قلب تاریخی سمنان – شماره۷۶
شماره ۷۶، چهارشنبه، ۲۵ تیرماه ۱۳۹۳ خورشیدی، رایگان
شرکتِ مهندسیِ اردیبهشت مهرازان، دفتر معماری سمنان
ما برای وصلکردن آمدیم!
زندگی زیباست. البتهاگر قدرشرا بدانیم. زندگی، بقولِقدیمیها، آتشگهی دیرنده پابرجاست. هستی و خلقت در زندگی و حیات ما انسانها تبلور میيابد. بدون انسان، جهان معنی ندارد. و انسان زیباست، چون خالقش زیباست و زیبایی را دوست میدارد. این جهان، انسان است و طبیعت و جامعه. جامعه واسطه بین انسان و طبیعت است. تمام تلاش انسان برای تسلط بر طبیعت، و تمام تلاش انسان برای هر نوع ارتباط با طبیعت، تبلور و تظاهر بیرونی خود را در جامعه نشان میدهد. پس جامعه سنتز و برآیند مناسبات انسان و طبیعت است.
اگر این جامعه درست سامان یابد، یعنی رابطه انسان با طبیعت درست است. وقتی رابطه انسان و طبیعت درست سامان یابد، یعنی زندگی به روال فطری ومنطقی پیش میرود و جهان هستی و خلقت از وجود انسان معذب و مغبون نیست. امروز وقتی صحبت از زندگی میشود، فقط انسان و گیاه و جانوران مراد نمیشوند. فراتر از این حرفهاست. امروز همه ما در برابر محیط و کلِ کره خاکی مسئولیم. حتی بالاتر از آن: در برابر کرات آسمانی هم مسئولیم. همه ما. ولی، چگونه میتوان این مسئولیت را شناخت و به آن وفادار بود و عمل کرد؟
هزار راه برای عشق به طبیعت و سامانِ جامعه وجود دارد. هرکس برای خود روشی دارد، اما در قلمرو معماری و شهرسازی، تمام روشهایی که منجر به همدلی مردم و شادابی عمومی شود، چنین هدفی دارند. معمار و شهرساز میکوشد، یا باید بکوشد تا آدمها باهم رفیق شوند و رابطههای متقابل و متکثر داشتهباشند. چرا؟ چون مسئولیتهای ملی و جهانی آدمها از زمره وظایف عمومی هستند. بسیاری از این وظایف اگر انجام نشوند، ظاهرا تاثیری در زندگی آنی و روزمره شخص نمیگذارند، لذا وقتی میتوان به آن مسئولیتها و وظایف پرداخت که رابطه بین آدمها رابطه حسنه و خوبی باشد.
آدمها در ارتباط با یکدیگر است که همدیگر را میشناسند و به مسائل و مشکلات هم آشنا میشوند. لزوم رابطه بین مردم چنان مبرم واساسی است که حتی بعضیها جنگها را هم بخاطر زمینسازی برای آشنایی مردم باهم زیاد نفی نمیکنند. معروف است فرانسویها میگویند اگر کشورگشایی ناپلئون نبود ومصر و لبنان و خاورمیانه زیرپای اسبان سپاه فرانسه نمیآمد، ما هرگز نه مصر و لبنان را می شناختیم نه خاورمیانه را. حتی، معماران منظرساز معتقدند فرم باغهای انگلیسی یا باغهای اروپایی بدین خاطر نرم و راحت و هستند که انگلیسیها در ایران و چین و هند بودند و هندسه و زیبایی باغهای این کشورها را دیدهاند. مثال در این خصوص زیاد است اما میتوان با این کلمات به پایان مقال رسید که وظیفه اصلی معماری و شهرسازی وصلکردن آدمها به همدیگر است. معماری باید عامل دوستی و همنوایی بین مردم باشد. آنوقت است که زندگی زیبا میشود. فعلا.
رواست آیا؟
این یک بنای متروک در سمنان است. بنایی با ویژگیها و ارزشهای خاص خود. از ظرایف معماری و ریزهکاریهای زیباییشناختی آن حرف نمیزنیم. از ستونهای آن و تزیینهای سادهای که در آنها بکار رفته، حرفی نمیزنیم. از فضاهای پر و خالی و سایهانداز که آسایش محیطی را برای ساکنان به ارمغان میآورد هم حرفی نمیزنیم. از این نیز نمیگوییم که شاید همین عمارت یکی از سرفصلهای معماری سکونت در شهر تاریخی سمنان باشد. میگذریم از خاطرهها و تصاویر ذهنی که در این خانه خلق شدهاست. همینطور میگذریم از اینکه همین یک عمارت، برای اهل خبره، میتواند چالشی در متنهای رایج و معمول درسی معماری ایجاد کند که چرا رونِ این عمارت با رون بناهای همسایه یکی نیست. از ظرافت سازمان فضایی آن صحبت نمیکنیم. از حیاطهای ترازهای مختلف هم میگذریم. از عدم اشراف و محرمیت و این حرفها هم میگذریم. . . .
ولی، آیا رواست چنین عمارتی در مرکز شهر رها شدهباشد؟ واقعا مردمِ خوبِ سمنان آنقدر پول و مکنت دارند که چنین عمارتهایی را در اصلیترین قسمت شهر بهحال خود رها میکنندومیروند؟ رواست آیا سرمایههای شهرِ مرکزِ استان را بیاستفاده عاطل بگذاریم و برای اسکان مردم برویم ساختمانهای جدید بسازیم؟ رواست با تاریخ و ثروت شهر اینگونه رفتار کنیم؟ اینجا صحبت از میراث فرهنگی و ارزشهای تاریخی نیست، صحبت سرِ سرمایههای شهر است. ما را چه شدهاست خانههای اینچنین اشرافی را رها میکنیم و میرویم در لبه و حاشیه شهر، با هزاران ترفند، زمینهای غیرمستعد را به زیر ساختوساز میبریم و با دهها وسیله برقی و مکانیکی کمی خنکا و آسایش به داخل خانههای خشنِ ساختهشده بر روی بتن و آسفالت بیاوریم؟
اینجا صحبت بر سرِ سلیقه و تمایلات شخصی نیست. ممکن است مالک این خانه علاقهای به این معماری ندارد. ممکن است حتی این محله را دوست نداشتهباشد. شاید اصلا سمنان را ول کرده و در شهری دیگر ساکن شده. همه اینها امکان دارد و شاید طبیعی هم هست؛ اما آیا رواست خانههایی چنین فاخر را رها کنیم تا فروبریزند؟ با کمال تاسف باید گفت، از این خانهها در مرکز شهر زیاد است. هرکدام به دلیلی رها شدهاند.
کنج دنجِ همسایگی
خانه ما داخل کوچه ای نیست که انتها داشتهباشد، در خیابانی هم نیست که بشود ته آن را دید. خانه ما در انتهای محلهای قرار دارد، که گاه کنجهای دنجی دارد. معمولا، کسی از این کنجها گذر نمیکند. اما، در این زمانه بیهایو هوی لالپرست، انسانهای شریفی هم پیدا میشوند که این گوشههای دنج و بزهخیز به چشمشان آید و فکری و طرحی برای آن داشتهباشند. تبدیل یکی از این کنجها به گلخانهای محلی و زیبا را برای شما گزارش میکنم.
از محل کار به نزدیک خانه رسیدم. روز پر کاری بود امروز. افکارم بسیار مغشوش و درهم است برای آنکه کمی افکارم سامان یابد تصمیم میگیرم قبل از رفتن به خانه قدمی بزنم. برای قدم زدن معمولا پشت بلوک را انتخاب میکنم. البته تنها من نیستم که انتخابم آنجاست. بیشتر همسایهها نیز برای ورزش و قدم زدن پشت بلوک را ترجیح میدهند. از پلههای نزدیک اولین ورودی بلوک بالا میروم. همیشه این جا را دوست دارم. قدم زدن میان مردمی که سالهاست میشناسیشان فرصتی است که نصیب هر کس نمیشود. این شهرک طرح شهری بسیار موفقی دارد. نزدیک به سیسال است که در اینجا زندگی میکنیم- شهرک اکباتان. همین که وارد محوطه میشوم و کمی قدم میزنم افکارم آرام آرام سامان مییابد. انتهای راسته سلامتی پشت بلوک گلخانهای است که نزدیک سهسال است باز شده. این گلخانه مقصد همیشگی من برای قدم زدن است. تنها من نیستم که انتهای مسیرم گلخانه است.
هر وقت وارد گلخانه میشوم دوستانی را آنجا میبینم. یادم میآید از سالهای ۷۰ تا همین چندسال پیش اینجا انتهای بلوک و پشت دیوارهای نه چندان بلندِ پارکینگ سرپوشیده بلوک بود. معمولا کسی جرات رفتن به این نقطه آن هم شب هنگام را نداشت. روزها پسرهای اکباتان اینجا پارکور تمرین میکردند. چون هم دنج بود و کسی کاری به کارشان نداشت و هم اینکه سکوها و دیوار پارکینگ ارتفاع مناسبی برای تمرین داشت. اما حالا با ردیف درختان و گلکاریهای زیبا، مسیر ما را به سمت گلخانهای میبرد که باغبانش با علاقهای ستودنی، سر و سامانی به آن داده. هر وقت اینجا میآیم در افکار خود کافهای محلی را در این جا تجسم میکنم و صندلیها و میزهایی که منتظر میزبانی از کافهگردهای شهر هستند. لذت میبرم وقتی میبینم هنوز آدمهایی پیدا میشوند که بذر گلی را لای درز کفپوشها میریزند و بعد از کلی مراقبت و رسیدگی منتظر جوانه زدن آن از لای سنگها میمانند. گلها هم خوب قدر باغبان را میدانند چه شاداب ادای دین خود را با اولین غنچه ابراز میکنند. ساعتها میان گلها پرسه میزنم. شاداب و سرحال بعد از دیداری، سرشار از امید از چنین باغچه کوچکی به خانه میروم. هنگام برگشت قدمهایم سبک شده. انگار بر روی ابر حرکت میکنم. گلها چه ساده تمام وجودم را لطیف کردهاند.
خاطر قبله عالم کاملا آسوده باشد!
« ساعت ۱۲ این روز، مراسم سلام بزرگ با عام برگزار میشود. . . پس از شاعر طراز اول، شاعر طراز دوم و شاعر طراز سوم پیش رفتند و پس از تعظیم، قصاید خود را که مضمون آنها مشابه با قصیده نخستین بود و از صدر تا ذیل جنبه مدح و تملق شاه را داشت، با صدای بلند خواندند. پس از قصیدهخوانی، وزیر اعظم با لباس تمام رسمیِسلام، چکمههای سرخرنگ و عمامه سفیدرنگ پیش میرود و سهبار به قبله عالم تعظیم میکند، بهطوری که کفدستهای او به زانوهایش میرسد و بعد راست می ایستد و نطقِ غرایی در بابِ تبریک عید نوروز و نیایش برای عظمت و قدرت شاه را که قبلا آماده کرده است، با صدای بلند میخواند. آنگاه گفتگوی تشریفاتی میان او و شاه آغاز میشود. شاه میپرسد «وضع مملکت چگونه است»، صدراعظم در حالیکه سری فرود میآورد پاسخ میدهد «از هر جهت خوب و عالیست، خاطر قبله عالم کاملا آسوده باشد».
شاه دوباره میپرسد« وضع کارمندان و مستخدمین من چطور است، آیا به وظایف خود عمل میکنند؟»، صدر اعظم پاسخ میدهد «وضع آنان خوب است و مستخدمین نمونه و وظیفهشناسی هستند. شاه به سئوالات خود ادامه میدهد.«وضع محصول چطور است، نان فراوان و خوب است؟» و صدر اعظم در آن قحطی و گرانی فوقالعاده نان جواب میدهد «قربان انبارها لبریز گندم است و نان تا این اندازه ارزان نبودهاست». شاه بازهم سوال میکند «صلح و امنیت چگونه است» و صدراعظم بازهم سر فرود میآورد و چاپلوسانه جواب میدهد «به اقبال قبله عالم، دشمنان همه سرکوب شدهاند و هیچیک یارای مخالفت ندارند، صلح و امنیت نه تنها در ایران، بلکه در همه جهان برقرار است». این پرسش و پاسخی است که میان شاه و صدراعظم رد وبدل میشود. البته صدراعظم باید از خجالت آب شود و به زمین فرو برود؛ زیرا تمام پاسخهای او به شاه دروغ و کذب محض بودهاست. در هر حال، صدراعظم اجازه مرخصی میگیرد و از جلوی تخت مرمر کنار میرود و شاه قلیان را که در دست دارد، زمین میگذارد، و این نشانهای است که مراسم سلام پایان پذیرفته است.».
(برگرفته از مقاله «شاهنشاها به یک وجب خاک چین به دیده تحقیر ننگرید»، عمادالدین قرشی، دوهفتهنامه کومهشه، شماره ۱۶و۱۷، اسفند ۹۲، ص ۷۳)
کودکان و مادران، در محله
از مهمترین و اساسیترین مسائل برنامه ریزی و طراحی شهري، چگونگی نگاه و برخورد با کودک و مادر است. در هر شهر و محلهای که این دو دیده نشوند، حتما آنجا مشکل دارد. موضوع چنان حساس است که امروز در برخی دانشگاهها و مجامع علمی جهان، از «شهر کودک مدار» و «شهر زنمدار» صحبت میکنند و آداب و اصولی را برای شهر پیشنهاد میکنند که نیازهای این دو بخش مهم جامعه را مرتفع کند. گفته میشود اگر شهر برای کودک و مادر مناسب باشد، حتما، برای همه مناسب است. در این خصوص، در کنار تمام نیازهای معیشتی، شغلی و رفاهی، چگونگی پرکردن اوقات فراغت این دو قشر از جامعه از عمدهترین معضلات است. دیگر نمیشود این مسائل را پشتگوش انداخت و همه را به امید خدا رها نمود. باید برنامه داشت. متاسفانه کانونهای بزهخیز در شهرها عموما بدین خاطر شکل میگیرند که بستر و فضای مناسب برای گذران اوقات فراغت، بویژه برای جوانها و نوجوانها وجود ندارد.
یکی از زیباترین و مطلوبترین فضاها برای چنین هدفی، «فضاهای بین ساختمانها» است. بویژه اگر این فضا طوری طراحی شود که تبدیل به یک واحد همسایگی یا همجواری شود. چنین فضاهایی به راحتی پذیران کودکان و مادران میشوند وضمنِ تامین امنیت و ایمنی، برای هر دو، موقعیت مناسبی برای آشناییها و تعامل اجتماعی فراهم میکنند. در روزگار قدیم، کوچبنبستها و میدانگاههای محلهای چنین نقشی را ایفا میکردند. امروز، شاید، نتوان همان فضاها را برای چنین نیازی مطرح کرد. بنبستها، لزوما، مثل سابق خودمانی و امن نیستند، شایدهم بزهخیز شدهباشند. از سوی دیگر، جنسِ بازی و شیطنت بچهها چنان است که کوچه بنبست امکان پذیرش آن را ندارد. واحدهای همسایگی میان ساختمانها گزینه مناسبی است. در سمنان، تکو توک چنین فضاهایی وجود دارد. گاه موفق و گاه ناموفق. ولي، مغتنم. از جمله در بافت تاریخی و در بخش بازندهسازی شده صبوران چنین فضایی وجود دارد. هرچند باغچه و بوستانش مراقبت نمیشود، ولی هندسه خوب و منطقیِ آن فضای خوبی برای اجتماع محلی کوچک فراهم آوردهاست.
تاریخ در کشور فوتبال
مرکز تاریخی «سائولوئیس» برزیل نمونه برجستهای از شهر استعماری پرتغالی است که در تطبیق خود با شرایط حارهای آمریکای جنوبی،بافت شهری خودرا به طرز شگفتآوری همنوا با سامانه طبیعی کردهاست. هسته تاریخی قرن هفدهمی شهر، در سال ۱۶۱۲ توسط فرانسویها ساختهشد و پس از دورهای که دست هلندیها بود، زیر سلطه پرتغالیها درآمد.
ساختمانهای شهر، بر روی شطرنج راستگوشه خیابانهایی استقرار یافتهاند که در قرن هفده ساختهشدند. خانهها دور حیاط مرکزیها هستند و ترکیب موزون و زیبایی از سقف و دیوار و نما به سبک پرتغالی دارند، البته با تزیینات خاص خود. پنجرههای کمعرض بلند، قابگرفتهشده با تزیینات؛ بالکنهایی با نردههای ریختهگری و قالبریزی شده. کفِ سنگفرش. با مهتابیهای پهن و ستونهای بلند در داخل حیاط. حدود ۴ هزار عمارت تاریخی در هسته مرکزی شهر وجود دارد. اینها را میتوان در سهدسته جای داد.
خانههای اربابی مجلل، توسط طبقه متوسط مرفه در قرن ۱۸ ساختهشد: در و پنجرههای قاب سنگی و گاه تزیینیِ کلاسیک، سنتوریهای مثلثی بالای قاب، بالکنهای منحنیشکل، نمای مرمری، و پنجرهمشبکهای آهنیِ کارشده. داخل، هشتی یا راهرو با کف مرمر یا سنگ قلوه رودخانه. پلکانی اصلی ارتباط ترازها را تامین میکند. معمولا، خانواده در تراز بالا زندگی میکند و تراز همکف برای خدمات و خدمه است.
گروه دوم، بناهای میانمرتبه، معمولا چهار طبقه، نمای مرمر دارند. و گروه سوم، خانههای کوچک هستند.
در کنار بناهای مسکونی که حجم اصلی و غالب شهر را تشکیل میدهند، ساختمانهای عمومی و اداری نیز وجود دارند که عموما یادگار قرنهای نوزده و بیست، و سیمایی نواستعماری دارند. رکود اقتصادی اوایل قرن بیستم سبب شد این ساختمانها اسیر توسعه نشوند و بکر بمانند. تنها دو ساختمان به سبک مدرن در این مجموعه وجود دارد که منظر عمومی بافت تاریخی را مخدوش میکنند.