قلب تاریخی سمنان – شماره۶۰

قلب تاریخی سمنان60

قلب تاریخی سمنان – شماره۶۰

نوشته شده در نویسنده 1002

شماره ۶۰، چهارشنبه، ۱۴ اسفند‌ماه ۱۳۹۲ خورشیدی، رایگان
شرکتِ مهندسیِ اردیبهشت مهرازان، دفتر معماری سمنان
رشد و زایش


سمنان، مثل بسیاری از شهرهای تاریخی کشورمان، تعدادی اثر تاریخی شاخص و برجسته دارد. درست در مرکز شهر، مسجدِ یادگارِ دوره ایلخانان را داریم که در کنارشِ چندصدسالِ بعد، مسجد سلطانی ساخته‌شده و امروز با نامِ رفیعِ مسجدِ امام، یکی از مفاخر معماری یادگارِ عصر قاجاری شهر است. از نظرِ معماری، تکیه پهنه هم خود عالمی دارد و ظرایفی.

این‌ها و چندین اثر دیگر را نیاکانِ خوب و دانای ما ساخته‌اند. به این ساخته‌ها افتخار می‌کنیم. به خودی و غیرِخودی نشانشان می دهیم و به داشتن‌شان می‌بالیم. این‌ها درست! اما تکلیفِ ما چیست؟ از ما چه‌چیزی به یادگار خواهدماند؟ اگر توانِ‌خلقِ چنین آثاری را داریم، که باید داشته‌ باشیم، رابطه‌مان با چنین مفاخری چیست؟ اگر قرار باشد در کنار این آثار کاری بکنیم و اثری خلق نماییم، بفرض اگر توانِ آن را داشتیم اثری در حد و قواره این آثار، یا حتی بالاتر از آن‌ها بسازیم، چه باید بکنیم؟

می‌شود سوال را به‌شکلی دیگر هم مطرح کرد: اگر قرار باشد و ضرورت ایجاب نماید که مسجد امام توسعه پیدا کند و مثلا سالن‌ها یا شبستانِ تازه‌ای به آن اضافه شود، چه باید کرد؟ آیا باید اثری فاخرتر و باشکوه‌تر از اثر موجود بسازیم یا هم‌پا و همتای آن، ‌یا حتی ضعیف‌تر و کم‌اثرتر از آن؟ با ساختنِ اثری فاخرتر و زیباتر از مسجد امام در کنارِ‌آن آیا سببِ تحقیرِ این اثر می‌شویم؟ فخر و شکوهِ ‌مسجدِ امام، آیا، با ساخته‌های نازل در کنارِ آن حفظ می‌شود؟ از این‌که بنای معمارانه زیبا و باشکوه در کنارِ‌ مسجد امام ساخته‌شود، ارزش معماری مسجد از میان می‌رود؟ این کار آیا توهین یا بی‌توجهی به شکوهِ معماری مسجدِ امام است؟

می‌پذیریم این موضوع، موضوعِ چندان ساده و راحتی نیست. در میانِ علما و بزرگان میراث فرهنگی و ملی کشور، همین‌طور در میان معماران و شهرسازان، این موضوع، سال‌هاست که موضوعِ روز است. بر پاسخش نیز اجماعِ کامل وجود ندارد. عده‌ای از علما و بزرگان، به‌جد، معتقد و مصرند که در کنار آثار با ارزشِ تاریخی و فرهنگی نباید اثر تازه با ارزشِ بالا و ممتاز ساخت. اینان درک و رعایتِ احترامِ اثر تاریخی را در آن می‌بینند که هیچ اثر نوساخته‌ای نباید با آن به رقابت بپردازد، یا هم‌سری و هم‌ذاتی نماید. گروهی دیگر معتقدند اگر این را یک اصل بدانیم،‌ در حقیقت، سد سدید و محدودیتی محسوس در برابر خلاقیتِ معماران و طراحان قرار می‌دهیم. ضمن آن‌که همسایگیِ ساختمان‌های کم‌ارزش و غیر شاخص با اثر تاریخی، لزوما سببِ نمود و شکوهِ بیشترِ آن اثر نمی‌شود. آن اثر ارزش‌های خاص خود را دارد و نباید هر اثر بزرگِ دیگر سبب شود ضعیف یا کم‌فروغ جلوه کند. اینان می‌گویند آیا صواب است در میهمانی عزیزی شریف و فاخر ژنده‌پوش و حقیر ظاهر شویم؟ احترامِ او چه می‌شود؟

نشانه‌های معماری تجدد!

تکیه پهنه سابقه و ریشه‌ای قدیم دارد. حداقل، می‌توان دوره فتح‌علی‌شاه را در تاریخِ گذشته‌اش دید. قبل از آن دوره چه شکل و سرنوشتی داشته‌است، ما زیاد نمی‌دانیم. ولی حدس تاریخی بر این است که سال‌ها و سده‌ها قبل هم این تکیه وجود داشته‌است. چرا که در کنارِ جاده موسوم به ابریشم (صبوران) بوده و هم‌جواری اصیلی با مسجد جامع دارد. بعد از ساخته‌شدنِ مسجد سلطانی (مسجد امام)، تکیه پهنه مفصلی می‌شود بین این مسجد و مسجد جامع. در میان این تکیه و مسجد امام هم کاروانسرایی بوده و کوچه‌ای باریک، که امروز این کوچه وجود ندارد، ولی کاروانسرا تبدیل به پارکینگی حقیر برای اتومبیلِ مشتریان این مغازه‌ها شده‌است. مغازه‌هایی که آن‌موقع احتمالا کاربری امروز را نداشته‌اند و عموما فضاهای خدماتیِ همان کاروانسرا به‌حساب می‌آمدند. در پیچ‌و تابِ تاریخ، هرگوشه از خاک این کشور، از جمله تکیه پهنه، ظرایف و ریزه‌کاری‌هایی بروز داده.

در خصوصِ تکیه پهنه، پوشش سقفِ شیروانیِ آن، قاعدتا، موضوع جالب توجهی می‌تواند باشد. آیا این سقف از همان اولی که تکیه ساخته‌شد، وجود داشته‌است؟ عکسی تاریخی که احتمالا به دوره آخر ناصرالدین‌شاه مربوط می‌شود، تکیه را بدون این سقف نشان می‌دهد. اگر به عکس‌های این دوره دقت کنیم، متوجه این فصل از تاریخِ معماری شهر می‌شویم. نه ناسار و نه پهنه، پوشش شیروانی ندارند. تکیه پهنه اصلا سقف ندارد. این سقف، بعدها نصب شده‌است. دقیقا چه زمانی؟

این یک نکته ظریف و یگانه در زیبایی‌شناسیِ معماری است: ترکیب ساختمان خشتی با پوشش شیروانی و ستون‌بندی چوبی. آن‌هم با چنین ارتفاعی. وقتی بازار و تکیه را از بالا نگاه می‌کنیم، مجموعه‌ای خشتی می‌بینیم با گنبدهای روزن‌دار بازار و در میانشان سقف‌هایی با فرم‌های راست‌گوشه و روشندان‌های کتیبه‌ای. این سقف شیروانی برای این بافت، در زمانِ‌ساخته‌شدنش، حتما، یک نوع بدعت و نوآوری به‌شمار می‌رفته. شاید، همان زمان، بودند کسانی که معتقد به سقفِ ساده سنتی با پوشش گنبدی بوده‌اند، با مصالحی سنتی‌تر. شاید وسعتِ سقف و دهنه اجازه نمی‌داد به‌راحتی و به روش سقف‌های طاقی آن را پوشش داد. شاید، شاید! اما،‌ به‌هرحال، امروز با شمایلی زیبا از معماری مواجهیم. محصولِ جسارتی شایسته و بایسته در زمانِ اجرای خود. در تاریخِ معماریِ ایران، جسارت‌های این‌چنینی زیاد است. نمونه درخشانِ این جسارت‌ها را در تنوع باغ ایرانی می‌توان مثال زد، باغِ فین، باغِ شازده، ‌باغِ ارم، ‌باغ بهشهر، باغِ چهلستون و دیگر باغ‌های دیگر، همه عنوان و صفتِ باغِ ایرانی دارند، ولی کدام‌شان کپی و تقلید قبلی است؟

زمستان هم رفت!

زمستان، در عرف و ادبیات، به روزهای سختی و صعوبت می‌گویند. انگار، همه آرزوی رفتنش را دارند. معروف است که «زمستان می‌رود و روسیاهی به ذغال می‌ماند». در شعر و ادبِ معاصر هم زمستان به دوران فشار و تنگدستی و مصیبت اتلاق می‌شود. سرما و هوایش نشانه شدتِ روزگار است. می‌گویند «هوا بس ناجوانمردانه سرد است!» و حتی در ادبیاتِ کودک هم این زمستان را روزگار سخت برای جماعت می‌شمارند. می‌گویند «وقتی جیک‌جیکِ مستونت بود، فکر زمستونِت بود؟!». داستانِ «گلِ حسرت»‌ را هم می‌دانیم که با اولین برف زمستان سرش را می‌دزدد و می‌خوابد!

اما زمستان با تمام این حرف‌ها، زیباست. تمام فصل‌های سال زیبا هستند. مگر می‌شود در طبیعت و خلقت نازیبایی یافت؟ زمستان نه تنها زیباست، بلکه سرچشمه نعمت برای فصل‌های بعد است. بارش برف است که زمین را سیراب می‌کند و سفره‌های زیرزمینی را پر می‌سازد. برف است که لایه‌های زنده گیاهی و جانوری را در زیرِ پوشش خود می‌گیرد و با گرمای خود سبب حیاتِ آن‌ها می‌شود. برف زیباست، برف نعمت است.

و حالا دیگر برف تمام شده‌است. شاید اگر، لطفی در میان باشد، دوباره و حسبِ تصادف، در میانه عید سری به ما بزند و ما را و شهر ما را سفیدپوش کند، اما آن برف دیگر برف زمستان نیست. برفِ شیطنت است.

زمستان، رسم بزرگواری هم دارد. خود را فدا می‌کند تا دیگران به نوایی برسند. مرتب و هرسال می شنود که مردم می‌گویند «از پسِ هر زمستان، بهاری هست» و با این جمله بهار را در برابر زمستان قرار می‌دهند و زمستان را نشانه بدبختی و ناگواری می‌شمارند. اما، زمستان از این حرف‌ها غمگین و دل‌آزرده نمی‌شود. زمستان قلب بزرگی دارد؛ با این حرف‌ها دل از مردم و یاری مردم نمی‌کند.

بازار شهری

«بازار شهری را می‌توان مهم‌ترین بازار هر شهر به‌شمار آورد. حوزه کارکردی آن همه شهر را در بر می‌گرفت و افزون بر آن، جنبه‌ای فراشهری و منطقه‌ای نیز داشت، زیرا تعدادی روستا در حوزه کارکردی هر شهر وجود داشت که هم برخی از صنایع و محصولات مازاد خود را به بازار شهری عرضه می‌کردند و هم برخی از کالاهای مورد نیاز خود را از بازار شهری خریداری می‌کردند.

بازار اصلی هر شهر مهم‌ترین راه و معبر شهری بود که بطور معمول در امتداد اصلی‌ترین جاده منتهی به شهر شکل می‌گرفت و به همین دلیل مهم‌ترین عناصر، فضاها و بناهای شهری،‌ مانند میدان عمومی شهر، مسجد جامع، کاروانسراها، مدرسه‌های علمیه، دارالضرب و مانند آن‌ها در امتداد آن استقرار می يافت. بازار اصلی در شهرهای بزرگ از دروازه‌ای شروع می‌شد و تا دروازه‌ای دیگر امتداد می‌یافت. بازار اصلی فضایی ساخته‌شده داشت و گرانبها ترین کالاها در آن عرضه می‌شد. بازارهای باقی‌مانده در شهرهای تاریخی از این نوع هستند.

در شهرهای بزرگ، افزون بر بازار اصلی شهر، یک یا چند بازار ناحیه‌ای نیز وجود داشت که برخی نیازهای بخشی از ساکنان شهر به کالاهای روزانه و هفتگی و گاه ماهانه را تامین می‌کرد. میدان و بازار خان در یزد را که هنوز برجای است و مورد استفاده قرار می‌گیرد، می‌توان نمونه‌ای از بازارهای ناحیه‌ای دانست. حوزه کارکردی بازارهای ناحیه‌ای شامل محدوده‌ای بود که دو یا چند محله را در بر می‌گرفت. در بعضی از بازارهای ناحیه‌ای، کالاهای خاص و معین عرضه می‌شد».

(برگرفته از «بازارهای ایرانی»، حسین سلطان‌زاده، دفتر پژوهش‌های فرهنگی، چاپ چهارم، ۱۳۸۶، ص ۵۵)

ونیز و بچه‌ها!

ونیز،‌ در حقیقت،‌ چندین جزیره به‌هم پیوسته است که بر روی صفه‌های چوبی بنا شده‌اند. بناها و خیابان‌های بسیاری هستند که بر روی آن‌ها ساخته‌شده‌اند. این یکی از عجیب‌ترین موارد در اروپا است، ضمن این‌که امروز بزرگ‌ترین مشکل ونیز هم به‌شمار می‌رود. صفه‌ها قدیمی هستند و به این خاطر،‌ کلِ شهر، انگار، ‌در حال غرق‌شدن است. آب گرفتگی خیابان‌ها و خانه‌ها هم به همین سبب است. تنها راه رسیدن به شهر با قایق یا از تنها اتوبانی است که به شهر وصل می‌شود. البته قطار هم هست. در داخل ونیز جاده‌ای نیست. تنها وسیله رفت و آمد قایق است. آمبولانس هم یک قایق است، وسیله پلیس هم یک قایق است. وسیله رفت‌و آمد عمومی هم قایق، یا به قول خود ونیزی‌ها، «واپورتو» است. با این‌حال، زیاد نگران نباشید؛ لازم نیست برای هر مقصد و مسیری قایق بگیرید. ونیز چندان بزرگ نیست. از شرقی‌ترین نقطه شهر به غربی‌ترین نقطه، یک‌ساعت پیاده بیشتر نیست. از شمال به جنوب هم کم‌تر از نیم‌ساعت وقت می‌خواهد. ونیز به شش محله تقسیم می‌شود. «گرند کانال» شهر را به دو نیم می‌کند. قایق‌ها و گاه لنج‌ها، بر پیشانی خود مدال‌هایی دارند که نشان این شش محله هستند. بر روی گرندکانال، پل معروفی هست به‌نامِ «پونته ریالتو» (پل ریالتو). یادمانی که نقشِ خود را در بسیاری از نقاشی‌ها و تصویرهای ونیز حک کرده‌است. این پل، پل تجاری و مالی مرکزِ ونیز هم هست.

ونیز به یک رویداد مهم دیگر هم در جهان معروف است. «دوسالانه ونیز». این رویداد بزرگ در رشته‌های متنوع هنری برگزار می‌شود که سینما و معماری از مهم‌ترین‌ها هستند. دوسالانه معماری ونیز آداب و اصول مهمی دارد و از شخصیت ویژه‌ای برخوردار است.

بعضی وقت‌ها، به ونیز که فکر می کنیم، از خود می پرسیم: بچه‌ها کجا گل‌کوچک یا لی‌لی بازی می‌کنند؟ همه‌جا که پر از آب است!

این‌جا، سمنان است!

این عکس از نقطه‌ای در قلبِ شهر سمنان است. برای سمنانی‌ها، البته نه برای همه آن‌ها، شاید این تصویر چندان غریب نباشد، ولی حتما برای غیرسمنانی‌ها، مخصوصا پایتخت‌نشینان، باور وجود چنین صحنه‌ها و منظرهایی در دل یک شهر شگفت‌آور است. ولی در سمنان چنین چیزی هست. سمنان ترکیبی از شهر و باغ است. شاید نیمی از مساحت شهر را باغات تشکیل می‌دهند. باغِ واقعی نه تفریحی. سالی سه‌بار کشت در این باغ‌ها صورت می‌گیرد. خاکِ خوب، مردمِ صبور و محصولِ عالی. به نظر می‌آید نه تنها در ایران، ‌بل در جهان هم کم‌باشند شهرهایی که چنین آمیختگی اندام‌واره با باغ دارند. این ترکیبِ شهر و باغ، هرگز از جنسِ «باغ‌شهر» آشنا نیست. فرق است بین شهری که به‌اراده یا با برنامه با فضای سبز آمیخته ‌شده‌باشد و اسمش را باغ‌شهر گذاشته‌باشند، با شهری که از دلِ‌باغات سربرآورده و هنوز با همان باغ‌ها زندگی می‌کند. شاید، با کمی تسامح، تجربه اخیر شهرِ سنگاپور را بشود به نمونه سمنان شبیه دانست. آن‌جا الگوی «شهر در باغ» را پیاده می‌کنند. تمام شهر در دل باغِ بزرگ. میلیاردها دلار خرج کرده‌اند و هنوز در اول راهند. امیدوارند تا سالِ ۲۰۲۵، شمایل عمومی شهر معلوم شود. اما این‌جا در سمنان ما تجسم واقعی،‌ طبیعی و ریشه‌دار شهر در باغ را داریم ولی نمی‌بینیمش. داستان آن کس است که گفت درخت‌ها نمی‌گذارند جنگل را ببینم.

اگر این گنجینه بی نظیر را دریابیم و ارزش حیاتی و زیبایی‌شناختی‌اش را در زندگی مردم بپذیریم، ‌حتما به‌گونه دیگری از آن استفاده می‌کنیم. اما باید حتما توجه کرد این باغ‌ها به‌باغ‌بودن‌شان معتبر و مهم هستند، اگر تبدیل به باغ‌سرا ها یا فضاهای تفریحی شوند،‌ مثلِ برخی نمونه‌ها در ترقبه مشهد و برزوک کاشان، دیگر آن حلاوت و اهمیت لازم را نخواهند داشت. باید مواظب بود.

بهار، می‌آید!

یک‌سال از روزی که این تصویرِ بزرگِ بچه‌های بافت سینه‌آویزِ کوچه‌های بافت شد،‌ گذشت. و چه زود گذشت. هریک از این بچه‌ها یک‌سال بزرگ‌تر شدند و گام دیگری برای پیوستن به بزرگسالان پیمودند. حتما می‌شود قبول کرد تعدادی از این بچه‌ها از بافت رفتند. یا به‌دلیل مشغله و شغل خانواده یا به هر دلیل دیگر. اما کودکان بافت، اینان یا اینان و دیگران، چشم‌ و چراغِ‌ بافت هستند. آن‌ها هستند که آینده این بخش از شهر را رقم خواهندزد. کودکانِ بافت کارنامه درسی خوبی دارند. بسیاری از این بچه‌ها با درجه «خیلی‌خوب» قبول می‌شوند و از علاقمندان برنامه‌های آزاد هستند، هم در ورزش هم در هنر. چند نفری از این کودکان، در ساعاتِ فراغت، کار می‌کنند. یکی از آن‌ها، ۹ ساله، شیرمالِ خوشمزه می‌پزد. زنده‌باد بچه‌های بافت!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *