قلب تاریخی سمنان – شماره۴۱
شماره ۴۱، چهارشنبه، ۵ تیر ۱۳۹۲ خورشیدی، رایگان
شرکتِ مهندسیِ اردیبهشت مهرازان، دفتر معماری سمنان
شهرِ جهانی
سلام،
میگویند دوران شهرهای بسته و محلی بهسر آمده. امروز تمام شهرها باید در بدهبستان مستمر با دیگر شهرها و کشورها باشند. اما امروز اعتبار و بزرگی شهر به چیست؟
روزگاری، نه چندان دور، قدرت شهر به سه عامل سنجیده میشد: قدرت، ثروت و جمعیت. کثرت و فزونی هر یک از این سه عامل سبب قدرت و بزرگی شهر میشد. امروز، کم کم، معیارها تغییر میکنند. جمعیتِ زیاد سبب اقتدارز شهر نیست. کیفیت این جمعیت اهمیت دارد. این جمعیت آیا دانشآموختهاست؟ جهاندیدهاست؟ آشنا به مناسبات و ارتباطاتز جدید است؟
جالب است در ارزیابی این مقوله، تعداد شهروندانی که در خارج از آن شهر و کشور به دنیا آمدهاند فاکتور مهمی است. چون نشان میدهد شهر جذبه دارد. امتیازاتی دارد که دیگرا را به خود جذب میکند. در این مقوله مهم است شهر در طولز سال چند کنفرانس و سمینار و همایش برگزار میکند. تعداد سالنهای تئاتر و سینما چیست؟ درصد اشغال صندلیهای این سالن ها چقدر است؟ شهر آیا هتل و مهمانخانه به اندازه کافی دارد؟ درصد اشغال اینها چقدر است.
در مقوله ثروت، موضوع جالبتر میشود. مهم نیست شهر فیحدذاته ثروتمند است یانه. میزان پول و ثروت موجود در شهر خیلی مهم نیست، مهم آن است که شهر چقدر سرمایه جذب میکند؟ پیانسیل و قدرتِ جذب سرمایه شهر چقدر است. در این ارزیابی مهم است که شهر پذیرای نمایندگیهای مالیع اقتصادی و سیاسی کشورهای دیگر باشد. تعداد این نمایندگی ها به ارزش شهر میافزاید. به تبعِ این موضوع مهم است اشنایی مردم شهر به زبانهای خارجی رصدشود. زبان عامل ارتباط و پیوند است. شهرِ جهانی نمیتواند فقط به زبان خود با دیگران سخن بگوید. رواج زبانهای خارجی از نشانههای شهرهای جهانی است.
در مقیاس و معیارهای جدید، مدیریتِ کارا جای قدرت در شهر را میگیرد. مهم آن است که شهر بتواندمشارکت مدنی و عمومی مردم را محقق سازد. مدیریت شهر باید از مدیریت فردی به مدیریت سیستمی ارتقا یابد. سیستم را هم باید نهادهای مدنی بچرخانند. بدینترتیب قدرتشهر به نیروی انسانی آن است. نیرویی کارآزموده و خردپذیر.
بحث طولانی است. بویژه اگر این پرسش را به میان آوریم که ویژگی ملی و بومی و هویت فرهنگی ملتها چه سرنوشتی در شهرهای جهانی پیدا میکنند. آیا جهانیشدن متضادِ هویت ملی است؟ این دو آیا نسبت به هم واگرایی دارند؟ این دو آیا در کنارِ هم ومکملِ هم هستند؟ چگونه میتوان هویتِ ملی را در شهرِ جهانی حفظ و حتی تقویت کرد؟ فعلا!
کاخِ «جهانی» گلستان
یکشنبه دوم تیرماه ۹۲، کاخ گلستان ایران «جهانی» شد و در فهرست میراث فرهنگی جهانی به ثبت رسید. از خبرهای رسمی چنین برمیآید که پرونده این اثر بدون هیچ رای مخالف و در نخستین ارائه با رای قاطع تمام اعضا به تصویب رسیدهاست. ایران در این نشست پرونده دیگری هم داشت که متاسفانه بدلیل نقص مدارک و اسناد به نشست بعدی موکول شد و از جریانِ ارزیابی و بررسی خارج شد.
سایت رسمی سازمان میراث فرهنگی جهانی کاخ گلستان را چنین توصیف میکند: «کاخ پر تلالو گلستان یکی از شاهکارهای عصر قجار است که به زیبایی توانسته است ارزشهای هنری و معماری ایران را با تاثیرات هنر و فرهنگ غربی تلفیق نماید. این کاخ که یکی از قدیمترین بناهایی تهران است، مقر حکومت خاندان قاجار شد که در سال ۱۷۷۹ میلادی به قدرت رسید و تهران را پایتخت ایران قرار داد. کاخ که در اطراف استخری زیبا با باغچهبندیهای ظریف قرار دارد، عموما، به تزییات فاخری معروف است که یادگار قرن نوزده هستند. از آن سالها به بعد، کاخ گلستان به عنوان مرکز هنر و معماری قاجاری باقیماند و منبع الهام هنرمندان و معماران بسیاری شد. این بنا سبک نوینی از تلفیق هنرها و صنعتگری سنتی پارسی با عناصرِ معماری و تکنولوژی قرن هیجدهم اروپا را به معرض نمایش میگذارد».
کاخ گلستان شانزدهمین اثر جهانی ایران است. ثبت آثار ایران در فهرست اثار جهانی در چندسالِ گذشته روند بسیار مطلوب و مثبتی داشت و هرسال شاهد خبری خوب در این زمینه بودیم. علاوه بر خبر شادمانه ثبت جهانی کاخ گلستان، امسال خبر خوشحالکننده دیگری هم داشتیم: منظر فرهنگی بم که تنها منظر فرهنگی پبت شده جهانی ایران است، از فهرست «میراث در خطر» خارج شد و از این پس با آن به عنوان اثری جهانی و عادی برخورد خواهدشد. مبارک است.
قطر هم صاحب اثری جهانی شد!
در آخرین نشستِ کمیته جهانی میراث فرهنگی در پنومپن کامبوج، روز یکشنبه دوم تیرماه ۱۳۹۲، آثاری از ایران، اکراین، کانادا، نیجریه، پرتغال و ژاپن در فهرست میراث فرهنگی جهانی به ثبت رسید. در این نشست دو کشور قطر و فیجی هم صاحب نخستین اثر ثبتشده جهانی شدند. از فیجی «شهر تاریخی بندری لووکا» ثبت شد و از قطر محوطه تاریخی شهر ساحلی الزبیره.
شهر محصور ساحلی «الزبیره» در ساحل خلیجفارس در اواخر قرن هیجده و اوائل قرن نوزده مرکز صید مروارید و تجارت قطر بود. در سال ۱۸۱۱ این شهر ویران شد و تا اوایل قرن بیستم رها شد و متروک ماند. شهر که توسط کویتیها ساخته شدهبود، حلقه وصلِ تجاری بین اقیانوس هند، آسیای عربی و آسیای غربی به شمار میآمد.
لایهای از شن صحرا که روی شهر را کاملا پوشاندهبود، سبب شد شالوده خیابانهای اصلی، قصرها، مساجد، حیاط خانهها و قرارگاههای ماهیگیری آن سالم بماند؛ همینطور بندر، دیوارهای دوپوسته آن، یک کانال، دیوارهای زیاد و گورستانها. بخشِ کوچکی از محوط مورد کاوش قرار گرفته، ولی همین مقدار هم نشان از حضور برجسته سنت تجاری، غواصی و صید مروارید است که سرمایه اصلی آبادیهای ساحلی بود و منجر به شکل گیری دولتهای مستقلی شده که در خارج از قلمرو نفوذ امپراتوریهای عثمانی، اروپایی و ایرانی بوجود آمدند و نهایتا تبدیل به دولتهای امروزی حاشیه خلیجفارس شدند.
در آخرین نشستِ کمیته میراث جهانی، پرونده «منظر فرهنگی میمند» هم از ایران مطرح شد که بدلیلِ نقصِ مدارک از جریان بررسی خارج گردید. ظاهرا، بدلیل اهمیتِ پرونده، این امتیاز به ایران دادهشدهاست که پرونده را خارج از سهمیه سالانه خود و بعنوان پرونده معوق و در حالِ بررسی، مجددا، ارائه نماید.
زمزمه زنانِ نانوا در سمنان
مار سیاه
هالَه هالَه جان ، هو هو/ hâla hâla jân hü hü
مو می شِما کی یَه دَرِه ؟/ mo mey šemâ kiya dare?
ها ها ها هالَه جان / hâ hâ hâ hâla jân
– چه مکره ؟ / če mekere?
نون دمبسته / nun demebeste
موره چُسته که دِبِسچَش؟ / mora čoste ka debesčeš?
ها ها ها هاله جان / hâ hâ hâ hâla jân
کوجَه اِشته؟ / koja ešte?
تئی لاکین/ tayi lâkin
چی جچی دیم خوتَه ؟ / čiči dim xota?
سیا مر / siyâ mar
های سیامری مو چُسته که بخورچی / hây siyâ mari mo čoste ka boxorči
های سیامری مو چُسته که بخورچی / hây siyâ mari mo čoste ka boxorči
برگردان:
آهای آهای خاله خاله جان / مادرم در خانه شماست؟ /بله بله بله خاله جان /
چه کار می کند؟ / نان پخت می کند/ برای من توتک پخته است؟ / بله بله بله خاله جان کجاست؟ / زیر لاوک / چه چیزی روی آن خوابیده است؟ / مار سیاه
آهای مار سیاه توتک مرا خورد / آهای مار سیاه توتک مرا خورد
معمارِ شهر!
«او تنها معمارِ شهر بود، و متاسفانه باید بگویم توی اون بیستسالی که که من یادم میآمد، حتی یک ساختمان درست و حسابی تو شهر ما ساختهنشد! وقتی ازش میخواستند نقشه یک خانه را بکشد، اول سالن رقص و اتاق پذیراییشو می کشید. آنقدیمندیمها، دخترهای مدرسههای شبانهروزی فقط وقتی میتونستن برقصند که از دمِ بخاری رد شوند؛ پدرِ من هم وقتی ذوقش گل میکرد که نقشه را با سالن رقص و اتاق پذیرایی شروع کنه!
بعد، ناهارخوری، اتاق بچه و اتاق مطالعه را به آنها اضافه میکرد، و درهایی براشون درست میکرد که بیبرو برگرد به راهروها باز میشدند و هرکدام دو یا سه درِ اضافی داشتند. تخیلش چفت و بست نداشت و دستهگل به آب میداد. همیشه احساس میکرد انگار نقصی تو کارش هست و انواع راهروها وپساتاقهای مختلفی را رو هم سوار می کرد. هنوز هم آن سرسراهای باریک، آن راهروهای تنگ و قفسمانند وپلکانهای کج و معوج و فسقلی را به یاد میآورم که به یک نیمطبقه منتهی میشد و آدم باید سرشو خم میکرد تا ازشون رد بشه و، بهجای یک سطحِ صاف، مثل حمامهای قدیمِ روسیه، با سهتا پله بدقواره روبرو میشد.
آشپزخانه با آن طاقضربی و کفِ آجری همیشه سر از زیرزمین در میآورد؛ نمای ساختمان ظاهری خشن و بدقواره پیدا میکرد؛ خطها گرهدار و قناس؛ سقفها کوتاه و خفه بود. و ساختمان،دست آخر، با دودکشهای یغر و زمخت و سرپوشهای سیمی و کلاهکهای سیاه، که مدام غرغر می کرد، کامل میشد.
تمام این ساختمانهایی که بابام میساخت، شکل همدیگر ب.دند و با دیدنِ آن ها، بفهمی نفهمی، به یاد کلاه سیلندر و به یادِ خطهای شق و رق و خشکِ پسِ گردنش میافتادم. شهر بهمرورِ زمان با بیذوقی بابام خو گرفت و سبک ساختمانهایش سبک معماری شهر شد!».
«برگرفته شده از «زندگی من»، آنتوان چخوف، ترجمه احمد گلشیری، نشر آفرینگان، چاپ اول، ۱۳۷۹، صص ۱۷ و ۱۸»
انار و سرزمینِ خشک!
قدر هرچیزی را باید دانست. نباید فکر کرد «مرغِ همسایه غاز است!». بسیاری از ما ها آبو هوای خشک ایران را غمی برای خود میدانیم. اما همین اقلیم هم زیبایی و نعمتهای خود را دارد. به اعتقاد علمای ژنتیک، ایران به لحاظ اقلیمی و ژئوپلاسمی میتواند تولیدکننده خوبی برای محصولات باغی مانند انار باشد که زمینه کشت آنها در بسیاری از کشورهای دنیا وجود ندارد. در صورت فراهمشدن امکان تولید محصولات تراریخته در کشور، تولید محصولاتی مانند گندم به نفع کشور نخواهدبود چرا که خرید این محصول از کشورهای دیگر از نظر قیمت به سود ماست و در ازای آن میتوان محصولات لوکس را تولید و به کشورهای همسایه صادر کرد.
کارشناسان و متخصصان، بحق، باور دارند کشور از نظر دانشی، اقلیمی و ژئوپلاسمی وضعیت خوبی در زمینه محصولات تراریخته دارد و فقط مهم این است که چگونه از این منابع استفاده و آن را مدیریت کنیم. ایران، اقلیمی خشک و نیمهخشک دارد، پس باید به منابعی که تا سالهای آینده از دست میدهیم بیندیشیم و برای آنها برنامهریزی کنیم. با استناد به برخی پژوهشها، با تغییرات آبوهوایی در سالهای آینده، ایران تعداد زیادی از زمینهای کشاورزی خود را از دست میدهد و زمینهای خشک و شور و کمآب آن گسترش مییابد که در چنین وضعیتی باید به دنبال تأمین غذای جمعیت کشور به بهترین شکل بود. در چنین شرایطی، فناوری تولید محصولات تراریخته به ما کمک میکند با پرورش گیاهان مستعد اقلیم، محیط زیست بهتر و غذای سالمتری داشته باشیم.
از زبانِ فرزندانِ بافت
عکسهای یواشکی!
علیرضا فتاحی: کلیک. . . . کلیک. . . صدای کلیک دوربین خیلی شیرین است. من با تلفن همراهِ مادرم عکس میاندازم. تا میهمان میآید گوشی را از او میگیرم و شروع میکنم به عکسگرفتن. من دوربین را به صورت آدمها نزدیک میکنم، مثلا به نزدیکِ چشمها یا دماغشان، و عکس تکی میاندازم. یا فقط از دمپاییها یا کفش. من از گلها و پرندهها عکس انداختهام. یک وقتهایی بیهوا عکس میاندازم تا هرکس در حالت عادی خودش بیفتد.
داییجانِ من دوربین دیجیتال دارد. کیفیت عکسهای این دوربین از گوشی مادرم بهتر است. مادر و پدرِ من از بچگیشان عکسهای زیادی دارند. من و خواهرم هم عکسهای چاپشده زیادی نداریم. بیشتر عکسهای ما در رایانه است. بعضیوقتها پدرِ من تنبلیاش میآید آنها را روی سی.دی بریزد و ببرد عکاسی.
پدر بزرگِ من، یعنی باباجون، یک دوربین عکاسی دارد که در جوانی خریدهاست. او باید داخلِ آن یک حلقه فیلم بگذارد. دوربین او سیو شش عکس بیشتر نمیاندازد. آدم نمیتواند عکسها را همان موقع که میگیرد ببیند. باباجون ميگوید گاهی چندماه طول میکشد تا عکسها ظاهر و چاپ شوند. و وقتی عکسها چاپ میشود، میبینم چند تا از عکسها سوخته و چند نفر هم در عکس چشمشان چپول افتاده! باباجون میگوید کیفیت دوربینهای آنها بهتر از ما بوده. به دوربینِ آنها «آنالوگ» میگویند.