قلب تاریخی سمنان – شماره۵۹

قلب تاریخی سمنان59

قلب تاریخی سمنان – شماره۵۹

نوشته شده در نویسنده 1277

شماره ۵۹، چهارشنبه، ۷ اسفند‌ماه ۱۳۹۲ خورشیدی، رایگان
شرکتِ مهندسیِ اردیبهشت مهرازان، دفتر معماری سمنان
شناسنامه شهر و مردم


همه ما، به‌تناسب کار و زندگی‌مان، بارها درباره بافت‌تاریخی شهر خودمان یا دیگر شهرها شنیده‌ایم. گاه به نیکی، گاه به تلخی. هرگز، شاید، از خود نپرسیده‌ایم این بخش‌های شهر که امروز «بافت تاریخی» نام دارند، همیشه «تاریخی» بوده‌اند؟ از کی تاریخی شده‌اند؟ چرا؟ آیا هر آن‌چه که از گذشته مانده‌است، تاریخی است؟ فرقِ بین «تاریخی» با «کهنه» و «قدیمی» چیست؟ فرقی هست؟ آیا فقط زمان و قدمتِ اثر است که آن را تاریخی می‌کند؟ می‌شود یک بنایِ نوساخته هم تاریخی نام بگیرد؟

حال یک پرسشِ دیگر: بافت‌های تاریخیِ ما درست همین‌گونه که هستند بوجود آمده‌اند؟ از اولِ اول چنین بوده‌اند؟ با همین کوچه و بن‌بست‌ها و با همین خانه‌ها؟ آیا هیچ خانه‌ای خراب نشده؟ یا توسط مالک و صاحب‌ آن، احیانا، تخریب و نوسازی نشده‌است؟ اگر اهالی یک خانواده زیاد می‌شدند، مثلا عروس و دامادهای تازه به جمع اضافه می‌شدند، چه می‌کردند؟ به فضا و اتاق‌های خانه اضافه می‌کردند یا تازه‌واردها را به خانه‌ای دیگر می‌فرستادند؟ آیا همه خانه‌های تاریخی ثبت‌شده یا نشده ما از اول همین قواره را داشتند؟ با همین تعداد حیاط و خانه؟ مثلاً عمارت تدین یا عمارت کلانتر از اول همین شکل و قواره بود که الان هست؟ آیا بخش‌هایی از آن‌ها در طول زمان به شالوده اصلی اضافه شده‌اند یا نه؟

حال، از خود می‌پرسیم، اگر بافت‌های تاریخی ما، همین کوچه و محله‌ ما به روالِ عادی و طبیعی رشد می‌کردند، الان هم همانی بودند که هستند؟ اصولاً شهری که صدسال پیش فقط بیست و پنج‌هزار نفر جمعیت داشت و الان حدود دویست‌هزار نفر، چگونه این جمعیت را در خود جای می‌داد؟ صحبت از اسکان و استقرار نامعقولی نیست که در کشور اتفاق افتاده‌است، صحبت برسرِ توسعه و رشدِ طبیعیِ بافت‌های تاریخی است. آن‌چه که به هرحال، کتمان‌ناپذیر است، رشد جمعیت از یک‌سو، و تغییر نامتناسبِ نسبتِ جمعیت روستا به شهر است. در همین چند دهه پیش، فقط سی درصدِ مردمِ ما در شهرها زندگی می‌کردند، اما امروز ۷۱ درصد کشور را ساکنان شهرها تشکیل می‌دهند. در سمنان نرخ شهرنشینی بالای ۷۲ درصد است. اگر، خوشبین باشیم و آرزوهای خود را غیرممکن ندانیم، سیمای طبیعی شهر را با این افزایش جمعیت چگونه تصویر خواهیم‌کرد؟

بهترین حالت این می‌بود که شهرهای ما رشدی موزون می‌داشتد. آن‌گاه آیا ارتفاع خانه‌ها همین می‌شد که امروز هست؟ شمایلِ خانه‌ها همین می‌شد که هست؟ ما در دو سمت دچار خسرانیم. هم در سمتِ بناها و شهرهای نوساخته، هم در نگهداری و منجمدکردنِ رشد بافت‌های تاریخی. در سمت اول خلاف قانون شهرسازی و معماری عمل کردیم، در سمت دوم خلافِ ذات هستی، که تکامل پذیر است.

زیباییِ ایمان و خرد

گفتیم معماری اصیلِ ایران سرشار از دانایی و زیبایی است. هر آن‌کجا که خردِ معماری به‌کار رفته، ما شاهد زیبایی و توازن وظرافت هستیم. نمونه‌ها فراوان است. تکیه پهنه یکی از آن‌ها است. در حالِ حاضر، کاری به تاریخ و قدمتش نداریم. فقط از وجه زیبایی و ظرافت می‌بینمش. این تکیه سرپوشیده، با پلان تقریباً مربع، سازه چوبی دارد. زیبایی و خوش‌ترکیبی ستون‌های چوبی واقعا شگفت‌آور است. حدود ۱۵۰ سالِ پیش سازه‌ای با این ارتفاع را با این تیرهای چوبی سرِ پا نگه‌داشته‌اند. روشندان‌های اطراف سقف که چون پنجره‌های سراتاسریِ ‌امروزی، با تقسیم‌بندی‌های معقول و دلنشین، به زیبایی سازه می‌افزاید.

این تکیه هفت ورودی دارد ولی هرگز احساس چندپارگی در آن نمی‌شود. غنای حسی این فضا فوق‌العاده است. این غنا ناشی از ترکیبِ‌ عوامل مختلف است؛ مصالحِ بکاررفته در آن همان‌قدر در این حس سهم دارد که پیمون و ابعاد داخلی تقسیمات آن. عطر و بوی تاریخ همان‌قدر در غنای حسی مکان موثر است که پر و خالی‌های ترازهای آن. این حس وقتی با بلوغ و گرمای فعالیتی ترکیب می‌شود، فضای یگانه‌ای می‌سازد که اسمش تکیه پهنه است. تکیه پهنه، علاوه بر نقشِ مهم فعالیتی و کالبدی در داخلِ بافت تاریخی، کمک موثری در خوانایی و شکفتگی سیمای شهر است. در روزهای خاص، مثل شب‌های عاشورا و تاسوعا، نورپردازی کاملاً ساده آن تلالوئی خاص می‌یابد. علم بالای پهنه تبدیل به یک نشانه می‌شود. رنگ‌های زیبای نور و روشنایی ساطع‌شده از درون تکیه به آسمان شهر، تابلو خوش‌رنگی می‌سازد.

سمنان چند اثرِ این چنینی دارد. اغلب این آثار هم در مرکز تاریخی شهر قرار دارند. در اطرافِ امام‌زاده یحیی. مسجد جامع، مسجد امام از این دسته‌اند. کمی بالاتر، تکیه ناسار است که شکل و شمایلی چون تکیه پهنه دارد اما کمی بزرگ‌تر و پر حجم‌تر است. در کمرگاه بازار قاجاری قرار دارد. اما نامش از خیلی قدیم‌ترها است. تکیه ناسار هم از نشانه‌های معتبر سمنان است. در روزگاری نه چندان قدیم، سیمای شهر را همین چند عنصر معماری می‌ساختند. امروز با گسترش شهر و ساخته شدنِ بناها و خیابان‌های متعدد، هنوز هم، همین چند اثر تاریخی هستند که نشانه‌های شهر را تشکیل می‌دهند. قدرشان را بدانیم.

شاه‌شهررود!

در میان شهرهای ما، معدود شهرهایی هستند که سیما و شالوده یگانه‌ای دارند. مثل اصفهان، یا آبادان. این‌گونه شهرها، عموماً، بر اساسِ حرکت و شکلِ عنصری طبیعی تطور یافته‌اند. مثلاً آبادان خود را با رود بهمن‌شیر تطبیق داده و اصفهان با زاینده‌رود. اصولاً،‌ شهرهای تاریخی با چنین الگوهایی شکل گرفته‌اند. آن‌چه که سبب اغتشاش در شهرهای ما شده، خیابان‌کشی‌های دستوری و غیر موزون است.  تحتِ نامِ توسعه شهری، بدون مطالعه ساختار و شالوده اصلی شهر، اقدام به کشیدنِ خیابانیی در جهت اصلی جاده ورودی شده و سپس خیابان‌هایی را به آن وصل کرده‌اند. شاید سمنان و شالوده تاریخی آن، که خوشبختانه در محلات ثلاث کاملاً قابل مشاهده است، از این نمونه‌ها باشد. شاید اگر آن شالوده و ساختار ملاکِ عمل معماران و شهرسازانِ ما می‌بود، شکل شهر سمنان، امروز، شکلی اندام‌واره و یگانه می‌بود.

در یکی دیگر از شهرهای استان سمنان هم، چنین ساختار و شالوده‌ای وجود دارد. ولی خوشبختانه، به جز دو خیابان اصلی صلیبی‌شکل که شهر را چهارپاره می‌کند، بقیه خیابان‌ها و معابر چرخش و پیچش‌هایی موزون دارند. وقتی، سواره یا پیاده، در این خیابان‌ها حرکت می‌کنید، تصویری پانوراما از منظر جداره‌ها دارید. این تصویر، بویژه در فصل بهار بسیار دلنشین است. برخلافِ بسیاری از شهرها، در شاهرود با تونلی از جداره‌های صلب و خشن روبرو نیستید. منظرِ مقبولی را می‌بینید. این نوع خیابان‌کشی، علاوه بر ایجاد منظر، منطقی‌ترین راه برای تنظیم و کنترلِ سرعت سواره و آرام‌سازی حرکت است، بی‌آن‌که متوسل به نصب سرعت‌گیرهای فنر شکن شویم. برای معماران و شهرسازان و، البته،‌ مدیران شهری، شاهرود درس‌های خوبی برای آموختن دارد. می‌توان با مطالعه‌ای دقیق، بخشی‌هایی از این درس‌ها را به دانشگاه‌ها هم برد.

زمزمه‌های خوش!

در میانِ علاقمندانِ میراث طبیعی و محیط‌زیست، همین‌طور در میانِ بخشی از مدیریت استان، زمزمه‌هایی برای تدارکِ ثبتِ جهانی «جنگل ابر» شنیده می‌شود. اخیرا تعدادی از سازمان‌های مردم‌نهادِ استان، در اقدامی صحیح، اعلام کرده‌اند آمادهِ جمع‌آوری اطلاعات و اسناد برای ثبت جهانی این منظر بی‌نظیر هستند. البته هنوز چندان روشن نیست مقصدِ اولیه این حرکت کدام است. آیا علاقمندند این منظر را به عنوانِ «منظر طبیعی» به ثبت برسانند یا «منظر فرهنگی». ظاهراً، در حالِ حاضر، حداقل‌های لازم برای «منظر طبیعی جهانی» بودن این جنگل وجود دارد، ولی آیا شرایط و الزامات لازم برای تامین نظر یونسکو در جهت ثبت آن به عنوان «منظر فرهنگی» وجود دارد یا نه، هنوز چندان روشن نیست. اما به هرحال، خودِ همین حرکت کاملاً امیدوارکننده و روحیه‌بخش است.

حضور چنین حرکت‌هایی، صرف‌نظر از این‌که به مقصد برسد یا نه، برکت‌ و خیر است. هم بدین‌خاطر که حساسیت مردم و مدیران به ارزشِ اثر بیشتر می‌شود، ‌هم بدین سبب که مخاطبانِ اثر دقت بیشتری در استفاده و لذت‌بردن از آن می‌نمایند. واقعیت است که برخی از گردشگرانِ عزیزِ ما با جنگل ابر رفتاری می‌کنند که شایسته نیست. اینان را نمی‌توان دوستداران طبیعت نامید، حتی نمی‌توان عنوانِ فرزندانِ خلفِ ایران‌زمین به آن‌ها داد. اینان را می‌توان با چنین حرکت‌هایی متوجه ارزش اثر نمود.

شتر و شیبِ مسیر!

«قبل از هرچیز به مهندسانی که در کوهستان‌ها جاده می‌سازند، توصیه می‌کنم برای محاسبه شیبِ جاده‌های خود و رسیدن به یک زاویه منطقی و معقول، از شتر استفاده کنند! شتر هرگز به تیزی نمی‌زند. شیب‌ها را به‌صورت مارپیچ طی می‌کند. می‌بینید که اکثر ما موتورسواریم و با موتور به دنبالِ‌ شترهای‌مان هستیم و آن‌ها را با همین موتورها در بیابان‌ها و کوه‌ها تعقیب و حفاظت می‌کنیم. وقتی با این موتورها رد شترها را در تپه‌ها و کوه‌ها می‌گیریم و از مسیر رد آن ها موتور می‌رانیم، این موتورها هرگز داغ نمی‌کنند! . . . . .

گفتند «حلالِ پیغمبری« بار برای اروانه (شتر ماده) ۴۵ من و برای لوک (شتر نر) ۵۵ من است و هریک من ما نیز سه کیلو می‌باشد. توضیح دادند که: ما قبلاً شتر را فقط برای بارکشی آن تربیت می‌کردیم و کمتر به فکر پرورش شتر برای گوشتی بودیم و درآمدمان هم از این راه بسیار خوب بود. اگر کسی پنج شتر داشت، شخص ثروتمندی به حساب می‌آمد. زندگی این شخص نه تنها از راه شترداری تامین بود، بلکه ساربان می‌گرفت و مزد ساربان می‌داد و خودش کار نمی‌کرد. مزد کارگر و ساربان به‌قدری کم بود که اگر کسی چهار شتر نیز داشت، گرفتن یک ساربان برای شترهایش مقرون به‌صرفه بود. اگر شخص دو شتر داشت، زندگی خانواده‌اش به خوبی و راحتی می‌گذشت. شترهای نر و ماده همیشه زیر بار بودند، فقط شترهای آبستن را بار نمی‌کردند»

(برگرفته از «سفرنامه کویر»، اصغر کریمی، انتشارات حبله‌رود، چاپ اول، ۱۳۸۹، ص ۷۹ و ۸۱)

شهرِ دوچرخه

کپنهاگ، پایتختِ دانمارک، به داشتنِ فرهنگِ نیرومندِ دوچرخه‌سواری و داشتن امکانات شگفت‌آور برای آن است. آن‌چنان که، وقتی امروز برنامه‌ریزانِ ترافیک، معماران و روزنامه‌نگاران از این صحبت می‌کنند که چگونه دیگر شهرها می‌توانند از کپنهاگ الهام بگیرند تا سطح زندگی شهری، تحرک و حفظ محیط‌زیست را ارتقا بخشند، از عبارتِ «کپنهاگی‌کردن» استفاده می‌کنند. اما، به‌راستی، کپنهاگی‌کردن یعنی‌چه؟ اگر این سوال را از دپارتمانِ دوچرخه‌سواری شهر بپرسید، فوری خواهند گفت یعنی اینکه همه‌چیز سر جای خودش است! کاملاً امن، سریع و راحت، ساده و مقبول است که سفرهای داخل شهری با دوچرخه انجام شود. دو دیگر آن‌که، در ارتباط با دوچرخه‌سواران، احترام کلمه رایج و شایعی است. «ما در کپنهاگ، می‌کوشیم به دوچرخه‌سوارهامان بگوییم: ممنون از شما، ممنون».

دوچرخه‌سوارها مسیر خاص خود را دارند با چراغ‌های راهنمایی ویژه، که قبل از چراغِ راهنمایی ماشین‌ها سبز می‌شوند. مسیرهای سبزِ دوچرخه، پل‌های پیاده یا دوچرخه، جداره‌های سبز، تقاطع‌ها و دوربرگردان‌های پنهِ آبیِ دوچرخه‌ها و مسیرهای تعریف‌شده مشترک. برای راحتی دوچرخه‌سوارها، ایستگاه‌ها و پارکینگ‌های ویژخه دوچرخه در شهر وجود دارد و حتی مسیرهایی که بتوانید بدون تقاطع و با سرعت به مقصد بروید. کپنهاگ، پیوسته، به دنبالِ دریافتِ پیشنهادهای تازه برای هرچه شاداب‌تر کردن و زیباکردنِ دوچرخه سواری در شهر است. شهر فرهنگ خود را دارد. به دوچرخه‌سوارهای مرتب و خوش‌برخورد، جایزه می‌دهند و در مناسبت‌ها و ایستگاه‌های خاص، بین دوچرخه‌سوارها شکلات پخش می‌کنند. تاکسی‌ها موظف و مجهز به بستن دو دوچرخه به پشت خود هستند و برای این‌کار نباید کرایه اضافه مطالبه کنند. آوردن دوچرخه به قطار زیرزمینی هم آزاد است. شهر دوچرخه را به‌عنوان اصلی‌ترین وسیله رفت‌وآمد پذیرفته‌است و تمام امکانات را برایش فراهم می‌کند. اگر تصادفی با خودرو پیش بیاید، اولویت همیشه با دوچرخه‌سوار است.

سرزمینِ خاطره

تهرانِ سی یا پنجاهِ سالِ پیش را یادتان می‌آید؟  پایتخت کشور در این چند دهه چنان تغییر کرده که شاید برای خیلی‌ها قابل تصور نباشد. تهران، امروز، کلا‌ن‌شهری استبا بزرگ‌راه‌ها و خیابان‌های پهن و بلند. شهری است با دکان و مغازه‌هایی به تعداد جمعیتِ شهر!! کلان‌شهری با انواع وسایل و روش‌های حمل‌ونقل، ولی هنوز گرفتارِ ترافیک و اتلاف وقت. تهران، کلانشهری است با رمز و ‌رازهای فراوان. خیابانِ شوش را دارد و خیابان فرشته را. کارگاه‌های صنایع‌دستی فراوان دارد و کارخانهِ عظیم فولادی در دل و مرکز شهر با تمام مصائبش. کوچه برلن دارد و گذر گاندی. لاله‌زار دارد و سینما آزادی. تهران چهارراه حوادث ایران است و مرکز تئاتر و سینماو موسیقی. تهران مرکز حکومت است و موطنِ تاریخِ معاصر. تهران تهران است با تمام زشت و زیبایش. تهران پایتخت کشورِ عزیزِ ماست.

کودکانِ ایران

این یک کودکِ قزوینی است. در محله «آخوند» زندگی می‌کند. خیابانِ تبریز. این محله و خیابان از بقایای بافت تاریخی شهر هستند. قدمت‌شان به دوره صفوی می‌رسد، ولی ابنیه شاخص آن، عموم، مربوط به دوره قاجار است. در همین محله تقریبا فراموش‌شده آب‌انبار دارد و مدرسه. هر دو به اسمِ «سردار». این محله، فاصله زیادی با بازارِ معروف و خوش‌ساختِ «سعدالسلطنه» ندارد که یکی از مفاخر معماری ایران است. این کودک، اهل این حال و هوا است. اسمش را نگفت، ولی دوست داشت با ما قدم بزند و کنجکاوی ما را شاهد باشد. می‌گفت محله‌اش را دوست دارد، اما حیف که جای بازی ندارد. می‌گفت می‌آید با دوسه تا از بچه‌ همسایه‌ها جلوی پیشخوان مدرسه سردار که گودی دارد، بازی می‌کند. او می‌خواهد در آینده «مدیرِ مدرسه» بشود!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *