‌هایش بگردید و اصلاً حرفی برای گفتن ندارد. به باور من، مهم نیست که اثر حتماً حرف خوبی برای گفتن داشته باشد، بیش از همه مهم است که حرفی برای گفتن داشته باشد، خوب یا حتی بد.

خانه در معماری
برخلاف نظریه خانه در معماری مدرن (یا به‌اصطلاح مدرن) که تقسیم‌بندی خانه به کارگری و اشرافی و امثالهم دارد. به باور من، خانه محلی است برای انسان، و اول از همه برای بچه‌ها. بچه‌ها بیشترین فضا را می‌گیرند. چنین هم باید باشد. زن‌ها دومین عامل در ایجاد فضا در خانه هستند، به‌ویژه با توجه به حساسیت‌ها و دقت‌های محیط‌زیستی خانم‌ها و البته بدون درنظر گرفتن تفکیک‌های غلط جنسیتی، امروز اساساً بحث خانه روستایی و شهری و این قبیل تقسمیات چندان کاربردی ندارند. امروز تعریف خانه ارزان‌قیمت و گران‌قیمت و غیره مشکلی را حل نمی‌کند. انسان، محور تمام تفکرات است. انسان‌محوری، طبیعت‌محوری و جهان‌محوری است که مطرح است. امروز جوانان در روستاهای ایران همان موزیکی را گوش می‌کنند که فلان جوان شهری. با این گستردگی که دانشگاه‌ها در ایران پیدا کرده، مرز بین شهرها و آبادی‌ها برداشته‌ شده‌ است. بچه‌های ما بچه‌های سابق نیستند. زن‌ها و دخترهای امروز در هیچ مقیاسی قابل‌مقایسه با ۵۰ سال پیش نیستند. دختران عشایر ما به‌محض این‌که مدرسه را تمام می‌کنند دنبال ورود به دانشگاه هستند. وارد دانشگاه هم که شدند، عوض می‌شوند. به‌همین خاطر در دوره بسیار حساس گذار هستیم. هویت چندگانه‌ای حاکم است. شما برای چنین آدم‌هایی و چنین جامعه‌ای خانه می‌سازید. حالا سؤال این است که آیا برای چنین خانواده‌ای خانه ۳۵ یا ۵۰ متری بسازیم؟ به‌نظر من، آری! این هنر معمار است که بتواند در همین فضاهای کوچک تمام نیازهای آن خانواده عادت کرده به فضاهای بزرگ را تعریف کند. اگر زمین و فضا بزرگ بود که غمی نبود. نیاز به خلاقیتی نبود.

بنابراین آرزوی من این است که مردم در شهرهای ما آزادی انتخاب داشته، در خانه مناسب با طراحی خوب به‌سر برده و در شهری که پیاده‌محور است و پر از فضاهای فرهنگی باغ و باغچه است به زندگی ادامه دهند. چنین آرزویی دست‌یافتنی است.

منابع:
چهارمین شماره فصلنامه آنلاین تخصصی معماری مهراز (ویژه زمستان ۹۲ و بهار ۹۳)، صفحات ۲۳ تا ۲۶
http://meh-raz.com/index.php/2013-05-19-19-45-40/122-92-93

کلید واژه:
علی‌اکبر صارمی، نقد معماری، فصلنامه مهراز

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *