قلب تاریخی سمنان – شماره ۹
شماره ۹، چهارشنبه، ۳ آبان ۱۳۹۱ خورشیدی، رایگان
شرکتِ مهندسیِ اردیبهشت مهرازان، دفتر معماری سمنان
مرکز شهر
سلام،
روزگاری، برای هرکاری، باید به مرکز شهر میرفتیم. خانه و مقر والی شهر، مسجد جامع و بازارشهر در مرکز بود. مثلثِ حکومت، شریعت و تجارت در همین مرکز حضور داشت. ساختار شهرهای تاریخی ما عموما با همین مثلث شکل گرفتهاست. البته برحسبِ وسعت شهر و کثرتِ جمعیت، مرکز شهر میتوانست گسترده یا محدود باشد. این را نیز گفتهباشیم که همه شهرها مرکزشهرِ همسان نداشتهاند. شهرهایی داریم که بر اساسِ محله و ناحیهها شکل گرفتهاند، مثل نایین و ترکیب هفتمحلهای آن و بوشهر با چهارمحلهاش.
در آن روزگار، رفتن به مرکزِ شهر نیاز و رفتاری الزامی بود. اما امروز چه؟ امروز که حتی بسیاری از نیازها را از طریقِ سامانه کامپیوتر و اینترنت میتوان رفع کرد، بازهم برای هرکار و نیازی باید به مرکز شهر رفت؟ طبیعی است که چنین نیست. امروز بسیاری از نیازهای افراد در محله و کوچه آنها قابل رفع میباشند. ضمن آنکه برخی مقصدهای جدید در شهرها بوجود آمده که رفتن به سمتِ آنها الزامی و اجباری است، مثل مدرسه و دانشگاه.
به اختصار چنین میتوان گفت، علیرغمِ نیازها و مقصدهای جدید شهری، حجم آمد و شدهای اجباریِ شهری کم شدهاست و مردم میتوانند برای انجام بسیاری از کارهای خود از روشهای نوین استفاده کنند. اما، به اعتقادِ علمای شهرسازی، زندگی اجتماعی در خیابان و کوچه اتفاق میافتد نه در خانههای مردم. به همین خاطر، تلاشِ برنامهریزانِ شهری این است که انگیزههای لازم برای حضور مردم در خیابان و کوچه فراهم آید. اعتقاد بر این است که باید «آمد و شدهای اختیاری و ارادی» مردم را برای حضور در کوچه و خیابان فراهم نمود. مردم باید به مرکز شهر بیایند، ولی نه از سرِ اجبار، بلکه به خواستِ خود و داوطلبانه. مردم به مراکز شهری میآیند تا در زندگی اجتماعی شرکت کنند و اوقاتِ فراغتِ خود را بگذرانند.
بدینترتیب، طراحی و ساماندهی مراکز شهرها اهمیتِ دوچندان پیدا کرده. برخی کشورها و شهرها در این زمینه پیشگام هستند وبرخی هنوز پی به ضرورتِ آن نبردهاند. شهرهایی مثلِ کپنهاک پیشتاز مراکز شهری پر جنبو جوش و سرزنده هستند. محورها و زونهای پیاده شهری، مراکز تجمع و تفرج و راستههای هنری و تفریحی از ویژگی های اصلی این گونه شهرها هستند. در این مورد بازهم خواهیم گفت.
وه، چه زیبا بود اگر . . .
میگویند پاییز سلطانِ فصلها است. میگوییم همه فصلهای خداوندی سلطانند، هرچند که پاییز قصه خود را دارد و پختگیِ پرنگِ خود را. در این روزها، تمام پهنه زیبای سمنان جشنواره رنگ و زیبایی است. از موجن تا شهمیرزاد، از چشمهعلی تا سنگسر؛ و از درجزین تا شاهرود. اینروزها همهجا رنگ است و شور و زیبایی. قدرش را بدانیم. این پختگی و شورانگیزی را به جان بخریم و از ظرایفِ خلقت عالم لذت ببریم. در کوچههای زیبای بافت تاریخی شهمیرزاد قدم بزنیم و ریه و قلبمان را از بوی برگهای نمناک و رنگبه رنگ درختهای گردو بر کوچههای بافت پرکنیم. صدای آب در نهرها و جویبارهای شهمیرزاد پچپچه پاییز است.
فروغ فرخزاد، شاعره فقید، در توصیف پاییز و حالو احوالِ خود میگوید: «وه چه زیبا بود اگر پاییز بودم/ وحشی و پرشور و رنگآمیز بودم. . . . . ». توصیف این روزهای شهمیرزاد: پرشور و رنگآمیز.
«شهر توانمند و شکیبا»
دکتر محمد منصور فلامکی، چهره ماندگار در حوزه معماری و شهرسازی ایران، از نیکانی است که در تولید علم در ادبیاتِ معماری و شهرسازی چهرهای نامآشنا است. او دلبستگی خاصی به سمنان و دامغان دارد. سالِ گذشته کتابی از نوشتههایش به چاپ رسید، با نامِ «گسترههای معماری»، که گزیدهای بود از تکنوشتههای او در فاصله سالهای ۱۳۴۹ تا ۱۳۸۹ (چهل سال). بهغنیمت، و به احترامِ این شخصیت فرهیخته، چند خطی از کتاب را باهم میخوانیم:
«شهر توانمند و شکیبا که نمایانگر مرحله تازهای ازروند شکلگیری شهرهای کشور ما به شمار میآید، دارای این ویژگیهای اساسی است:
الف: تجربههای مهمی در طول تاریخ کشور را پشتسر گزارده؛ ابزارهای پایاندادن به دوران خلفای عباسی را فراهمکرده، پایانیافتن سلطه مغولان را تجربه کرده و سوای تحمل ویرانگریها و ریشهکنی های بیابانگردانِ بیگانه با شهر، نظمیافتگی و جسارت و سیاستگذاری و تصمیمگیری بههنگام را آموختهاست.
ب- گستره جغرافیای سیاسی ایران و همسایگان آن را بازشناسی کرده و بار دیگر دریافتهاست که دستیابی به سرافرازی در فضای مدنی مقبول و مطلوب مشروط به برخورداری از قدرتی است که نه شهر بل کشور را عرصه اصلی رویدادها میشناسد.
پ- تجربه پرقدرت خواجه رشیدالدین فضلالله همدانی را در اختیار دارد و نیروهای نهانکار برای ویرانگری آبادیهای کشور را بازشناسی کرده و- بهزعمِ خود- راه پیکاری ریشهای با آنها را یافتهاست.
این شهر توانمندی خود را بر اساسِ شناختِ دقیق منابع اقتصادی سرزمین در منطقههای متفاوت سازمان داده و شکیباییاش را بر اساسِ وقوف به نقشِ زمان در نقلِ اندیشهها و در به ثمر رساندن پدیدهها و عاملهای تعیینکننده شکل شهرها، فهم کرده و، در مقیاسی روزمره، برای لایههای متفاوت شهروندانی که تحمل کننده مصائب بودند و نه فعال برای پایاندادن به آنها، تدوین برنامه کردهاست. . . »
( برگرفته از کتابِ گسترههای معماری، محمدمنصور فلامکی، نشر فضا، چاپ نخست ۱۳۸۹، ص ۴۹۷)
زبانِ مالایایی یا . . . . ؟
«پکهپور»، این کتابچه کوچک و کمحجم، اما هزلآمیز و طنزگونه که با دیدی شوخطبعانه نگاشهشده، ببینیم از ابتدا تا انتها، چه مراحلی راپشتِسر گذاشتهاست. در آغاز، سعی نگارنده بر این بود که کتابی صرفا با گویش اصیل سمنانی به رشته تحریر درآید و همین کار هم شد، بدونِ آنکه مطالبِ کتاب به زبانِ فارسی ترجمه شود.
تمام متن کتاب در ابتدا با گویش کهن سمنانی به تحریر در آمد. کتاب جهت اخذِ مجوز چاپ به تهران ارسال شد. اما بعد از مدتها، از تهران خبر دادند که محتوای کتاب برای مسئولین تهرانی غیر قابل درک است و اصولا کتاب در چه موردی نوشتهشده و زبانی را که برای نگارش به کار بردهاید، چه زبانی است؟ زبان یونانی است؟ زبان مالایایی در اندونزی؟ یا زبان کانتونی در چین جنوبی!؟
البته به گمانم درست هم میگفتند! زبان سمنانی زبان عهد عتیق است. به قولِ خود سمنانیها، هزارلا است! واژههای قلنبهسلنبه پارتی و اشکانی فراوان دارد. وقتی گوش یک شنونده غیر بومی فارسی زبان به واژه مثلا «لوتوویله»، «کرزمولا» یا «ونگونه لیچا» و یا «کاله کوویس» آشنا میشود، تنش به لرزه در میآید. چون خود واژهها از لحاظ تلفظ رعشهآورند!
به هرحال، مسئولین تهران کتاب را برگرداندند و نگارنده کتاب هم چون مصمم بود که اولین کتاب نثر را با گویش سمنانی برای همشهریان باصفای خود منتشر کند، با اشتیاقِ تمام، جزء به جزء، مطالب کتاب را به فارسی ترجمه کرد و دوباره به تهران فرستاد. مدتی به طول انجامید، تا سرانجام مجوز کتاب صادر شد. . . . »
( برگرفته از کتابِ بنیادهای هویتی سمنان (تاریخ اجتماعی سمنان)، نوشته خسرو عندلیب سمنانی (گویا)، انتشارات حبلهرود، چاپ اول ۱۳۸۹، صص ۶۰ و ۶۱)
در کوچههای جهان
امروز گشتی در یکی از کوچههای «سنت آگوستین» از ایالت فلوریدای آمریکا قدم میزنیم. این شهر حدود ۴۵۰ سالِ پیش بنیان گذاشتهشد (۱۵۶۵). نقشه شهر که در اواخر قرن شانزدهم به انجام کامل رسید، بر اساسِ تردد پیاده تهیه شدهاست. به همین خاطر، غالب خیابانها کمعرض و غالبا یکطرفه هستند؛ با بالکنهای فراوان بر روی خیابانها و کوچهها.
علیرغم عرضِ باریک خیابانها، پارکینگ مسئله عمدهای نیست و مدیریتِ شهر با تعبیه پارکینگهای متعدد در داخل ماهیچههای بافت ویا در خیابانهای شهر، توانسته این نیاز را مرتفع نماید. در برخیجاها برای پارک ماشین باید پول پرداخت، ولی در غالبِ فضاها نیازی به پرداختِ پول هم نیست. جالب است در جاهایی که پارکینگ پولی است، یا برحسبِ زمانِ توقف پول میگیرند یا بر حسب سطحِ اشغال ماشین!
ناگفته نماند توقف بیش از سهساعت در حاشیه خیابان، که پولی هم هست، ممنوع میباشد. در داخل پارکینگها این مدت ۴ ساعت است. رایجترین نرخ پارکینگ، یکو نیم دلار بر ساعت است. آخرین نکته اینکه، برای معلولین و خودروهای آنان هم تمهیدات ویژه اندیشیده شدهاست. از ویژگیهای بارز این شهرِ کوچک، نظافت و پاکیزگی آن است.
در کوچههای تاریخ!
شب است. از خیابان امام وارد بافت میشوم؛ چراغهای روشنِ مغازهها، رفت و آمد آدمها، مغازهدارها، میوه فروش با آن دستمالِ نمناکش، همه نشان از سرزندگی و شادابی دارند؛ عصرها نشاط زندگی در بافت، به نسبت صبحها، بیشتر و زندهتر است. حال و هوایی دارد این بافت!
تصمیم میگیرم قدمی بزنم و از این شادابی سرشار شوم؛ میاندیشم چگونه است بیتوجهیها به بافت و جریان شاداب زندگی در آن باهم پیوند خوردهاند. در همین حین، با دختر خردسالی برخورد میکنم که مقنعه سفید کودکستانی و بلوز بنفش به تن دارد؛ مادرش مشغول خرید میوه است و دخترک کنار کیسه سیبزمینی نشسته. انگار خسته شده؛ دنبال جایی برای نشستن است. تا مرا میبیند، انگار هول میکند! مینشیند روی کیسه سیبزمینی. و بعد بلند میشود و به زور میخواهد کیسه را که بیشک دو برابر خودش وزن دارد از جا بلند کند. میخندم؛ معمایم را فراموش میکنم و به لحظههای کوچههای بافت میاندیشم. دیگر معمایی نیست، گویی این دیوارها و این کوچهها با پیچشهایخود چشماندازی فراهم میکند که پاسخ معماهایم است.
زندهباد بچهها!
هفته پیش بچهها شاهکار جالبی زدند و کلی ما را دلگرم کردند.
زینب و برادرش با چند تا از دوستانشان نقاشیای کشیدند که فرم خاصی داشت و کار و فکری جدید بود. یک نقاشی را باهم کشیدهبودند. ابتکار جالبی هم داشت: بعضیجاها برای واقعیشدنِ نقاشی از عکس استفاده کردهبودند. مثلا روی درختی که با مدادرنگ کشیدهبودند، عکسهای کوچکی از توتفرنگی چسبانده بودند. در تکههایی از نقاشی هم از اکلیل استفاده کردهبودند تا به کارشان جلای بیشتری بدهند.
این یک برگ نقاشی حرفهای زیادی برای گفتن دارد. نشانهای از دوستیها و پاکیهای کودکانه است برای خلق اثری زیبا. حاصل همکاری دستهجمعی چند کودک و فرزند بافت است برای نشاندادن آرزوهایشان برای شادابی و آبادانی بافت. سرشار از نشاط و سرزندگی است. پنجرهای به زندگی، در کنار درخت آفرینش.
برای خود کودکان هم این نقاشی ارزشی بیش از یک نقاشی ساده داشت. آن را داخل یک جعبه گذاشتهبودند تا سالم به مقصد برسد. کودکانه و هوشیارانه، با نواری تنک و کوچک، آن را به کفِ جعبه چسبانده بودند که به اصطلاح فیکس شود و نیفتد. اسمهای خودشان را هم به عنوانِ خالقِ اثر بر درِ جعبه نوشته بودند! زندهباد بچهها!