مردم را از کنج انزوا بیرون بیاوریم!
مسجد جامعی: مردم را از کنج انزوا بیرون بیاوریم!
بهروز مرباغی
دو قسمت از گفتگو با آقای احمد مسجد جامعی را در قسمتهای قبل خواندیم. در آخرین بخش گفتگو، نظر ایشان را درباره چند نقل قول در باب معماری را پرسیدهایم که پاسخهایی خواندنی و نکتهدار گرفتهایم. آخرین بخش را هم، به اختصار، بخوانیم:
***
این حرف از آلکسی ایوانف، معمار برجسته روس است: «معماری، یعنی آنچه که ما معمارها بلدیم و انجام میدهیم، شلختگی آن چیزی است که ما و محیط ما را دربرگرفته. همکاری و همنوانی بین این دو میشود حرفه معماری!»
این را بگذارید خود معمارها جواب دهند!
«معماری، یعنی زبان گفتگو و دوستی!»
شاعرانه است کمی، ولی بد هم نیست. معماری در هرحال بخشی از هنر و فرهنگ است، و هنر و فرهنگ هم زبان آشنایی و مودت است و دوستی. خوب است.
«معماری، در برابر بزه و تبهکاری!». این اعتقاد بخصوص پس از تجربهای که در کانادا بوجود آمد، مطرح شد. آنجا، در تورنتو، محلهای را که در بزهکاری معروف عام وخاص بود، دادند دست معمارها وشهرسازها، که بازسازی و ساماندهی نمایند. اواخر دهه نود قرن گذشته. این محله با اصول و مبانی نظری امروزین معماری ساماندهی شد، بیآنکه ساختوساز خاصی انجام شده باشد. فقط روی فضاهای عمومی تاکید پررنگ نمودند. سال ۲۰۰۳ ساماندهی تکمیل شد. آمار سال ۲۰۰۵ (یا ۲۰۰۶) نشان میداد که نرخ بزه در این محله ۸۳ درصد کاهش نشان میدهد.
کاملا قابل فهم است. گو اینکه عکسش هم صادق است. موضوع پیچیدهای هم نیست. همین کشتارگاه در جنوب تهران، بعد ازاینکه تبدیل به کانونی فرهنگی شد، میزان جرایم بسیار پایین آمد. عکس قضیه هم صادق است. اینجوری نیست که «مدرن» همیشه جواب میدهد. همین بزرگراه نواب را ببینید، در اینجا جرم و تخلف اجتماعی، تا آنجا که من اطلاع دارم، افزایش پیداکرده. خوب، بزرگراهی ساخته شد وترافیک روان شد وسیمای بیرونی ابنیه زیبا شد. ولی نوع بافت بوجود آمده و همسایگیهای تعریف نشده در آنها و بیگانگی حاصل از این عدم ساماندهی درست، منجر به این شد که جرایم افزایش پیدا کند.
اینجا بحث بافتهای فرسوده هم هست.
بله، ولی بیاد داشته باشیم که در بافتهای فرسوده، بالاخره زندگی جریان داشت. این البته بحث زیادی میطلبد. ولی در باب تاثیر معماری در کاهش بزه اجتماعی نمونهها زیاداست. همین خانه هنرمندان هم یکی از بهترینهاست. این محله شده کاملا محلهای فرهنگی و پاکیزه.
نهرو میگوید: معماری باید ساختار سیاسی کشور را بازتاب نماید. (این را زمانی گفته که سنگ بنای شهر جدید شاندیگار را میگذاشت که نشانی از شهرسازی و معماری هند مستقل بسازد).
بله. خودتان بیایید طبقه کنید. کاملا به این نکته میرسید. معماری دوره پهلوی اول، پهلوی دوم. قبلها که معماری ما شناسنامه مشخصتری داشت. همه هنرهای ما اینطور بودند. همین هنر دوره صفوی را ببینید، خانات را در نظر آورید، فرمها و شکلها و رنگها کاملا نشان میدهند که اثر مال دوره صفوی است. و بعد وارد دوره قاجار میشویم و . .
یکی از دستاندرکاران طرح جامع سابق تهران گفته: تهران بیش از اینکه به پاریس شبیه باشد، به لسآنجلس شبیه است، آنهم نه به خاطرطرح جامع شهری بلکه بخاطر عدم اجرای خواستههای طرح جامع.
خوب هم درست است هم نه. به مسائل شهری نباید این چنین ساده نگاه کرد. آن طرح جامع متکی به اصولی بود که گاه نتایج خوبی هم در خیابانکشیهای تهران ببارآورد، مثل نظم هندسی نارمک و غیره. ولی شهر مسائلی فراتر از اینها دارد. تغییر بافت اجتماعی شهرها در اثر مهاجرت یا تحولات اجتماعی، مسائل پیچیدهای هستند. یک موقعی هست که مهاجرت از شهر به شهر است، ولی یک موقعی این مهاجرت از روستا به شهر است که نظام شهری را به گونهای دیگر متحول میکند. از سال ۴۲ به این طرف مهاجرت این چنینی داریم، آنهم در سطحی کلان. قبل ازآن مردم از این شهر به شهری دیگر میرفتند، غالبا هم البته به پایتخت، ولی روستاها عموما زنده بودند و آباد. و برای کارفصلی میآمدند شهر و برمیگشتند. وقتی این هجوم مهاجرت پیش آمد، تهران واقعا دچار مشکل شد. عجیب نیست که در سالهای ماضی چند بار صحبت تغییر پایتخت پیش آمده است. ولی تهران دوام آورد و این همه جمعیت را پذیرایی کرد. و به زعم من تازه دارد به تعادل میرسد. راههای تعادل را مییابد. همین شهرک اکباتان را ببینید. خوب این یک نظام محلهای است، داروخانه و بازار و مسجد خود را دارد و ارتباطات و همسایگیهای تعریف شدهاش را. کاملا محله است، ولی عمودی. ولی وقتی داشت ساخته میشد واکنشها چندان مثبت نبود.
«شهر زنده است، وقتی که مردم بیرون هستند!»
این هم ادامه سوال پیشین است، تقریبا. شهر را باید کلانتر دید. نمیشود خیلی قراردادی به موضوع پرداخت. شما در یک جایی صحبت از لندن کردید و تحولات تقریبا قابل پیشبینی و برنامهپذیر آن. این درست است. ولی این امر در جایی مثل لندن میتواند اتفاق بیفتد که شهر به تعادل رسیده است. شهرنشین تبدیل به شهروند شده است. در شهروندی مفاهیمی میگنجد که در شهرنشینی نیست. فضای عمومی در آنجا تعریف عام و وسیعی دارد. در تهران ما فضای عمومی شهری نداریم. خواسته و ناخواسته مردم را تشویق میکنیم که درخانههاشان بنشینند. در حالی که باید بکوشیم مردم از خانههاشان بیایند بیرون. حالا بیایند مسجد، نماز جمعه، پارک یا سینما و تئاتر و فضاهای عمومی. مردم در تعامل با همدیگر به مهربانی اجتماعی میرسند و همین مهر اجتماعی است که جلو بزه و بیگانگی را میگیرد.
خانم جین جکوبس(مرحومه) جمله معروفی دارد: «اگر میدانگاهها را از شهر بگیرید، شهر میمیرد!»
بله. شهر تبدیل میشود به یک سری پلاک. که با راههایی به هم وصلند. بیهیچ ارتباط انسانی و اجتماعی باهم. آنچه که به شهر طراوت میبخشد و زندگی، فضاهای عمومی است. میدانگاه و گذرها و زیرگذرها. با داشتن چنین فضاهای عمومی میتوان مردم را از خانههاشان و از انزوایشان بیرون کشید و آورد به میان جمع.
منابع:
روزنامه اعتماد ملی، ۵ بهمن ۱۳۸۶، شماره ۵۸۶، صفحه معماری
کلید واژه:
معماری، میدانگاه، شهر، مردم، سرزندگی، بافت فرسوده، تهران، شاندیگار، پاریس، آلکسی ایوانف، جین جکوبس