قلب تاریخی سمنان – شماره ۸
شماره ۸، چهارشنبه، ۲۶ مهر ۱۳۹۱ خورشیدی، رایگان
شرکتِ مهندسیِ اردیبهشت مهرازان، دفتر معماری سمنان
«همی جای شادی و آرام و مهر»
سلام،
زیبایی امری جاودانی و واقعی است. با خواهش و تمنا یا با امر و نهی بوجود نمیآید. این شیء یا زیبا هست یا نیست. به خواست من و شما زیبا نمیشود. ممکن است من و شما به دلیل دلبستگیهای شخصیمان چیزی را زیبا ببینیم یا چیزی زیبا را زشت بدانیم، اما این یک قاعده نیست، استثنا است.
در بحثهای معماری و شهرسازی هم اصولی هست که خارج از خواست من و شما، پایهها و اصول زیبایی یک فضا یا مکان را میسازند. این اصول تابعِ حشهدزمان و گذرِ روزگار نیستند. آنچه در معماری مهم است، پیداکردن و ارتقای این اصول و پایهها است. اصولی که زندگی را برای همه ما آرامشبخش و زیبا میکنند.
چندروزِ پیش، فرصتِ مغتنمی دست داد تا محضرِ یکی از استادانِ فرهیخته معماری ایران را درک کنیم. صحبت از خانه بود و آپارتمان. صحبت از روح زندگی در خانه بود و دلمردگی مسکنِ امروز. استاد به این واقعیت اشاره میکرد که در آپارتمانهایی که امروز ساخته میشود و ما ها در آنها روزگار می گذرانیم، روح زندگی وجود ندارد. در حالیکه خانههای قدیمی با آن حیاط کوچک مرکزی نوعی آرامش به آدمی میبخشید. حیاط های ما حیات داشتند.
چرا امروز چنین فضایی را نداریم؟ معماریِ ما را چه شدهاست؟
میدانیم امروز زمین ارج و قربی پیدا کرده که در روزگارِ نهچندان قدیم نداشت. امروز در ساختن خانه و آپارتمان حساب سانتیمترِ زمین و ساختمان را هم میکنیم. تمام تلاشِمان این است که از زمینِ موجود حداکثر اتاقها و فضاها را در آوریم. میکوشیم یک وجب هم پِرتِ فضا نداشتهباشیم. قوانینِ شهری هم این کوششهای نه چندان منطقی ما را تشدید و تشویق میکنند. ولی آیا در این آپارتمانهای قوطیشکل احساسِ آسایش میکنیم؟ آیا خانه آن طمانینه و آرامش را به ما میدهد؟
فردوسِی بزرگ، هزارسالِ پیش، خانه را چنین توصیف میکند: «همی جای شادی و آرام و مهر!». آیا پس از هزارسال خانههای ما چنین اند؟ خانه باید مامن شادیها باشد، آرامش ببخشد و مهربانی در میان اعضای خانه را افزون کند. چنین است آیا؟
از همین خانهها است که ما روحیه و خلقیاتمان را با جامعه تنظیم میکنیم. حواسمان هست چه میکنیم؟
عقل خیره میشود!
خاطرات و گزارشاتِ «میرزا علیاصغرخان امینالسلطان» از روزگار دوره ناصری، نکات زیبایی دارد. یکی از نوشتههای بهیادگار مانده از او «کتابچه بلوکِ خوار، از بلوکات معتبره تهران» است. گزارشی تقریبا دقیق از اوضاع و احوال منطقه خوار و گرمسار در دوره ناصرالدین شاه. تکهای از گزارش را که مربوط به ورامین است، باهم مرور میکنیم:
«شهر ورامین حالا هم قصبه معتبری است، ولی شهر معظمی بودهاست. آثار و علامات قدیم خیلی دارد. امامزاده متعدد دارد. گنبد و بقعههای عظیم خیلی دارد و بزرگترین آثارِ آنجا مسجدی است که خیلی نقل دارد. به تماشای آن رفته، صحن بزرگی داشتهاست که خراب شده و زارعین کلیه ویرانش کرده، زرع میکنند.
صحنِ کوچکی حالا باقی است. اول که وارد میشود، جلوخانِ آن ایوانی است خیلی مرتفع و عالی که با آجر تراش و کاشی معرق ساختهاند. ارتفاعش پانزده ذرع میشود. بالای درگاه با کاشی به اسم سلطان ابوسعید بهادرخان رقم شده؛ تاریخش هفتصدو بیست و دو است. وارد صحن میشوی، هر چهارسمت طاق داشته، یک طرفش منهدم شده، سه طرفش باقی است. ایوان عالی جلو گنبد است که ارتفاع آن پانزده ذرع میشود.
این ایوان هم از آجر تراش و کاشیهای خیلی ممتاز و گچبری که مثلش دیدهنشده است. این ایوان را از گچخطهای خیلی خوش وضعی بیرون آورده به اسم شاهرخشاه پسر امیرتیمور رقم شدهاست. ارتفاع این تاق از بیست ذرع متجاوز است. محراب و اطراف محراب را گچبری کردهاند. صورتهای مرغ و غیره بیرون آوردهاند. خطوط خفی و جلی ثبت کردهاند. سوره جمعه را در داخله گنبد و ایوان جلو از گچ به خط خفی و جلی ثلث بیرون آوردهاند. از حیث بنایی و کاشیبری طوری است که عقل خیره میشود و آدم اگر چهل شب توقف نموده، مشغول تماشا باشد، سیر نمیشود. . . .
( برگرفته از کتابِ گرمسار در عهد ناصرالدینشاه، بر اساسِ کتابچه بلوکِ خوار، نگارش میرزا علیاصغرخان امینالسلطان، به اهتمام علیرضا شاهحسینی، انتشارات حبلهرود، چاپ دوم ۱۳۸۵، صص ۷۸ ۷۹)
آب، دانایی، مودت!
از ویژگیهای شهرهای تاریخی ما آن است که معماری و شهر را باهم میدیدند. شهر بصورتِ یکپارچه باهم کار میکرد و مواهبِ آن به نسبتِ مساوی و معقول بین همه توزیع میشد. داستانِ حفر قنات و تامین هزینهها و خورد و خوراک مقنیها و کارگران در طول چندین ماه یکی از زیباترین آیههای تعامل بین ساکنان یک شهر است. در شهرهای مختلف با روشهای یگانه و ویژه از موهبت آب و ابادانی استفاده میشد.
یکی از نمونههای بسیار خاصِ تعامل و مودت شهری در ایران، سامانه استخرهای سمنان است. این استخرها، دو نقش متفاوت ولی مکمل داشتند. نقشِ اولِ آنها جمعآوری و توزیع آب در طول شبانهروز برای نیازهای کشاورزی مردم بود. نقشی بسیار آشکار و بظاهر ساده. اما نقشِ دومِ این استخرها، در حقیقت، نقشی مدنی و اجتماعی است. این استخرها سامانه مدیریتی شهر را تشکیل میدادند. تمام ارتباطاتِ مردم با محوریت آب و این استخرها شکل میگرفت. داناییِ پشتِ این سامانه و مدیریت، به رگ و روان شهر سرایت میکرد و حیات اجتماعی مردم را یگانه و متحد مینمود. به این خاطر است که باید قدر این استخرها را بدانیم.
تنها رودخانه دائمی سمنان رودخانه گل رودبار بود که نیازهای آبی مردم راتامین میکرده است . رود مذکور پس از طی مسافت زیاد وارد آبپخشکن شده و پس ازکاهش فشارآب توسط آبشکنها به شش استخر زاوغان، کوشک مغان، کدیور، ناسار، لتیبار و شاهجوی وارد میشد. ودر نهایت به زمینهای کشاورزی ختم میشد.
«پارا» محل تقسیم آب استخرهای سمنان است. بستر جوی آب در پارا طوری ساخته شده که آب بطور یکسان حرکت کرده و در قسمت پایانی در سطحی کاملا مساوی شش قطعه چوب به نام برجم آب را به سوی جویهای کوچکتر هدایت میکند. در یک سطح بلند ودریک برج نگهبانی پارابان با وظیفه نظارت بر جریان آب مستقر است. استخرهای سمنان دارای گروه آبیاران با وظایف متفاوت بالغ بر ۵۴ نفر و با اوراق واسناد، وسایل خاص و مقیاس های معین مبادرت به تقسیم آب مینمایند. از آنجاکه آب نقش مهمی درمناطق کمآب دارد مدیریت آن دربخش کشاورزی نیز مهم جلوه میکند. . .
بری دَری/ bari dari(قطع آب شهر)
نازوَکه شو، شوکورَه شو، دو عَدلیِه/ nazoka sow,sow kurasow
شب تیره لطیف به نیمه رسیده است
کور کور فانوس مووِشیِه/ kur kur fanus movessiye
فانوس سوسو مسزند
سیا خاکا پِشتی واری/ siya xaka pesti vari
خاک سیاه سرمهوار
هَمِه جا دو مِپاشیِه/ hamme ja du mepassiye
به همهجا پاشیده میشود
وَزیِری دو عَدلی شووین/ vazyeri do adli sovin
برزگران در نیمه شب
گولَه بِبِه دوری کولِه/ gulla bede dowry kole
بگرد کلون آب استخر جمع شدهاند
منتَظِری اَسرا اووین/ montazeri asra ovin
در انتظار قطره ای آب
وَرزوغی کورکور موخونَن/ varzoqi kur kur moxonan
قورباغهها میخوانند
زالوئی ویل ویل مِکِرَن/ zaluyi vil vil mekeran
و زالوها میلولند
گونگون چَشی، رَزَه کیژِه بوسِتِهاَن/ gongun casi, raza kize bowsetean
در کوچه باغ، چشم راه آبها از هم دریده
اِستالَهوونی دَس دَرَن/ eatalavoni das daran
خیره به دست استخربان
بَرجومِ اِیَه خوشک و پِریشک/ barjom eya xosk o perisk
پهنه تقسیم آب خشک است
سورَه دارَه والاسِهچی/ sowra dara valaseci
درخت سرو پلاسیده شده
غافِل کو آرو و هِرِن/ qafel ko aru vo heren
غافل که امروز و فردا
پَرِن و دیگِه پَشتِرِن/ paren o diqe pasteren
پس فردا و پسین فردا
اِستالی بَری دَرییَن/ estali bari dariyan
آب به استخرها نمیآید
رَزی هَمَه بی سَرییَن/ razi hama bi sariyan
و باغها بی باغبانند
( برگرفته از کتابِ سرخه ولین یادگار، اشعار محلی سمنان، سروده محمدحسن جواهری، آوانویسی پرویز پژوم شریعتی، اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان سمنان، چاپ اول ۱۳۷۰، صص ۱۱۸ ۱۱۹)
در کوچههای اروپا
«نیس» از شهرهای معروف اروپایی است. از نظرِ جمعیت پنجمین شهر فرانسه است، اما از نظر گردشگری، پس از پاریس دومین شهر این کشور است. نیس به تاریخ و کوچههای تاریخی خود مینازد. هوای مدیترانهای هم امتیازِ بزرگی است که این شهر را به یکی از معتبرترین مقصدهای توریستی اروپا تبدیل نمودهاست. بخشِ تاریخی نیس با همان شکل و قیافه قدیمی خود، با کوچههای «قهر و آشتی!»، از جاذبههای شهر است.
در تمام خانههای این بخش از شهر مردم ساکنند و از تمام مواهبِ زندگی مدرن امروز برخوردارند. ساختار و بافت تاریخی شهر کاملا حفظ شده و هیچنوع تعریض و خیابانکشی در آن اتفاق نیفتاده است. طبقات همکفِ غالب خانهها با تغییر کاربری به تجاری و گردشگری، محل گشت و تفرج و خریدهای میهمانان است. کوچهها زیبا و تمیز نگه داشتهمیشوند. رمزِ موفقیت شهر در این است قدر خود را میداند. چهرهاش را تمیز نگه میدارد.
در کوچههای تاری
در بافت گشتی میزدم و شیطنت بچه ها هنگام برگشت از مدرسه را تماشا میکردم و نا خود آگاه دنبالشان رفتم و از داخل حیاط ساختمان تازهسازی گذشتم که فاطمه را دیدم با مانتو بنفش دبستان روی پلهها ایستاده بود و چهره غریب من او را کنجکاو کرد و من از فرصت استفاده کردم و با هم گپی زدیم. از لابهلای حرفهایش فهمیدم این محله را خیلی دوست دارد.
از فضای بازی و شیطنت کودکانه و راحتی صحبت کرد که گویا تصاویرش را در ذهن میکشد؛ همین که تصاویر ذهنیاش را برایم میگفت لحظه ای مکث کرد و گفت راستی تازگیها چند تا وسیله بازی پشتِ ساختمان گذاشتند. گفتم چه خوب! اما او سری تکان داد.. کنجکاو شدم پرسیدم پس حسابی بازی می کنی، نه؟! با افسوسی کودکانه گفت نه. دلیلش را جویا شدم. میگفت: اینجا که همش آفتاب است نه گُلی دارد و نه درختی. تازه مادرم هم اجازه نمیدهد. با هم رفتیم و اسباب بازیها را به من نشان داد و تازه فهمیدم چه حسی داشته انگار فاطمه هم دنبال روح و زیبایی پارک بود نه دنبال کالبد صرف آن. خوشحال شدم؛ باز کودکی چنین زیبا و ساده به من آموخت که چه باید کرد.
فرزندان بافت
فاطمهزهرا کلاس چهارم دبستان است. او را وقتی دیدم که در حال عکسگرفتن از دیوار کاهگلی پشت بادگیر خانه طاهریان بودم. دختری سر حال و شاداب بدو بدو به سویم آمد، شلوار ورزشی و مانتو مدرسه بهتن داشت. او گفت چقدر خوشحال است که اینجا زندگی میکند و دوستان بسیاری دارد و کلی با هم بازی می کنند.
او واقعا ورزشکار است و الان دو سال است ژیمناستیک کار میکند و چه حرکتهای زیبایی بلد بود. لذت بردم. از او خواستم در مسابقه داستاننویسی و نقاشی ما شرکت کند. او هم قولش را داد. دانشآموز ممتازی است. دوست دارد بتواند دکتر شود، البته دکتر ساختمان تا بتواند محل زندگیاش را آباد کند. ما هم به او کمک می کنیم تا معمار بزرگی شود.