قلب تاریخی سمنان – شماره ۷۹
شماره ۷۹، چهارشنبه، ۲۲ مردادماه ۱۳۹۳ خورشیدی، رایگان
شرکتِ مهندسیِ اردیبهشت مهرازان، دفتر معماری سمنان
شهر را بهتر بشناسیم!
در ادبیات معماری، نکته بسیار ظریفی هست، میگویند: «معماری همان ساختمان نیست!». یکی از منقدان بزرگ معماری جهان، این جمله را با صرفونحوی متفاوتتر بیان میکند:«معماری آنجاست! پشت ساختمان».
در حوزه شهر هم چنین گزارههای هست. میگویند شهر همان خیابان و ساختمان نیست. تصور اشتباهی است اگر وجود چند خیابان و تودهای از ساختمانها را نشانی از یک شهر بدانیم. با تأسف باید گفت این اشتباه را ما در ایران در چندین و چند مورد آزمودهایم. شهرهای نوبنیاد بسیاری هستند که هیچ مخاطبی را جذب نمیکنند. آنانی که در آنجاها ساکن شدهاند، عموماً از سر اجبار چنین کردهاند. شهر هرگز خصلت شهر و زیستگاه انسانی را ندارد. نمونههای این چنینی زیادند و لزومی به معرفی ندارند. در سوی دیگر ماجرا، گاه در دل یک شهر هم مناطقی ساخته میشوند و به اهالی واگذار میشوند که شهریتی ندارند. منطقهای است با
خیابانکشیِعموماً شطرنجیو کوچهبندیهای منظم که قطعات و تکههای آن را به افراد واگذار کردهاند و آنها هم هریک به سلیقه خود این چهلتکه را شکل دادهاند. گاه ساختن مجموعهها در این قطعات انجام شده که، کمی نسبت به تکساختهها آبرومندتر هستند. با اینحال، اینها آن حلاوت و شادابی بخش اصلی شهر را ندارند. بخش اصلی شهر، هرچند قدیمی و یا حتی کهنه شده باشد، هنوز هم شهریت خود را دارد. هنوز در آنجا احساسِ خوبِ انسانی موج میزند. شهر بودنِ شهر، قطعاً به نو و تازه یا کهنه و قدیمیبودنِ آن نیست. شهر باید روح داشته باشد. این روح از مدنیت، از ریشه و از آیینها و فرهنگِ آن شهر میآید نه از ساختمان یک یا چند طبقه. اگر بخواهیم این مبحث را با کمی تساهل و تسامح ببندیم، میتوان گفت «شهر زاده می شود نه ساخته میشود». این در مورد معماری هم صادق است، بنا باید طوری ساخته شود که انگار زاده شده است. انگار از دل همان محوطه در شرایطی اندامواره سربرآورده است و نمایان شدهاست. بسیاری از شهرها و عمارتهای تاریخی ما چنین خصوصیتی دارند و تمیز طبیعت از محیط انسانساخت بسیار سخت است.
اینک، باید ببینیم شهر ما از چه جنس و خمیرهای است و چگونه زاده شدهاست و رشد کرده است تا بتوانیم حوزههای رشد و توسعه آن را درست تشخیص دهیم. در غیر اینصورت، توسعه شهر آنی نخواهد بود که بتواند در درازمدت ماندگار و درونزا باشد.
به سمنان نگاه کنیم. کدام بخش از شهر حس مدنی و شهریت دارد؟ در تبیین این موضوع باید از پیشذهنهای رایج فاصله بگیریم. باید از این نگاه که «اینجا جای زندگی نیست»، «اینجا مخروبه است» و این قبیل ذهنیتها فاصله بگیریم. بیندیشیم اگر توسعه شهر در بخش اولیه و اصلی خود متوقف نمیشد و رشد و تعالی ادامه میداد، امروز چگونه میبود. باید قضاوت را بر اساس استعداهای شهر داشت نه براساسِ وضع موجود. فعلاً.
ریشهها و نعمتها
صحبت از این بود که منطقه سمنان، در گذشتهای نه چندان دور، منطقه پر تردد و اعیاننشین بود. در جایجای منطقه، در اطراف شهرهای فعلی، نشانههایی از تفاخر و صلابت زندگانی مردم را میتوان مشاهده کرد. نکته ظریف در اینجا آن است که این مجموعهها در اطراف شهرهای مهم قرار دارند و بصورت ذاتی و واقعی میتوانند هستههای توسعهای اقماری شهرها را تشکیل دهند. مثلاً، آبادیهای جنوب سمنان- خیرآباد، رکنآباد، محمودآباد و دلازیان- چقدر از مرکز شهرِ سمنان فاصله دارند؟ برای یک مرکز استان، بهنامِ سمنان، آیا فاصله ۳ تا ۶ کیلومتر از مرکز شهر فاصله زیادی است؟ اگر این را از پایتختنشینان بپرسیم، از شنیدنِ سؤال تعجب میکنند. پایتختنشینانی که هرروز بیش از دو برابر این فاصله را، بصورت میانگین، طی میکنند تا به محل کارشان برسند، آنهم در ترافیک و آلودگی هوا. در حالیکه میشود در خیرآباد یا دلازیان خانه داشت، با باغچه و میوه فصل و با طی ۱۰ تا ۱۵ دقیقه به سرکار آمد و برگشت. فاصلهای معقول، که آنهم از کنار باغ و مزرعه است نه بیابان.
شاید بسیاری از ما میدانیم که شهرهای اروپایی، چندسالی است که دنبالِ کشاندن باغ و باغچه به داخل شهرها هستند. پاریس و لندنِ بزرگ از شاخصترینها هستند. هر خانوادهای باغچهای در فاصلهای معقول از خانهاش دارد و آخر هفته خود را در آنجا سپری میکند. برای این وضعیت اصطلاح شهرسازی مشخصی هم ساختهاند که ترجمه لغوی آن به فارسی «روستاشهر» یا «شهروستا» میشود. ترکیبی از زندگی شهری و مواهب طبیعی و روستایی. به نظر میآید، در ایران، سمنان یکی از آن شهرهایی است که پتانسیل کاملِ تبدیلشدن به چنین ترکیبی را دارد. طرفه آنکه این ترکیب و این وضعیت کاملاً موجود است و کافی است آن را یکبار برای همیشه به دقت متوجه شویم.
احتمالاً بسیاری از ماها قلعه نوکلاته را میشناسیم و در کنارش یا در سایه درختان کاج قدیمی دوسوی معبر آن پلاس پهن کردهایم. این قلعه با قدمتی شایان، الان کاملاً تنها و بیکس رها شده و دوستان و همشهریانِ خوشانصاف، از سر اجبار یا بهدلخواه، هر بلایی سر آن میآورند. مشابه این قلعه در اطراف این آبادیها زیاد است. قلعه یا عمارت. در حالیکه اینها می توانند نقطه تقل اسکان چند خانواده سمنانی باشند و به داشتن چنین بنایی در همسایگی خود فخر بفروشند. ولی چرا امروز این آبادیها و این بناها فراموش شدهاند؟
ایرانِ ما زیباست!
بیش از ۳ دهه پیش «ورج گرستر» یکی از بزرگترین عکاسان هوایی دنیا در سفری به ایران بخشی از طبیعت و معماری ایران را ثبت کرد. او، در سال ۱۳۵۵ در سفري پرمخاطره با همکاری شرکت هواپیمایی ایرانایر زيباييهاي ايران را ثبت كرد و در سال ۲۰۱۱ پس از گذشت سه دهه آنها را در نمايشگاهي با نام «بهشت گمشده: ايران از آسمان» در لندن به نمایش گذاشت. «گرستر» كه از پيشگامان عكاسي هوايي دنیاست، درباره سفر حرفهاي خود و چگونگي گرفتن عكسهاي بينظير از ايران دهه ۱۹۷۰ اينچنين ميگويد: «در حالي كه بر فراز ايران سفر ميكردم، به اين فكر بودم كه مناظر فرهنگي و طبيعي سرزمين پارس با بيابانهاي نمكي و باغهاي بهشتياش براي تماشا از آسمان آفريده شدهاند. آباديهايش با قناتها و آبراههاي زيرزمينياش مثال بارز معماري بدون معمار هستند».
وي درباره سفرهاي هوايي خود نیز گفته است: «من تمام پروازها را با «دتريش هاف» كارشناس منطقه و باستانشناس آلماني انجام ميدادم. جاي او جلوي هواپيما پشت سر دو خلبان بود و من نزدیک در هواپيما، در قسمت مخصوص بار مينشستم. حالت من براي عكاسي كاملاً راحت نبود، اما ديد خيلي خوبي داشتم. از ۱۱ آوريل ۱۹۷۶ تا ۳۰ ماه مي ۱۹۷۸ بيش از صد پرواز (سيصد ساعت) داشتم. ما در برنامهريزيمان تغيير فصلها را تا حد امكان مدنظر قرار داده بوديم. اين امر موجب كشفيات شگفتانگيزي شد؛ بهار در ارتفاعات آذربايجان يكي از زيباترين مناظري است كه زمين در معرض ديد انسان قرار ميدهد. ما قصد داشتيم تمام نقاط كشور را پوشش دهيم، اما اين مساله بهطور حتم از توان وسيله هوايي ما بيرون بود. چندبار تلاش كرديم از رشته كوه البرز عبور كنيم، اما موفق نشديم». «جورج گرستر» در حال حاضر در زوريخ سويس زندگي ميكند و به عنوان روزنامهنگار در روزنامههاي سويسي و «نشنال جئوگرافيك» به فعاليت ميپردازد.
عکس از تختسلیمان یکی از هزاران عکس بیادماندنی اوست.
خاستگاه معماری ایران!
«سرزمین آذربایجان در معماری ایران در رده نخست اهمیت جای دارد؛ چرا که سه شیوه معماری ایران (پارسی، آذری و اصفهانی) از آنجا سرچشمه گرفته و به سراسر کشور رسیده است. در شیوه پارسی، هنگامی که قوم آریایی کوههای آران را پشت سر میگذاشتند تا به جنوب سرزمین ایران رهسپار و ماندگار شوند، سر راه خود ستاوندهای چوبین و شبستانها و نهانخانههای دوربسته و کوشکی آذربایجان را پسندیدند و چون ارمغانی، نخست به سرزمین آنشان و سپس به سرزمین پارس بردند و با آن شیوه همراه با برگیره از شیوههای گوناگون ملتهایی که به پیروی پارسیان در میآمدند، شیوه تازهای پدید آوردند که شیوه پارسی نام گرفت و از آغاز شاهنشاهی ایران تا پایان روزگار هخامنشیان (و حتی اندکی پس از آن برای ساختن کاخها و کوشکها بهکار گرفته میشد. با اینکه آبوهوای سرد و کوهستانی آذربایجان این شیوه را پدید آورده بود (شاید با آبوهواهای دیگر سازگار نبود)، باز هم پرداختگی و مردمواری شیوه پارسی چنان چشمگیر بوده که حتی در سرزمینهای سوزانی چون آنشان و کرانههای دریای پارس نیز با همه ویژگیهایش خودنمایی کرده است.
بار دومی که آذربایجان پدیدآورنده شیوهای نو در معماری ایران شد، پس از یورش خونین مغولان بود. این یورش، سراسر ایران و بویژه خراسان را از هنرمندان و معماران تهی ساخت. هنرمندانی که از چنگال درندگان به در رفته بودند، در سرزمین جنوبی ایران به پناه فرمانروایان بومی رفتند. همانها که نگذاشته بودند سرزمینشان تاختگاه ویرانگران شود. در آنجا معماران از شیوههای روایی در جنوب ایران هم بهره جستند و بر کارایی هنر خود افزودند. هنگامی که ایلخانان (جانشینان چنگیز در ایران) خواستند یا نیاز پیدا کردند که ویرانیهای نیاکانشان را بازسازی کنند، یا دست کم به خاطر نیازی که به کاخ و خانه و گرمابه و . . . در پایتخت خود داشتند، معماران را از سرزمینهای جنوبی به دیار خود فراخواندند.»
(برگرفته از «سبکشناسی معماری ایرانی»، دکتر محمدکریم پیرنیا، نشر سروش دانش، چاپ ششم، ۱۳۸۷، ص ۲۰۶)
جسارت!
گاه، آدمی بفکر فرو میرود از جسارتها و شهامتهایی که داشته و الان دیگر ندارد. مثلاً کارهایی که در جوانی و یا حتی در نوجوانی می کرده و امروز وقتی به آنها میاندیشد، باورش نمیشود که چنین حرکتها و شهامتهایی از او سر میزده است. گاه آدمی از جسارتهایی که در حوزه اجتماعی و زندگی عمومی شاهدش بوده است یاد میکند و با حسرتی عمیق از اینکه چنین اتفاقاتی دیگر نمیافتد یا مردم دیگر آن حال و حوصله را ندارند، افسرده میشود. داستان خیزشها و حرکتهای اجتماعی از این گونهاند. و گاه آدمی در سیما و چهره شهر عناصر وآثاری را میبیند که نشان از جسارتهای معمار یا سازندهاش دارد. و حتی گاه نشان از جسارت بهربردار و مخاطبش. مثلاً وقتی پوشش زیبای تکیه پهنه را میبینیم که در حدود یکصدسالِ پیش، معمار از ورق گالوانیزه برای پوشش فضایی استفاده کرده که ساختار خشت و گل دارد، به شجاعت و قدرت نوآوری معماری پی میبریم. اما در دل شهر و در کوچهپسکوچههای آن، گاه، تکههایی را میبینیم که هم جسارت سازنده را نشان میدهد و جسارت بهرهبردار را. مثلاً در یکی از کوچههای مرکزی شهر، خانه دو طبقهای هست که با پلهای ظریف از طبقه دوم به پشتبام میرود. این پله ببینید! باریک و خوشفرم است. خیز ملایمی دارد. اما هیچ نرده و حفاظی ندارد. یکطرفش به داخل محوطه خانه و طرفِ دیگرش به کوچه و خیابان است. تصور کنیم از این راه پله، هر شب لحاف و تشک به پشتبام میبردند تا از خنکهای شب برای استراحتو خواب استفاده کنند. جالباست که ما هم در کوچه میتوانستیم شاهد حرکت این عزیز باشیم. جالب است! نه؟
از جهانِ دور!
یکی از اصولیترین گزارهها و آموزهها در معماری و شهرسازی، و حتی در مدیریت و کشورداری، آن است که به داشتههای خود، بیش از حد منطقی و مقبول، غره نشویم و همیشه در پی دانستن و شناختن تجربهها و نکتههای جدید باشیم. در حوزه معماری و شهرسازی، اگر قرار است رو به جلو حرکت کنیم و گذشته درخشان و با شکوه را تجدید کنیم، باید از تبلیغ و اغراق غیراصولی پرهیز کنیم. بویژه در قلمرو شهر و شهرسازی باید به تجربههای مدرن و معاصر جهان توجه بیشتری داشته باشیم. اما، وقتی میتوانیم با سعهصدر به این مصادیق نگاه کنیم که آشناییهایی با گذشته آنها داشته باشیم. در اطراف ایران، و در اقصینقاط دنیا، تحولات مهم معماری و شهرسازی وجود داشته است.
از شهر حلب و دمشق سوریه گرفته تا دره بامیان افغانستان. در آنسوی دنیا، تحولات شگرفی در شهرسازی را شاهدیم که موطن بسیاری از آنها کشور تقریباً نوبنیاد آمریکا است. در روسیه، در سال ۱۷۰۳ فرمان پترکبیر برای احداث شهر سنتپیترزبورگ صادر میشود که اینک پس از گذشتِ بیش از سیصدسال ساختار خود را حفظ کرده و به تمام نیازهای امروز پاسخ میدهد. اینها نکات بسیار مهمی هستند. چگونه است شهری که ۳۱۰ سال پیش طراحی و اجرا شده است، امروز با همان شالوده شهری میتواند ترافیک سنگین یک شهر توریستی را پاسخ دهد بیآنکه هرگز تعریضهای آنچنانی را در خیابانها و کوچههایش دیده باشد. شهرهای آمریکا هم از این دست هستند. در این عکس، خیابان «وودوارد» دیترویت از ایالت میشیگان را میبینیم. عکس مربوط به سال ۱۹۱۷ است یعنی حدود یکصدسالِ پیش. خیابانی با ظرفیت کامل، با گشودگیهای و فضاهای مناسب شهری، با وسایط نقلیه عمومی و ساختمانهای بلندمرتبه. یکصدسالِ پیش.
سایهها میدانند . . .
«ظهر تابستان است/ سایهها میدانند، که چه تابستانی است». این تکهای از شعر معروف سهراب سپهری، به نام «گلستانه». همان شعر معروف که میگوید «زندگی خالی نیست/ مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست/ آری/ تا شقایق هست، زندگی باید کرد». آن شعر و آن شاعر را نباید از یاد برد. از دردانههای شعر معاصر هستند. سهراب شاعر طبیعت است. شاعر رنگ و زیبایی است. در این شعر، تصویرهای زیبایی هست. «در گلستانه چه بوی علفی میآید!». بعد میگوید «پشت تبریزیها/ غفلت پاکی بود، که صدایم میکرد». شاعر با طبیعت حرف میزند. میگوید «پای نیزاری ماندم، باد میآمد، گوش دادم:/ چه کسی با من، حرف میزد؟/ سوسماری لغزید/ راه افتادم»
اینک این سمنانی عزیز، از اهالی رکنآباد، خسته از تلاشی تا نیمروز، بر پلاسی در زیر درخت آرمیده است. نسیم ملایم و صدای نرم باد در برگهای درخت را تجربه میکند و خود را به خواندنِ پیامکی چیزی مشغول کرده است. او، شاید، هرگز اسم این شاعر بزرگ را نشنیده است، اما از تصویرهای مشابه تصویرهای شعر سهراب همان قدر لذت میبرد که شاعر از حلاوت و زیبایی کلمات و تصویرهای شعری میبرد.