مردم عموماً با اسکیسها و پرسپکتیوها سروکار دارند
کنت کالول
مترجم:
بهروز مرباغی
گفتوگو با «باربارا فاگا»
باربارا فاگا، طراح شهری و قائم مقام اجرایی «EDAW»، سازمان بینالملل زیست محیطی است. کتاب اخیر او به نام «طراحی توافق اجتماعی» روشهای مشارکت عمومی در طراحی شهری را بر پایه چند مطالعه میدانی توضیح میدهد. هرچند که کتاب روالی آموزشی دارد، ولی در حقیقت، تنها یک کتاب نیست. هر مطالعه و بخش با روایت ملموس و محسوس همراه است. او هرچند که مدیر یک سازمان بزرگ بینالمللی است ولی اصلاً تلاش نکرده تا نوشتهای تبدیل به اعلامیهای تبلیغاتی شود، برعکس راه افشا و نمایش چالشها، اقدامات غلط و حتی خطاها را برگزیده است. این یک کتاب دور میز قهوهخوری نیست.
برداشتی کاملاً انسانی است از روند طراحی و ساختهشدن شهرها. چاپ این گفتوگو(ی خلاصهشده)، از آن جهت ارزشمند است که در ایران هم روش تعامل با مخاطبان مستقیم طرحهای شهری و کشاندن آنها به مشارکت فعال در روند طراحی – قبل از تصویب نهایی طرح توسط کارفرما – اخیراً جای خود را باز کرده و اتفاقی که در نوروز امسال در بوشهر افتاد و نمایشگاه طرحهای سه بعدی «ساماندهی میدان کوتی» در همان میدان به نمایش گذاشته شد، نمونهای موفق در این زمینه است. خانم باربارا فاگا تجربه واقعی خود را در مورد یکی از پروژههایش بیان میکند که برای ما مغتنم است.
چطور شد که این کتاب را نوشتید؟
ما درگیر پروژهای پردردسر در بوستون بودیم. برنده مسابقهای برای طراحی بزرگترین گره در مرکز شهر، روی اتوبان زیرزمینی «بیگ دیق» شده بودیم. به ما گفتند که در این گره، مردم بیست سال است که با این مسأله درگیرند و دیگر نمیخواهند پارک ساخته شود، همین و این خطاست.
از کجا تشخیص دادید که جماعت دارند دشمنی میکنند؟
همیشه نشانههایی هست. نخستین نشانه این بود که در آنجا دستههای گوناگونی بودند که هریک نماینده منافعی خاص و بسیار بدبین به همدیگر بودند. یک روز وقتی سوار هواپیما شدم که به آتلانتا برگردم، وقتی «بوستون گلاب» را ورق میزدم، دیدم نوشته ما باید شهر را ترک کنیم. این بزرگترین علامت بود.
بوستون غالباً شهر پر شور و شری است!
اهالی بوستون روندهای عمومی بسیاری را تجربه کردهاند. ولی در میان تمام جاهایی که من در آنها کار کردهام، اینجا تنها شهری بود که مردمش در معرفی خود اصرار دارند به شما بگویند که دوره متوسطه تحصیلاتشان را در کجا بودهاند! این رفتاری ایلیاتی است. من کمیسیونهای زیادی را هدایت کرده و در صدها ملاقات اجتماعی درگیر بودهام، ولی این یکی با همه فرق داشت. وقتی تردید رو میآورد، بهتر است که مفصلاً یادداشتبرداری کنی!
فکر کردم همین تجربه، باارزش خواهد بود. همینطور هم شد و تبدیل شد به هسته اصلی کتاب من.
چرا؟ چون متفاوت بود؟
بله. به عنوان یک برنامهریز، همیشه دنبال مقایسهها هستم . مینشینم در اتاقم در هتل بوستون و واقعاً نمیتوانم چیزی پیدا کنم تا آن را با دیدههایم در اینجا مقایسه کنم. به حرفهایهای دیگر در این زمینه مراجعه میکنم – به «آلکس گاروین»، «گری هاک»، «فریتز شتینر»، «نیسن کاسدین»، «ژانت گاواره»، «بث دانلپ»- نظرشان را میپرسم. بسیاری از بحثهای من با این افراد بخشهایی از کتاب شدند.
یک گروه اجتماعی چه استفادهای از آن میکند؟
در برخی موارد، جامعه نیاز به مذاکره با مدیران ساختوساز و برنامهریز دارد. یکی از بخشهای کتاب، موردی را مطالعه میکند که در آن جامعه به نشستن پشت میز مذاکره تن نمیدهد و در نهایت میبازد و چیزی به دستش نمیرسد. وقتی جامعه نیرومند است که بداند چگونه قدرت خود را بشناسد و به دستش آورد.
برخی از ناظران معتقدند روندهای تعامل اجتماعی نوعی پرتاب توپ تو زمین مردم است. این روند به مردم اجازه اظهارنظر میدهد ولی در نهایت سازندگان و سیاستسازان راه خود را میروند.
من خیلی با این حرف موافق نیستم. در جامعههای بسیاری که کار کردهام، شهروندان توانستهاند پروژهها را از مرگ برهانند. وقتی تألیف این کتاب را شروع میکردم، بسیار علاقمند بودم تست کنم که آیا روند مشارکت عمومی عملاً به یکنواختشدن طرح میکشد؟ آیا کیفیت طرح را پایین میآورد؟ بسیاری از منظرسازان و معماران به این پرسش پاسخ مثبت میدهند. با این حال پس از بحثهای عمیق با حرفهایهای طراحی و بررسی تمام این مطالعات میدانی و موردی، با این جال پس از مطالعات میدانی و موردی، به این نتیجه رسیدم که پروسه عمومی به طرح کمک میکند. قدیمها شاید چیزی بود به نام اکسیر یا نوشدارو. ببینید «بگذارید به قضاوت عموم، ببینیم چه میگویند، بعدش هرچه خود خواستیم انجام میدهیم»، راه و روش درستی نیست. به اعتقاد من خیلی مهم است به خصوص برای طراحان، که پروژهای را پشت سر خود باقی بگذارند که مردم احساس کنند چیزی و سهمی در آن سرمایهگذاری کردهاند. این امر پروژه را موفقتر میکند.
بسیاری از معماران منظرساز و طراحانی که با آنها صحبت کردهام احساس میکنند که وظیفه منظرسازان حرفهای این است که خواستهای کلان مردم با آن چیزی را که شما سرمایهگذاری مردم در طرح نامیدید، در نمودهای کوچک همچون استاندارد روشنایی و مبلمان خیابانها اعمال نمایند.
در طراحی منظر و پارک، فکر میکنم مردم میتوانند تأثیر مشخصی روی طرح بگذارند، البته از وقتی که احساس کنند طرح را درک میکنند. مثلاً شنیدهام که میگویند، «ما از این ورودی استفاده نمیکنیم. آن یکی مناسبتر است!» و میگویند که چرا آن ورودی به این یکی ترجیح دارد. اینها تغییرات اساسی در طرح به وجود میآورد. با این حال مایلم توافق کنم نهایتاً این وظیفه طراح است که عنصر و فرم نهایی طرح را تعیین نماید. جماعت کمک میکنند که شما صحنه را بسازید ولی اجرای نمایش در آن صحنه، تا به آخر، با شماست.
کمی از کتاب دور شویم. فکر میکنم مردم اغلب این احساس را دارند که در زندگی حقیقیشان، در محل کارشان، در ازدحام و گنگی زندگی شهری و روستایی و قطعاً در بختک فریب سیاسی که در جامعه هست، کسی به حرفشان گوش نمیکند . به همین خاطر است که بعضیها به جلسات عمومی درباره پارک یا بیمارستان میروند – میخواهند شنیده شوند. حتی اگر اثر و نفوذی هم نداشته باشند، حداقل اینکه شنیده شدهاند و به نظر من همین هم بسیار نیرومند و فریبنده است.
بیشتر، نیرومند است!
در میان پروسههایی که شما طی کردهاید، کدام یک بیشترین پاسخ و نتیجه را داده؟
احتمالاً بوستون. بدترین و در عین حال زیباترین زمانها بود این پروسه. وجود حی و حاضر پل راهآهن روی آزادراه، دیدن و تجسم هر ساختوسازی در آن زیر را غیرممکن میساخت. ولی وقتی پل تمام میشود، جماعت میتوانند آنچه را که ساخته شده ببینند و همه چیز آرام میشود. وقتی پا به کف زمین گذاشتم، لذتی یافتم وافر!!
آیا استدلالی هست که بشود طبق آن گفت روند تعامل با عموم جواب میدهد یا جواب نمیدهد؟
اگر در نتیجه این تعامل به این نتیجه برسید، پس روند زیبا و مطلوبی را طی کردهاید. به یک نتیجه میرسید و ار آنجا گام بعدی را برای نتیجه برمیدارید. گاهی اوقات سیاسیکارها روندی را با عموم راه میاندازند ولی در چرخش و گردشهای این روند گیج میزنند و نمیتوانند تصمیمسازی کنند. در چنین مواقعی نباید تسلیم شد و گفت «خوب، به این موضوع بعداً میپردازیم»!
نوشتن کتاب آیا تغییری در برداشت شما از وفاق اجتماعی به وجود آورد؟
نقطه نظراتم تطور پیدا کرد. شرکتکنندگان در روند تعامل اجتماعی به شما نشان خواهند داد که این یک پروسه سخت و مشکلی است ولی در آخر نتیجه مثبتی به همراه دارد. مهم آن است که خیال نکنیم که عصای موسی در کار است و ما را از این گردنهها عبور میده و به سرمنزل مقصود میرساند. تغییرات اتفاق میافتند و شما باید مرتب تجسم کنید که چگونه باید این حرکتها به پروژه جواب بدهند. فکر میکنم هرچه مفیدتر میشوم، گوشهها و نقطهنظرهای بیشتری را میبینم.
درباره جزئیات چی؟
بسیاری از مردم نقشهها و مقاطع را نمیخوانند و طراحان این نکته را درک نمیکنند. مردم عموماً با اسکیسها و پرسپکتیوها سروکار دارند.
تکنولوژی ابزار نوین زیادی در اختیار ما قرار داده.
البته، ولی اینها غالباً بستگی به سن و سال مخاطب دارد، اما اغلب اوقات علاقمندند اسکیسهای دستی را ببینند. چرا؟ چون به این نوع عرضه عادت دارند. من آلوده این تفکر شدم. تصویرسازیهای کامپیوتری جدیدترین و شاید بهترین هستند، نمیخواهید ببینیدشان؟ ولی آنها دوست دارند اسکیسهای دست را ببینند. اگر من، خودم، کاری تازه در جامعهای تازه را شروع کنم که نمیشناسمش، شروع میکنم به زدن اسکیسهای محتلف با روشهای مختلف، تا ببینم کدام روش مورد نظر و خواست مخاطب من است و آن را بهتر میفهمند.
آیا روش مشخصی در عرض و پرزانته کردن هست که عموم مردم آن را میفهمند یا آن را بهترین میدانند؟
ماکت. ولی خیلی سخت است که کارفرما را متقاعد کنی مثلاً ۵۰ هزار دلار هزینه ماکتسازی را بپذیرد.
مسأله و کلید اصلی کار این است که شما مخاطبتان را بشناسید. شما درباره مخاطب تحقیق میکنید، شروع به کنش و واکنش با او میکنید، نه البته در مورد مسائل حاشیهای بحث برانگیز بلکه در مورد اطلاعات اصلی و پایهای مربوط به سوژه کار. میتوانید درباره وفاق عمومی در فرهنگهای دیگر هم حرف بزنید؟
شما نیاز به آشنایی با جامعهای که در آن کار میکنید دارید. من در یک مؤسسه بینالمللی کار میکنم. ما غالباً دفترهایی در مجاورت جامعههای زیادی که درباره آنها کار میکنیم، داریم.
بنابراین، پیشاپیش حساسیتی فرهنگی وجود دارد.
بله. و این مهم است. همین هم مهم است که حساسیتهای فرهنگی را در گروههای مختلف سنی دریابیم. من جوامعی را میشناسم که عادت ندارند کسی نظر آنها را بپرسد. وقتی در «کارائیب» کار میکردیم، بارها این را شنیدیم که «هیچکس تاکنون از من نپرسیده چه میخواهم. شما چرا میپرسید؟ شما کی هستید که این جوابها را باید بشنوید».
در میان آدمهایی که سروکار داشتهاید، بوده کسانی که کتاب شما را خوانده باشند و بگویند «من کتاب شما را خواندهام، باربارا و میدانم چه میخواهید انجام دهید»؟
نه دقیقاً. ولی مشابه دارد! «من کتاب شما را خواندهام، این وضعیت شبیه . . .» و موردی را نام میبرد. یا «میخواهید تراستی بسازید و سپس نقشههایی را بگذارید جلو ما و انتظار داشته باشد موافقت کنیم؟». من میکوشم به جنبههای شفاف کارها اشاره کنم. فکر میکنم همه چیز باید رو باشد. من به هر امر غیرشفاف مشکوک هستم. مردم هم چنیناند.
این امر مثبتی است که شفافیت در هر دو طرف وجود داشته باشد.
درست است. ولی این شفافیت لزوماً در هر دو طرف نیست، دیدگاههای متفاوتی ممکن است باشد. شهر یا ساختوساز کننده باید مشخصاً این را به مخاطب بگوید که قصد و خواستهشان چیست و چه محدودیت و محذوریتهایی در این مسیر هست. نمیتوانید چیزی بگویید که حقیقت ندارد. این یکی از مزیتهای اینترنت است. فریب، دیرپایی زیادی دارد. اینترنت، البته، به روشی عجیب کمک کرده است که دروغها افشا شود و به ایدههای خوب و نقطه نظرات جدید خوشامد بگوید. به نظرم میآید که وجود کتاب درست در همین زمان مهم است چراکه جامعه شدیداً تشنه شفافیت و صداقت بیشتر است. نمیخواهم فکر کنم که همه اینها در خلأ اتفاق میافتد. اینها در زمینهای سیاسی جریان مییابد که خیلی سریعتر از زمینه پروژه ماست. این نکته، مهمتر است.
«که نت کالول» مشاور ارتباطات و نویسنده مقیم سانفرانسیسکو
منابع:
اعتماد ملی، پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۴، شماره ۴۰۴، صفحه معماری (ص۷)
کلید واژه:
باربارا فاگا، معماری، شهرسازی، جامعه، مشارکت مردمی، فرهنگ، بوستون