قلب تاریخی سمنان – شماره ۸۰
شماره ۸۰، چهارشنبه، ۲۹ مردادماه ۱۳۹۳ خورشیدی، رایگان
شرکتِ مهندسیِ اردیبهشت مهرازان، دفتر معماری سمنان
گردشگری و فرهنگ
چندسالی است مبحثِ «گردشگری» باب شده و در هر محفل و مجمعی که صحبت از شهر و کشور میشود، بیمقدمه، موضوعِ بحث به چم و خم و توصیههای گردشگری میکشد. بهخودی خود، کمالِ آرزوی هر مدیر شهری و برنامهریز آن است که تعریفی از گردشگری برای شهرِ موضوعِ کار خود بیابد. فینفسه، ایرادی به این موضوع وارد نیست. امروز، در سطحِ جهان، گردشگری دیگر موضوعی صرفا اقتصادی نیست، امری اجتماعی و فرهنگی است و تلاش میشود با تشویقِ سیر و سیاحت و دیدن و آشنا شدن با فرهنگها و ملتها، راه برای آرامش اجتماعی و تعامل سیاسی باز شود. در افواه عمومی مردم هم چنین گزارههایی وجود دارد. معروف است هموطنان عزیز اصفهانیمان میگویند «در این آمدنهاو رفتنها برکتی است که در نیامدنها و نرفتنها نیست». اصول مدیریتی و طراحی شهری هم همین موضوع را تاکید میکند. میگویند «در معماری است که مردم همدیگر را پیدا میکنند». پس اصلِ ارتباط و آشنایی، هیچ اما و اگری ندارد و هیچ انسان منصفی مخالف آن نیست.
نکته مهم، درک هرکس از گردشگری است. مهم آن است بدانیم یک شهر یا کشور چگونه میتواند تبدیل به مقصدی گردشگری شود؟ نباید به این موضوع نگاه مکانیکی و یکسویه داشت؟ نباید گردشگری را خِیر مطلق و موهبتی گریزناپذیر دانست. گردشگری، الزاما و همیشه برکت و خیر نمیآورد. همینطور، ریال و دلاری که از طریق گردشگر وارد شهر و کشور میشود، لزوما سبب ارتقای فرهنگی و انسجام اقتصادی نمیشود. هیچکس نمیتواند منکر این واقعیت شود که جنس و تبعات گردشگری که به نوشخانههای ارزان فلان کشور همسایه سرازیر میشود با جنس گردشگری که برای دیدنِ کمیابهای طبیعی و تاریخی، رنج سفر را به جان میخرد، یکی نیست. درست است که در هردو حالت پولی از خارج وارد شهر و کشور میشود و این پول چرخ اقتصادی را روغنکاری میکند ولی این تمام داستان نیست. جوهر داستان، در چگونگی رابطه شهر با گردشگر است. شهر باید بتواند ضمن جذب تماشاگر و بهره اقتصادی از آن، هویت و شخصیت خود را حفظ کرده ارتقا بخشد.
این جاست که شخصیت و منزلت ذاتی شهر برجسته میشود. شهری که اصالت و انسجام فرهنگی و مدنی نداشتهباشد، در کوران جذب گردشگر تبدیل به حیاطخلوت آرزوهای نهفته آن میشود و از درون میپوسد. این نکته بسیار مهمی است و نباید از آن غفلت شود. کشورهایی را میشناسیم که با آمدن توریستها تمام حیثیت و منزلت خود را بهباد دادند، در حالی که قراربود این امر به ارتقای فرهنگی و مدنی آن کشور کمک کند. نکته بسیار مهم در این امر، موضوعِ «فاصله فرهنگی» است. با تحلیل این فاصله میتوان به چند نکته پرداخت: این فاصله چگونه بوجود میآید، چگونه عمل میکند، چگونه از میان برداشته میشود. فعلا.
معماریِ باغ
سه سال پیش، ایران این افتخار را داشت که «باغ ایرانی» را به ثبت جهانی برساند. در این پرونده، باغ فین، باغ شازده، باغ ارم، باغ عباسآباد بهشهر، باغِ چهلستون، باغ پهلوانپور، باغ اکبریه بیرجند، باغ پاسارگاد و باغ دولتآباد یزد به عنوان مصادیق باغ ایرانی ثبت شدند. باغ «چشمه علی» هم میتوانست یکی از نمونههای منحصر بفرد باغ ایرانی در این مجموعه باشد، که به دلایلی این امکان فراهم نشد. پروندهاش بهموقع تکمیل نشد. اما در این انتخاب و ثبت، چند نکته مهم وجود دارد که لازم است مورد توجه قرار گیرد. یکی از این نکات، تنوع معماری باغ ایرانی است. هیچیک از این باغها شبیه هم نیستند ولی همهشان تحت عنوان «باغ ایرانی» دستهبندی میشوند. داستان چهارباغ و کوشک وسط، قانون نانوشتهای که توسط برخیها بهعنوان ویژگی باغ ایرانی تبلیغ و ترویج میشود، در این نمونهها دیده نمیشود. هریک معماری خود را دارد و در غنای معماری و فرهنگ این آبو خاک نقشی بازی میکند.
به نظر میآید، تکیه صرف بر کالبد و شکلِ باغ، ما را از مسیر درست درک باغ منحرف میکند. جوهر باغ را باید شناخت و آن را در معماری و طراحی شهری امروز دخالت داد. جوهر معماری باغ، کندهشدن آدمیزاد از شلوغی و ریبو ریای بیرون است. وقتی وارد باغ ایرانی میشویم، با چند گام و قدم، دل از بیرون میکنیم و با خود خلوت میکنیم. این مهمترین ویژگی باغ است. این باغ به هر شکل و فرمی میتواند باشد.
در پرونده جهانی باغایرانی نکته مهم دیگری هم هست. اینان، عموما، باغهای خصوصی بزرگان شهر بودهاند. معمولا، استفاده عمومی از آنها نمیشدهاست. با ثبت جهانی این باغها، تغییری در وضعیت بهرهبرداران به وجود ميآید. اینها باید عمومی و در اختیار مردم باشند وگرنه اعتباری برای میراث جهانی ندارند.
نکته دیگری هم هست. این باغها، عموما و لزوما، باغ کشاورزی نیستند. قرار نیست کسانی یا خانوادههایی از این باغ ارتزاق کنند. باغ، اگر هم درخت مثمر دارد، کاربری اصلیاش کشاورزی نیست. عمدتا تفرجی است. ولی مردمِ ما، سنت باغداری و باغبانی دارند و هنوز هم در بسیاری شهرها، هرکس امکانی بیابد باغ یا باغچه میخرد یا اجاره میکند و روزها و ساعتهایی از عمر عزیزش را در آنجا میگذراند. این همان فرهنگ دیرینه و پابرجایی است که امروز باید قدرش دانستهشود. حرف در این باب بسیار است.
چه روزگاری است!
روزگار غریبی است. تمام دنیا در تلاش است مردم را به همدیگر نزدیک کند، ارتباطهای انسانی را بیشتر کند، ما در ایران، در شهرهای خود این فرصت را داریم ولی منزلتش را نمیدانیم. هنوز هم در شهرهای کوچک ما مردم دوست دارند ساعات بیکاری را در کنار هم بنشینند و گپ بزنند. فرق نمیکند کنار در خانه همسایه باشد، جلو مغازه بقالی محله یا روی نیمکتهای پرتافتادهای که شهرداری، از سر تکلیف یا ادای تکلیف، در کنار دیواری کاشتهاست. مردم، واقعا، دوست دارند به حرفهای هم گوش دهند، این ما هستیم که امکانات لازم را دریغ میکنیم. شهرسازی امروز جهان بر اصل تشویق و ترغیبِ مشارکت و تعامل اجتماعی میچرخد.
پس از دههها و سدهها تبلیغ و کوبیدن بر طبل فردیت و منافع فردی، امروز دیگر هیچ معمار و شهرسازی در هیچ کجای جهان صحبت از تنهایی و انفراد آدمها نمیکند. امروز، حتی دولتهای توتالیتر و تمامیتخواه هم نمیگویند مردم بروند خانههایشان و هرکاری دارند در چاردیواری خودشان انجام دهند. همه به دنبال آنند تا مردم زندگی خیابانی و بیرونی بیشتری داشتهباشند، تا ضمن کاهش بزههای اجتماعی و افسردگیهای شخصی، امکان مشارکت و تعامل اجتماعی بیشتر شود. امروز دیگر گریزی نیست. مردم، تکتک، باید باری از دوش جامعه و کشور بردارند. هرچه زمان میگذرد این نیاز و خواست بیشتر تقویت میشود. با گسترش شهرها و تغییر نسبت شهر به روستا به نفعِ شهر، معضل مشارکت اجتماعی پررنگتر میشود. در همین ایرانِ ما، سهچهار دهه پیش، بیش از ۷۰ درصد مردم در روستاها زندگی میکردند، امروز این نسبت به حدود ۲۵ درصد کاهش یافتهاست. علمای شهرسازی و مدیریت شهری اعلام کردهاند، در سال ۲۰۳۵، حدود ۲۰ سال دیگر، بیش از ۸۵ تا ۹۰ درصد مردم در شهرها ساکن خواهندبود. این امر چنان تبعاتی دارد که در بین کارشناسان به «سونامی» تعبیر شدهاست. در چنین شرایطی، هیچ گریزی نخواهدبود، مگر آنکه مردم، تکبهتک، به کمک هم آیند و زندگی اجتماعی را سامان دهند. فضاهای عمومی شهرها در چنین شرایطی اهمیت خود را خواهدداشت.
حق بر شهر
«نخستین ایدهها درباره حق بر شهر، در دهه ۱۹۶۰ هنگامی شکل گرفت که سیاست بازسازی و نوسازی شهری بعد از جنگ دوم، جهانی کهنه را به تدریج از میان برمیداشت و نو را جایگزینش میساخت. اما این کالبد نو زندگی شهری در یک ساختار دیوان سالارانه مدیریتی، تعریف و اجرا میشد و حاصل مشارکت شهروندان در فرایند تصمیمسازی، تصمیمگیری و اجرا، حاصل کنشگری آنان نبود. در مقابل، نظریه «حق بر شهر» مدعی است، تنها زمانی این حق دریافته میشود که آنانی که زندگی شهری را خلق میکنند و استمرار میبخشند، یعنی همین مردم کوچه و بازار، مدعیان اصلی آنچه تولید کردهاند هستند، و یکی از ادعاهای آنان، حق انکارناشدنی برای ساخت شهری بر اساسِ تمایلات قلبیشان است. ما به سیاستی شهری میرسیم که معنادار خواهدبود. حق بر شهر چیزی فراتر از حق یک فرد یا گروه برای دسترسی به منابعی است که در شهر تبلور مییابد: حق تغییر و دگرگونکردن شهر بر اساس آرزوهای قلبیمان؛ و حقی جمعی است؛ زیرا دگرگون کردن شهر به ناگزیر اعمال قدرت جمعی بر فرایندهای شهر و زاد و رشد شهری است. ادعای حق بر شهر ادعای نوعی شکلدادن اختیار بر فرایند زاد و رشد شهرها و بر شیوههایی است که شهر ساخته و بازساخته میشوند و البته انجام این کار به شیوهای بنیادی و رادیکال است.»
(برگرفته از «تجربه شهری ما»، پرویز صداقت، روزنامه شرق، سال دوازدهم، شماره ۳۱۰۱، یکشنبه ۹ شهریور، ص ۹)
خاکِ خوب و شتر
روزگارانِ نه چندان قدیم، کتابی کوچک و جیبی دستبه دست میگشت به نامِ «خاک خوب» از «پرل باک». داستانی درباره شرق دور و زاد و روزِ مبارزاتیشان. اما، اینجا صحبت از آن کتاب نیست! صحبت از خاکِ خوبِ سمنان است. خاکی حاصلخیز که در جاهایی، سالی سه کشت میپذیرد. خاکی که علف هرز بیابانش هم برای چهارپایان کویری نعمتی است. روستاها و آبادیهای اطرافِ سمنان نشان میدهد غالب این آبادیها، احتمالا، اربابنشین بودند و کشتوزرع زیادی در این زمینها انجام میشدهاست. وجود خانههای اربابی بزرگ در خیرآباد و رکنآباد و بقیه نشان می دهد این آبادیها غنی و پربار بودهاند و زمینهای اطراف هم حتما آمادگی زیادی برای کشت داشتهاند. امروز هم بخشی از این زمینها زیر کشت هستند و بخشی هم تبدیل به باغ شدهاند. اما، میتوان با فروتنی پذیرفت که سطح زیرکشت در این زمینها، نسبت به سال های ماضی پایین آمدهاست. این امر در شرایطی است که جمعیت شهر نسبت به گذشته فزونی فراوانی یافته و نیازهای جدیدی سر برآوردهاند.
ظاهرا، در سالهای اخیر برنامههایی برای تغییر الگوی کشت و بهینه سازی الگوی مصرف آب تدوین شده تا از این خاکِ خوب بتوان بهره بیشتری برد. در کنار تمام شقوق و گزینههای فنی و کارشناسی در جهت استفاده مطلوبتر و بهتر از خاک و آب شهر، شترها زندگی خود را دارند. شتر که مقاومترین حیوان برابر تشنگی است، در بیابانها و صحاری اطراف سمنان فراوان دیده میشود. ظاهرا تیره و گونههای خاصی از شتر در این منطقه زندگی میکند. پوست بدن و پشم آن کمی متفاوت تر از بقیه شترها است. انگار تکه پتویی یا تکهلحافی روی قسمتی از تنش انداخته. تمام پوست را پشم نپوشاندهاست. دیدن دارد. در مورد شترها، نکته جالب دیگری هم هست. می گویند شتر به دقت و تانی میتواند راه خود را در سر بالایی پیدا کند. هرگز یکراست و تند بالا نمیرود، شیب بسیار ملایم و مطلوبی میجوید و راه باز میکند. به همینخاطر، به شوخی میگویند اگر میخواهید مسیری را در سربالایی تعریف کنید و راه بکشید، دنبال ردپاهای شتر را بگیرید.
شهرِ پلهای بازشو!
سال ۱۷۰۳، تزار مقتدر روس فرمان داد شهر جدید سنتپیترزبورگ، به عنوان پایتخت شمالی امپراطوری ساختهشود. دستور داد معماران و شهرسازان از اروپا و جهان دعوت شوند و بنیان شهر جدید را بریزند. در آنسالها این تکه خاک از کره خاکی، باتلاقی وسیع بود که روزهایی از سال با آب پوشیده میشد. او، شاید، در نظر داشت یک ونیز روسی بسازد. سیصد و ده سال پیش این فرمان صادر شد و امروز حاصل آن فرمان را در قالب شهری میبینیم با جمعیتی بالغ بر پنج میلیون نفر که دومین و فرهنگیترین شهر روسیه است. سال ۲۰۰۳، این شهر به عنوان «پایتختفرهنگی جهان» اعلام شد و برای تدارک چنین سال و رویدادی، شهر را از ناهمگونیها پیراستند و بر زیباییاش افزودند. اما زیباییهای سنتپیترزبورگ بسیار بطنیتر و قدیمتر هستند.
از جمله پلهای بزرگی که بر روی «نوا» زدهشده و شبها، به مدت چهار یا پنجساعت باز میشوند تا کشتیها از زیرش رد شوند. اینها پلهای وسیع، پهن و بزرگی هستند که حداقل چهار، و معمولا شش باند تردد سواره دارند. دهانه مرکزی این پلها نیمهشبها با لولای دوسر دهنه اصلی وسطی باز میشوند و کشتیهای غولآسا رد میشوندو سپس دوباره بسته و برای تردد سواره و پیاده به حالت اول برمیگردند. اینها بخشی از خاطره شهر هستند که دوستداران ادبیات کلاسیک روسیه وصفش را در داستانهاو رمانهای «داستایوسکی» خواندهاند. امروز هم، این پلها از جاذبه های اصلی گردشگری شهر هستند. بویژه در شبهای سفید، اطراف این پلها انبوهی از توریستها میچرخند که برای دیدنِ زیباییهای ناب آمدهاند. به نقل از آمارها، هرشب بیش از ۴۰ کشتی بزرگ از زیر این پلها رد می شوند. سالانه حدود ۹ میلیون تن بار از طریق کشتیهایی که از زیر این پلها رد میشوند جابجا می شود. بدینترتیب، پلها تنها جاذبه توریستی شهر نیستند، منبع درآمد هم بهشمار می روند.
روزی این جا زندان بود!
روزگاری نه چندان قدیم، اینجا زندان بود. در قلب تهرانِ پایتخت. زندان قصر! سالها، مردان و زنان بسیاری در سلولها و بندهای این زندان، در حسرت زندگی آزاد و رها، عمر به سنگ میسودند و روزگار می گذراندند. آنانی هم که در بیرون بودند، خود را در زندانی بزرگتر مییافتند. خویشان این زندانیها، چه روزهای سخت را گذراندند. چهها تحمل کردند تا لحظهای عزیزانشان را ملاقات کنند. طنز روزگار طنز تلخی است. اینجا قبلا قصر بود. برای لذت و شادخواری. حکومت برگشت و سرسلسله پهلوی، برای زدودنِ آثار حکومت قبلی، و سیاهکردن خاطره مردم از ساختههای آنان، اینجا را نخست به پادگان و سپس به زندان تبدیل کرد. میگویند اینجا آب گوارا و خنکی داشته. تسمیه «آبخنکخوردن» بهمعنیِ زندانیشدن هم ظاهر از همینجا ناشی شده که طرف در جایی زندانی میشد که آب خنک داشت! اینجا، امروز باغموزه است. فضایی شهری برای اهالی شهر. هر هفته گفتمان معماری و شهرسازی، در اینجا، برگزار می شود. اینجا دیگر زندان نیست.