هواپيما را نميشود در كاروانسرا نشاند!
به بهانه صدمین سال مشروطیت ایران
هواپيما را نميشود در كاروانسرا نشاند!
بهروز مرباغي
جواد مهديزاده ۶۴ سال دارد. سال ۱۳۴۴ از دانشكده حقوق فارغالتحصيل شد و دانشكده علوم اجتماعي را در ۱۳۴۹ به پايان برد. در سالهاي ۵۶ و۵۷ در انگستان در دوره دكتراي علوم اجتماعي تحصيل نمود. كتابها و مقالات بسياري دارد. با مشاركت در «طرح بررسي مسائل كالبدي-فضايي كلانشهر تهران» در سال ۷۰، عملاً وارد حوزه فعاليت و پژوهشهاي شهرسازي شد. از آن موقع تا به حال مستمر و مستدام در اين زمينه فعال است.
از جمله در«مطالعات جامع ساماندهي پيادهراههاي تهران»، «طرح ناحيه مشهد»، «طرح كالبدي زاگرس»، «طرح جامع توسعه كيش» و بسياري طرحهاي ديگر. پژوهش «جايگاه ميراث فرهنگي در توسعه پايدار شهري» او، برگزيده نخستين جشنواره ميراث فرهنگي (خرداد۸۵)، به عنوان نفر اول در بخش مقالات پژوهشي شد. او كارشناسارشد علوم اجتماعي و پژوهشگر برجسته معماري و شهرسازي است.
جشن صدمين سالگرد مشروطيت بهانهاي است براي واكاوي ريشههاي معماري امروز ايران. صرفنظر از آنكه چه نامي براي آن بگذاريم. ممكن است از شما بخواهم كه به اختصار نقبي بزنيد به اين جنبه از تاريخ فرهنگ ما و. . .
اگر قبول كنيم كه معماري و شهرسازي تجلي فضايي تحولات اجتماعي است، ميشود از اينجا شروع كرد كه بنيه تحولات اجتماعي ما چه بوده. تحليل كلان من، به عنوان نگاه نظري به موضوع، اين است كه به دليل شتابي كه در انقلاب مشروطيت در تطور روابط اجتماعي-اقتصادي به وجود آمد- و حتي جلوتر، در دوره صفويه- جامعه با پديدههاي تازهاي آشنا شد. به ياد بياوريم كه از همان دوره صفويه كه ارتباط با غرب آغاز شد، و نقاشان آمدند، يا مسافران با خودشان تابلو نقاشيهاي اروپايي را در معاوضه با كالاي ايراني به خانههاي ايراني وارد كردند، يا صنعتگران آمدند، سياحان آمدند و غيره، از همان دوره، بخشهايي از زندگي و پديدههاي مادي زندگي اروپا وارد زندگي ما شد. همينها هم تجلي خود را مثلاً در نقاشيهاي دوره صفوي به بعد نشان ميدهند. اينها اولين نشانهها هستند.
طبيعي است كه آنها هم در برگشت از ايران بخشي از فرهنگ زندگي ما را به سوغات بردند. اين دادوستدي دوسويه است.
دسار دوره قاجار اين تجلي تشديد شد. لوكوموتيو آمد، كالسكه آمد، صنعت سبك آمد؛ و اينها تأثيرات خود را بجا گذاشتند. ياد داستاني افتادم كه ميتواند خيلي گويا باشد. وقتي در دوره فتحعلي شاه از روسيه كالسكه ميآورند، براي دربار، براي تقديم به شخص شاه، تازه كاشف به عمل ميآيد كه كوچهها ظرفيت و ابعاد لازم براي عبور اين كالسكه را ندارند. فتحعلي شاه دستور ميدهد كوچهها را تعريض كنند! و اين نخستين نشانه بازشدن شوارع شهري ماست.
و چه روندي دارد؟
به نظر ميآيد كه بدين ترتيب چند اتفاق در دوره قاجار ميافتد. ما سنت را داريم، آن هم با آن مفهوم وتفسير كشدار و بازـ سنت صفوي، سنت اسلامي، سنت باستاني، سنت. . . –و بعد مدرنيته ميآيد، آن هم با تفاسير مختلف. اين مدرنيته در دوره قاجار جا نميافتد. زمينهاش نبود. دچار چالش ميشويم. اين چالش حل نشده، انقلاب مشروطيت پيش ميآيد. چالش بيشتر ميشود. اگر قبلاً تجلي چالش با وضع موجود را در آمدن كالسكه و لوكوموتيو و لباس و اينجور چيزها داشتيم، با مشروطيت فكر نو و انديشه تازهاي هم ميآيد؛ فكر قانون، و چالش تشديد ميشود. بينشها و روشهاي تازه در معماري هم ميآيد. يا شايد بشود گفت كه چالشهاي موجود تجلي فضايي خود را نشان ميدهند. مثلاً، در«فيشرآباد»، فيشر كيست؟ و آمده در تهران باغ ساخته، ابنيه زده، با سلايق خود وكشورش.
چالش ادامه دارد تا برسيم به دوره پهلوي. در اينجا، در مرحله اول، مدرنيته به صورت فرماني و نظامي وارد ميشود، كه تجلي كالبدي بيشتري دارد. خيابانكشيهاي شطرنجي و خانهبندي شده؛ دورهاي كه به «شهرسازي نظامي» معروف ميشود.
اتومبيل ميآيد؛ خيابانها براي پذيرش اتوموبيل تعريض ميشوند. ساختوساز رونق مييابد. تا اينكه در سال ۱۳۱۲ نخستين كارخانه سيمان كشور افتتاح ميشود. كه خود سرفصل جديدي است در توسعه شهري و معماري ايران با شتاب و دامنه نفوذ خاص خود. ساخت مجموعه و واحدهاي دولتي گسترش مييابد- سدها وكارخانهها، كاخ دادگستري، ايستگاه راهآهن و غيره. بلافاصله ساخت فضاهاي فرهنگي به صورت گسترده شروع ميشود كه ناشي از نياز فضايي مبرم براي پاسخگويي به ديكته تحولات اجتماعي است، مثل مدرسه عالي دختران و غيره؛ وكريم پيرنيا و . . و پس از اينها معماري صنعتي را داريم.
گفتيد مدرنيته آمد ولي چون زمينه نداشت دچار چالش شد، اگر زمينه نداشت چطور وارد شد؟
در ديدگاه من، تمدن مثل قانون ظروف مرتبطه عمل ميكند. هر عنصري كه به نحوي به نياز انسان جواب بدهد، به هر نحوي جذب ميشود. اگر اتومبيل به نياز انسان پاسخ ميدهد، به هرحال ميآيد. اگر ميگوييم زمينه ندارد، يا نداشت، يعني اينكه اين نياز، نياز درونزاده جامعه نبوده؛ يا اينكه نياز مبرم و اساسي نبوده، حاملش عامه نبوده و طبقات خاصي بودند مثل استبداد صالح و توصيه از بالا. هر چند كه معتقدم هيچ تمدني كاملاً درونزا نيست و هيچ تمدني هم نميتواند كاملاً برونزا باشد. اين جنبهها با هم عمل ميكنند. اين نه تنها در مورد ما بلكه در مورد ديگران هم صادق است. آنجا كه ويلدورانت در تاريخ تمدن خود، در تأثير فرهنگ شرق (اسلام) هوار ميكشد «واي. . . ما اروپاييها همه شرقزده شدهايم» داستان همين بده و بستان، و نيازهاي انسانهاست. درونزا و برونزا دو وجه ديالكتيك روند رو به جلو تمدن هستند. تعادل بين اين دو وجه است كه «هويت» و يا «نقطه عطف» را باعث ميشود. يا سطح جديدي از تمدن را به وجود ميآورد.
و چه اتفاقي افتاد؟
در دوره قاجار اين تعادل برقرار نشد. اصلاحگران تلاش نمودند كه اين تعادل برقرار شود، ولي موفق نشدند. خواه به دليل كندي و لختي و سنگيني رسوبات جامعه هنوز سنتي ايران، خواه به دليل شتاب و سرعت بالاي تغييرات در آن سوي مرزها؛ شايد هم- به احتمال قوي- به خاطر هر دو اين عوامل.
گفتيد «اصلاحگران». منظورتان آيا همان «روشنگران» است، قرينه روشنگران اروپايي عصر روشنگري؟
من تعريف خودم را دارم. هر تحولي فرايندي دارد. مرحله اول آن، مفهومسازي و انديشهسازي است. اينجا روشنگران هستند كه نقش اول را دارند. مرحله بعد «نهادسازي» است. اينجا كُنشگران ما اصلاحگران هستند كه وظيفهشان و هدفشان تبديل انديشهها به نهادهاي عامل اجتماعي است. پس از اين دو مرحله، مرحله ترويج و تعميم ميآيد. هر تحولي براي رسيدن به نتيجه وكاملشدن، بايدكه، اين سه مرحله را از سر بگذراند.
بدين ترتيب، اميركبير. .
يك اصلاحگر است.
و دارالفنون؟
نخستين، به اصطلاح، مفر ورود مدرنيته به ايران.
مظاهر مدرنيته در شهرسازي و معماري ما؟ حسب تقويم زماني مشروطيت تا به حال، لطفاً.
مشروطيت قرار بود نهادسازي كند؛ و هر انديشهاي، براي اينكه خود را نشان دهد، نياز به نماد دارد. به همين خاطر، مثلاً، ساختن عمارتهاي شهرداري شروع ميشود. شهرداري خود، نماد نظام جديد است. بعد، تيمچهها در بازارها را داريم. با معماري به روزتر و فضاهاي عملكردي پاسخگوتر. در تبريز دو سه سالي پيش از مشروطيت است كه مجيدالملك مغازههاي رو به خيابان را ميسازد. اينها پاسخهاي معماري است به نيازهاي نظم تازه اقتصادي. در زنجان، درست از وسط شهر خياباني كشيده ميشود به طرف رودخانه، كه مردم براي اوقات فراغتشان و جمع شدنشان جايي داشته باشند. برجهاي ساعت در شهرها ساخته ميشود، و بعدكارخانهها. باروتسازي، درشكهسازي، خطوط راهآهن و. . .
نخستين بار در دوره ناصري است كه ما راهآهن داريم!
اين هم داستاني دارد. راهآهن، به ويژه، مال دورهاي است كه دولتهاي روس و انگليس در ايران رقابت سختي دارند براي ارسال كالا به ايران و تسهيل ورود به داخل خاك. از دوره ناصري اين رقابت اوج ميگيرد تا ميرسيم به مشروطيت، كه خيلي از اين برنامهها معلق ميشوند، با اينحال اين تلاش وكوشش براي نفوذ به داخل ايران و ساخت ابنيه و راه با همين هدف ادامه دارد تا زمان انقلاب اكتبر روسيه، كه ديگر همه چيز تمام ميشود. «تيمچه روسها» در مشهد، مثلاً، مال آن دوره است. با معماري ويژه با تجهيزات مدرن (نسبت به آن دوره) مثل قپانهاي قوي و جديد، و ساعت در ديوار تيمچه.
وقتي خط تلگراف ميآيد، بايد تلگرافخانه هم ساخته شود. ساخته هم ميشود. ولي ما كه معماري اين نوع فضاها را نداشتيم. ساخته ميشود ولي با معماري برگرفته از اروپا كه بتواند پاسخگوي آن نياز مشخص باشد.
خارجيها، در هرحال، تأثيرخود را بر معماري ما گذاشتهاند. روسها و انگليسيها به سياق خود، وآلمانها كه در دوره پهلوي اول آمدند به روال خود. چهره معماري پهلوي اول با آن احجام صلب و ويژه، رنگ و بوي معماري آلمان را دارد. بعدها فضا متنوعتر ميشود و فرانسويها و ديگران هم عطر و رنگ فرهنگ معماريشان را به فضاي معماري ايران ميآورند. معماران ايراني برگشته از اروپا هم كه قصه خود را دارند و تأثيرات شگرف بر معماري امروز ايران ميگذارند.
فضاهاي شهري و عمومي امروزي ما از كي به وجود ميآيند؟
عموماً پس از تثبيت حكومت پهلوي اول. آن موقع است كه با ساخته شدن لالهزار و خيابانهاي اطراف، تماشاخانه و تئاترها به وجود ميآيند و «مغازه»ها، حتي هتلها. درست كه در سالهاي دور «مهمانخانه»هاي معتبري در ايران، در مسير راههاي اصلي بودند و جاي برخي از كاروانسراها را گرفته بودند، مثل مهمانخانه مجلل قزوين در اواخر دوره قاجار، ولي هتل به مفهوم رايج امروز پس از تثبيت رضاشاه وارد معماري ايران ميشود.
از سال ۱۳۱۰ سالنهاي سينما و تئاتر در تهران و شهرهاي ديگر ساخته ميشوند. هزاره فردوسي در سال ۱۳۱۴ در اوج فضاي تبليغ «ايران باستان» برگزار ميشود و مقبره شاعر را با روح و جلاي آثار ايران باستان ميسازند. سپس همين روحيه در بسياري از ساختمانهاي عمومي شهري تكرار ميشود.
برخيها اعتقاد دارند كه به خصوص از دوره پهلوي به بعد ما ديگر معماري نداريم. آنچه كه هست مصرف مصالح ساختماني و هدردادن آن است؛ بيهيچ هويتي. شما چه ميگوييد؟
من چنين نميانديشم. آنچه كه داريم به هرحال، معماري است. آنها كه اين حرفها را ميزنند، خيلي به ديناميزم تاريخ و معماري باور ندارند. خيلي چيزها را ايستا ميبينند. عمارتهاي زيباي شاهي يا مساجد شاهكار معماري را ميبينند و ديگر هيچ. انگار زمان ايستاده است.
وقتي ميپذيريم كه پزشك ميخواهيم، يا ميپذيريم كه دانشگاه خوب است، وقتي قبول داريم كه هتل چيز خوبي است، يا هواپيما لازم است و خوب، اتومبيل خوب است، فوتبال خوب است، كنار دريا و استخر خوب است و اين همه فضاهاي جديد در معماري كه همه و همه نيازي از امروز ما را پاسخ ميدهند، پس بايد تجلي معماري آنها را هم ببينيم. توي باغ ميوه، يا باغ شازده كه نميشود فوتبال كرد. در گورستان قديمي هم نميشود تئاتر تماشا كرد. طبعاً هواپيما را هم نميشود در كاروانسرا نشاند. هر نيازي فضاي معماري خود را ميطلبد.
البته اين گفته به معني هرجومرج در معماري و شهرسازي و پذيرش آن نيست. طبيعي است كه هدايت خردمندانه فضاها و خلق فضاهاي معماري متناسب با علايق ملي و بومي، ولي پاسخگو به نياز مدرن انسان امروز، وظيفه اول معمار و شهرساز است. امروزه، به هر دليلي، اتومبيل تبديل به عضوي از خانواده شدهاست. نديدن آن و دميدن بر نوستالژيهاي روشنفكرانه دردي را درمان ميكند. جالب اينكه اكثر غريب به اتفاق اين دوستان نه حاضرند يك روز بدون اتومبيل باشند و نه حاضرند در خانههاي گلي زندگي كنند. مظاهر ارتباط جمعي را هم بخشي از وجود درونيشده خود ميدانند. اصلاً بدون روزنامه و اينترنت نميتوانند سر بر بالين بگذارند. خوب فضاهاي معماري اينها همين ميشود كه هست، نه تنها در ايران بلكه در تمام دنيا. فقط بايد به آنها نظم انساني داد.
و سرجمع اين بحث مختصر؟
ما همان چالش را كه در دوره مشروطيت داشتيم، هنوز هم داريم. زماني چالش سنت و مدرنيته را داشتيم، زماني مدرنيته و پسامدرنيته را. معماري ما، معماري سرگشته است. اين سرگشتگي، شايد كه، بيماري روز وروزگار ماست. دنيا اساساً سرگشته است. ما، بخشي از اين جهان سرگشتهايم؛ با خود ويژگيهاي تاريخي و فرهنگي خود، هويت ايراني، هويت اسلامي، هويت جهاني. . .
منابع:
روزنامه اعتماد ملی، شماره ۱۴۷، چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۸۵، صفحه معماری (ص۱۱)
کلید واژه:
معماری، مشروطیت، مدرنیته