قلب تاریخی سمنان – شماره۳۷
شماره ۳۷، چهارشنبه، اول خرداد ۱۳۹۲ خورشیدی، رایگان
شرکتِ مهندسیِ اردیبهشت مهرازان، دفتر معماری سمنان
ما و جهان
میگویند دنیای به سمت یگانگی و یکیشدن میرود. به مرور، مرزها برداشته خواهدشد و تبادل اطلاعات و دوستیها به مرز بینهایت خواهدرسید. میگویند در جریان «جهانیشدن»، حرف از ملت و ملیت نباید زد. انتظارِ هویت ملی و قومی و حتی آیینی هم نیاید داشت. دنیا تبدیل به دهکدهای بزرگ خواهدشد و همهمردم از همه اقوام و اقالیم در آن حضوری واحد و بیتبعیض خواهند داشت. میگویند مردم «جهانوطن» خواهندشد.
میگویند صحبت از آشرشته و «ترشیکباب» و تهچین سنگسری دیگر در میان نخواهدبود. رنگ لباس و فرم آرایش مردم تا حد یکرنگی و یک شکلی پیش خواهدرفت. صحبت از آموزش متفاوت دانشگاهی و مدرسه ای نخواهدبود. آنچه را که یک بنگلادشی خواهدپسندید، همانی خواهدبود که یک اسکاتلندی یافرانسوی خواهدپسندید. میگویند حتی رنگ پرچمها هم یکی خواهدشد. و خدا را چه دیدی، شاید زبان گفتگوی همه مردم عالم یکی بشود. همه به زبان «جهانی» صحبت کنند. آینده را چه دیدی، شاید دیگر مفهومی چون تعلق مکان و تعلق آیین و ایمان معنی و مفهوم خود را از دست بدهد!
ولی، من این را باور ندارم که چنین شود. یا نمیخواهم چنین باوری داشتهباشم. سمنان باید سمنان باشد و اراک، اراک. وقتی میروی اصفهان مزه «بریانی» را بچشی و در سمنان مزه کلوا را. وقتی به شمال خراسان میروی واگویههای موزون و آوازهای «حاج قربان» را داشتهباشی و در تبریز نغمه های «عاشیقی» را. میخواهم شبهای محرم در بوشهر «بخشیخوانی» بشنوم و سنج و دمام و در زواره تعزیهخوانی سادات را.
لذت عالم را در این میبینم که استخرهای هفتگانه سمنان همانقدر پایدار و هویتبخش بمانند که «مادی» های اصفهان. میخواهم شیخبهایی را بخاطر نقشه شهری نجفآباد ستایش کنم و شهرسازی گمنان بزرگ دیگری را بخاطر نقشه شهر سیراف. دوست دارم نقارهزنی های ویژه بالای حرم امامرضا همانقدر جاودانه و مانا باشد که سرنا و دهل مراسم قالیشویان مشهداردهال کاشان. ابیانه به رنگ صورتی و زرد خاکش و ابنیهاش زیباست و میبد به آسیابهای زیرزمین زیبایش.
مگر می شود بدون این تنوع و غنای فرهنگی جامعه ای پویا و مقتدر داشت؟ مگر میشود بدون چنین اقلیم چهارفصل و پررنگ به توسعه پایدار اندیشید؟ مگر بدون آب و خاک و هوا میشود زندگی کرد؟ اگر اینها با آتش عناصر اربعه حیات را میسازند، تنوع فرهنگی و اقلیمی هم ساختار مدنی را میسازند، پس چگونه بدون این هویت میتوان زنده بود؟
نپتون و سمنان
شاید بسیاری از سمنانیها، و غالب میهمانان سمنان، بسیاری از ظرایف شهر را نمیبینند. مثلا از عناصر شهریای برای نمایش تمثیلی «منظومه شمسی» در اطراف پارک و طولِ خیابان هفدهشهریور قرار دارد (یا داشته)، بسیاریها خبر ندارند. چرا؟ یا ما کمتوجه به اطراف خود هستیم، یا جانمایی این عناصر مناسب نیست. یک سازمان محترم آمده و این تندیسهای شهری را تهیه و در نقاط مشخصی از شهر برای غنیتر شدن تفرج مردم نصبکرده. چرا ما نمیبینیمشان؟
تندیس نپتون در لبه خیابان قرار دارد. در بدنه پایه تندیس پس از ذکر آیهای قرآنی، اطلاعاتی درباره این سیاره آمدهاست: «نپتون دارای جو فعالی است و بر سطح آن لکههای تار و روشن دیده میشود که مسائلی را پیش روی دانشمندان قرار دادهاست. وجود گاز متان در جو، نور قرمز آفتاب را جذب و در عوض نور آبی را بر جو سیاره حاکم میکند. سه حلقه درخشان و در کنار هم او را احاطه کردهاست. قطر: ۴۹۱۰۰ کیلومتر؛ فاصله از خورشید: ۴۴۹۷ کیلومتر؛ چرخش انتقالی: ۱۶۴ سال و ۹ ماه و ۱۸ روز؛ حجم: ۵۷ برابر زمین؛ جرم: ۲/۱۷ برابر زمین؛ دمای خارجی: ۲۰۰ درجه سانتیگراد؛ سرعت گریز: ۲۵ کیلومتر در ثانیه»
عجیب است!
با اتوبوس به سمنان میآمدم. در میانه راه، پاکدشت، صندوق بغلی اتوبوس را با لواشهای بستهبندی شده پر کردند. عجیب است؟ مگر در سمنان نان نمیپزند؟ میپرسم و جواب عجیبتری میشنوم: در سمنان نان میپزند ولی نه این نان را! چرا؟ مگر پخت نان پیچیدگیهایی دارد که در همهجا نمیشود یافت؟! میپرسم میگویند: برای سمنانیها صرف نمیکند! بازهم نمیدانم چرا منطق این کار را نمیفهمم.
نانوایی در پاکدشت نان میپزد، بستهبندی میکند، هزینه حمل میدهد و به سمنان میرساند. برای او این کار صرف دارد ولی برای کسی که در خود سمنان نانوایی دارد و مشتری دمِ نانوایی صف کشیده، صرف ندارد! چگونه چنین معادله جواب دارد؟
موضوع فقط نان تبریز نیست. محصولات بسیاری هست که به راحتی در سمنان میشود تولید شوند، ولی نمیشوند. از تهران میآورند. از تولید مبل و تختخواب تا قطعات گچبری ساختمانی. چگونه چنین میشود؟ در برخی موارد، موضوع گزندگی بیشتری دارد. مثلا سمنان، به برکت معادن و کوههای گچی اطرافش، تولیدکننده بزرگ گچ ایران است. در شیراز و برازجان هم وقتی میخواهند از کیفیت خوب گچ بگویند، میگویند گچ سمنان است. اما این شهر وارد کننده قطعات گچی از تهران و اصفهان ویزد است. عجیب نیست؟
از زبانِ آمار
طبق آمار رسمیِ منتشره از سوی سازمان آمار کشور، در زمستان سال ۱۳۹۰، در مجموع، ۶۷ هزار و ۵۶۵ پروانه ساختمانی، توسط شهرداریهای کشور صادر شدهاست. مساحت موضوع این پروانه نزدیک به ۳۴ میلیون و ۷۰۰ هزار مترمربع را شامل میشود. به عبارتِ دیگر، در این یک فصل، حدود نیم مترمربع ساختمان برای هر ایرانی، بصورت میانگین، پروانه صادر شدهاست.
در استان سمنان، در این فصل، تنها ۷۱۹ فقره برای حدود ۳۸۰ هزار مترمربع مساحت، پروانه صادر شدهاست. در استان بوشهر که بهنظر میاید جمعیت و وسعت کمتری نسبت به سمنان دارد،۲۰۱۳ پروانه صادر شدهاست که مساحتی حدود ۶۶۸ هزار مترمربع را پوشش میدهد. در استانی دیگر، با شرایطی تقریبا برابر با استان سمنان، در آذربایجان غربی، تعداد پروانههای صادرشده نزدیک به ۲۶۰۰ فقره است که بیش ۸۷۲ هزار مترمربع را شامل میشود.
پایینترین رقم پروانههای ساختمانی صادرشده توسط شهرداریها به استان کهکیلویه و بویر احمد تعلق دارد: ۵۰۰ فقره برای مساحتی کمی بیش از ۱۱۳ هزار متر مربع. استان ایلام در مکان بالاتر از این استان قرار دارد و در آن ۵۸۵ فقره پروانه برای مساحتی نزدیک به ۲۰۸ هزار مترمربع صادر شدهاست. جالب است تعداد پروانههای صادرشده در استان ایلام فقط ۱۷ درصد بیش از استان کهکیلویه و بویر احمد است ولی مساحت زیر پوشش این پروانهها در ایلام بیش از ۸۳ درصد بیشتر از استان کهکیلویه و بویر احمد است. ظاهر تراکم ساختمانی در این دو استان خیلی متفاوت است.
ابتکارِ جالب
سازمان جهانی میراث فرهنگی، برنامهای دارد با نام «تبادل دانشجویی میراث فرهنگی». در قالب این برنامه، خانوادههای علاقمند به فرهنگ و مواریث جهانی فرهنگی، دانشجو یا دانشجویانی را به عنوان «فرزند فرهنگی» و برای مدت محدود و مشخصی پذیرش و نگهداری میکنند. طبعا، این برنامه تشابهی با اتاق اجارهای و پانسیون های خانوادگی ندارد.
دو سرِ این ارتباط از خانواده میراث جهانی فرهنگی هستند. خانواده پذیرنده دانشجو دلمشغولی های میراث فرهنگی دارد و دانشجو و جوان هم چنین علایقی دارد. اینان از یک خانواده فرهنگی جهانی هستند. قرار است دانشجو در طول زندگی با این خانواده، با فرهنگ و مواریث آنها آشنا شود وخانواده هم با فرهنگ و علایق دانشجو.
قرار است «حس تعلق» بین فرهنگها بوجود آید. موضوع در حد اقامت جوانی در کشوری دیگر و گذاشتن امکاناتی از جانب یک خانواده در اختیار او ،به رایگان یا در قبال وجه، نیست. به همین خاطر است که خانوادهها این دانشجوها را «فرزند» خطاب میکنند. تا کنونی کشورهای زیادی به این قافله پیوستهاند که شماری از آنان عبارتند از: آمریکا، آذربایجان، بلاروس، چین، دانمارک، فرانسه، غزه، گرجستان، آلمان، عراق، اسرائیل، ایتالیا، ژاپنع قزاقستان، کره، قرقیزستان، کویت، مکزیک، مولداوی، مراکش، عمان، پاکستان، روسیه، اسپانیا، سوئیس، سوریه، تایلند، تونس، ترکمنستان، اکراین، ازبکستان، کرانه باختری و یمن.
«نطفه فرهنگ آریایی»
«یکی از محققان هماستانی در سفر به کپنهاگ دانمارک، در بازدید از موزه اختصاصی «کریستنسن» به پلاکارد کوچکی به زبان دانمارکی و ترجمه انگلیسی آن برخوردکرده که روی آن چنین نگاشته شدهاست:
«من کریستنسن که چهل و هفت اثر ددرباره ایران باستان نوشتهام، در ضمن تتبعاتم به این نتیجه رسیدم که زبان سمنانی، سرخهای، لاسگردی، سکساری (سنگسری)، افتری و اروانهای نطفه فرهنگ آریایی هستند»
گویش افتری به گویشهای سرخهای و سنگسری نزدیک است و همراه با گویش سنگسری و شهمیرزادی، محدودهای تعریفشده در اطراف سمنان بهوجود میآورند و با طبری یا مازندرانی مرتبط هستند. . . .
ضرب المثلهای افتری از ظرفیت زندگی دامداری که با زندگی اجتماعی تلفیق شدهاند، مایه میگیرند. اگر خواننده بخواهد با فراز و نشیبهای اصلی و منش اخلاقی و اجتماعی این جامعه انس بگیرد و الفت برقرار کند، باید به درونمایهها و پیامهای این ضربالمثلها به دقت توجه نماید. در این جامعه،به دلایل متعدد، از جمله اعتنای بیش از حد به روش انتقال سینه به سینه مطالب، تجارب و آموختهها به مثلها تبدیل شده و جایگاه ویژهای دارند.
افتریها دارای ضربالمثلهای فراوانی هستند. کاربرد دقیق و بهجای مثلها برای انتقال مفاهیم مورد نظر نزد همه آنان اعم از زن و مرد، روستایی و شهری رایج است..» افتریها انسانهای قانع و زحمتکشیهستند. مثلی دارند که میگوید: «دار حاصل بوهِرد سر تئی کِنِه (dar hasel buherd sar tae kenne)» یعنی وقتی درخت باردار شود، سرش پایین میآید. چنین است داستان فروتنی افتریها.
(برگرفته از «افتر سرزمین گلهای زنبق»، علیرضا شاهحسینی، انتشارات بوستان اندیشه، نوبت اول، ۱۳۸۴، صص۱۰۴تا ۱۱۲)
نظم، به زبانِ فرزندانِ بافت
سید حسین موسوینژاد:
«نظم یعنی احترام به بزرگترها، مثل پدر و مادر، همسایه و معلم. طوری باشیم که باعث ناراحتی مردم نشویم. اگر نظم نبود تمام شهرها و روستاها هرج و مرج می شد. مثلا اگر ماشینی به ماشین دیگر برخورد کند، دولت باید خسارت آنها را تمام و کمال پرداخت نماید. یا مثلا اگر در صف نان هستیم باید در صف خود باشیم. مزاحم وقت دیگران نباشیم».
محدثه فرخاری:
«اگر در مدرسه نظم نباشد، چه اتفاقی رخ میدهد؟ جواب واضح است:وقتی خانم ناظم زنگ رفتن به کلاس را میزند، همه همدیگر را هول میدهند و ممکن است یکی دستش بشکند و هرج و مرج بوجود بیاید؛ و خانم ناظم از دست آنها کلافه شود.
اگر در ترافیک یا در خیابانها ماشینها میروند، وقتی پلیس به آنها برو چپ یا راست، بالا یا پایین؛ اگر رعایت نکنند و هرجور خواستند رانندگی کنند، باهم تصادف میکنند. یا اگر جایی که آتش گرفته، ماشین آتشنشانی نرسد، چه میشود؟ یا مثلا اگر در جایی دزدی شده یا آدم کشتهشده، پلیس بهموقع نرسد، چه میشود؟ ممکن است جان صدهاهزار انسان به خاطر نداشتن نظم به خطر بیفتد. نفر».
زینب رمضانی:
«نظم یعنی منظمبودن و ساکتبودن؛ یعنی کارها بهراحتی پیشرفتن و مشکل نداشتن، و از ذهن همدیگر باخبر شدن؛ کارها را بدون مشکل حلکردن. اگر نظم نباشد، هیچجا کار درست پیش نمیرود. با رعایتنکردن قانون، شلوغی همهجا را میگیرد و مردم دیگر آسایش ندارند. مردم خسته میشوند و دنیا نظم ندارد».
به همین سادگی!
بچهها دنیای خود را دارند. به تعبیری، بچهها خوشبختند! چون بلدند «حداکثر استفاده را از حداقل امکانات بکنند!!». کلِ رمز زندگی در همین یک نکته است: از امکاناتمان چگونه استفاده کنیم؟
در این عکس دو دختربچه، از اهالی بافت، در لبه غربی محدوده، از جوی آب بیشترین استفاده را میکنند: یک لنگه از دمپایی را بالای پل به آب میاندازند، میدوند پایین و از سوراخی بالای جوی میپرند توی آب و با کنجکاوی منتظر آمدنِ دمپایی میمانند! و وقتی آن را از آب میگیرند چه کیفی میکنند! شاد و شاداب، دوباره از سر شروع میکنند! به همین سادگی!