قلب تاریخی سمنان – شماره ۷۵
شماره ۷۵، چهارشنبه، ۱۸ تیرماه ۱۳۹۳ خورشیدی، رایگان
شرکتِ مهندسیِ اردیبهشت مهرازان، دفتر معماری سمنان
عناصر شهر
یادش بخیر، تا همین چند سالِ پیش در کتابهای درسی دانشکدههای معماری و هنر، وقتی سخن از شهر بود، طرحی را میدیدیم که ترکیبی بود از گنبدِ یک مسجد، شاخههای بلند درختان و خطی نرم از چند بنا در جلو مسجد و درخت. گویی شهر با همین عناصر ساده شکل میگرفت. کمی عمیقتر که میشدیم، به مثلث مذهب، بازار و حکومت میرسیدیم. این سه، که معمولا در قلبِشهر جای داشتند، ساختار شهر را تشکیل میدادند. سال ها بود که چنین بود. در این میان، بودند استادان و کتاب ها و مجلههایی که عنصر چهارم را به این عناصر سهگانه اضافه میکردند: چهارباغ. میگفتند از افتخارات شهرسازی ایران است که چهارباغ تبدیل به عنصر اصلی شهر شدهاست. مثالها هم فراوان بود: نه تنها چهارباغ اصفهان، که چهارباغهای سنندج و نیشابور و توس و حتی تهران هم شاهد مدعا بودند.
یادش بخیر، چند دهه پیش، میشد به شهر به همین سادگی نگاه کرد و عناصر سادهای را برشمرد که ساختار شهر را تشکیل میدهند. و وقتی چنین بود، شاید، به همان سادگی هم میشد مسائل شهر را حل کرد و برایش برنامه نوشت و راهکار داد. شاید نتیجه همان نگاه و نگرش به شهر بود که ما نشستیم در دفاتر معماری و شهرسازیمان و روی نقشههای شهرها خط کشیدیم و خیابان ساختیم! خیابان که نه! جاده ساختیم. در تمام شهرهای ما، تقریبا بلا استثنا، از این «جاده» ها فراوان بود و است. بولدوزرِ سوغات جهان پیشرفته را انداختیم به جان شهرها؛ و بافتهای شهری را قاچقاچ کردیم.
در این عمل قهرمانانه، هرگز به فکر جدارهها و پلاکهای نیمه و مخروبه رهاشده نبودیم. بدینترتیب، گاه بیش از بیست سال طول میکشید تا خیابانی که بدینگونه کشیدهشده، بدنهای پیدا کند و تبدیل به تکهای از شهر شود. ولی ما معماران و شهرسازان را غمی نبود، همانگونه که ما مدیران شهر را هم غمی نبود که شهر همیشه قسمت ویرانی دارد تا اهالی کی همت کنند و کی پولدار شوند که تکههای نیمه و مخروبه را بسازند یا تعمیر کنند. داستان تکراریِ «توسعه شهر»!
امروز چه؟ شهر آیا به همان سادگی است؟ البته آن روزها هم چنان ساده نبود؛ ما چنان میپنداشتیم. ولی امروز که حدود نیمقرن از تاسیس رشته شهرسازی در دانشگاههای ما میگذرد، آیا شهر را بازهم به همان سادگی میبینیم؟ امروز شهرها پیچیدهتر از آنند که نشان میدهند. علاوه بر پیچیدگی کالبدی و ارتباطی، درونیات شهر هم هزارلایه شدهاست. شهر دیگر همانی نیست که نشان میدهد. ارتباطهای نامحسوس و ناپیدای مردم در شبکههای اجتماعی و درونی شهر، جنس فعالیتها و عملکرد شهر را متحول کردهاست. نیازها و واکنشهای شهر تفاوت چشمگیری با گذشته پیدا کرده. دنیا عوض شده. باز، آیا شهر را همانگونه میبینیم که چهل سالِ پیش میدیدیم؟ ما هم باید تغییر کنیم. انشااله.
شکوه دوباره
سمنان، علیرغم داشتههای با ارزش و محترمش، هنوز جایگاه ملی شایسته خود را ندارد. سمنان میتواند و باید پر جذبهتر از آنی باشد که امروز است. در قلب شهر، مثلث تاریخی مذهبی نیرومندی وجود دارد که در هر شهر میتواند مایه عظمت و سرزندگی شود و خیل عاشقان را بدانجا کشد. امامزاده یحیی از آن نوع اماکنی است که بخودیخود میتواند ثقل شهر به حساب آید. در کنارِ آن، مسجد تاریخی جامع قرار دارد که یکیاز شاهکارهای معماری ایران است. گلدسته این مسجد، هم از نظر زیباییشناسی و هم از نظر سازه، به مثابه یکی از نمونههای ناب معماری در دانشکدهها تدریس میشود. تناسبات فضایی در کنار مقیاس انسانی آن واقعا با ارزش است. در کنار این دو بنا و معبدِ مهم عشاق ، مسجد سلطانی سابق را داریم که امروز مسجدامام مینامیمش. این نیز داستانی برای خود دارد. علاوهبر ارزشهای فرهنگیو تاریخی، سرفصل تاریخ شهر سمنان است. وقتی فتحعلیشاه قاجار تصمیم گرفت بازاری جدید بسازد و یک سر آن را با ارگ سلطنتی ببندد و سر دیگر را با مسجد سلطانی، نقشه شهر عوض شد. شالودهای پیداکرد که کاملا با شالوده قبلی متفاوت بود. با زاویهای قائم بر آن. بدین ترتیب، مسجد امام شان تاریخی خاصی دارد.
در نقطهای از شهر، چنین ثروت بزرگ تاریخی و فرهنگی قرار دارد و در روی کاغذ می توان گفت که چنین نقطهای باید مرکز ثقل شهر قرار گیرد. اما، آیا، چنین است؟ نمیتوان پاسخِ روشنی به آن داد. شهر در دو سده اخیر تحولات سنگینی را تجربه کرده و اصلا قابل قیاس با روزهای قبل از آن نیست. طبیعی هم هست که چنین باشد. ولی، پرسش مهم این است که آیا ما از این ثروت بزرگ استفاده لازم را میبریم؟ توانستهایم آن را تبدیل به نقطه اتکای شهر بکنیم؟ اصولا چنین اراده و تمایلی در شهر وجود دارد؟ اگر چنین خواستی وجود دارد، پس چرا تا کنون چنین امکانی بوجود نیامده و مرکز شهرِنیرومندی شکل نگرفتهاست؟ آیا این امر دلایل کالبدی دارد یا دلایل مدیریتی؟ شاید روند تکامل شهر به سمتی دیگر میرود.
صرفنظر از اعتقادات شخصی معمار و شهرساز یا مدیر و کارگزار شهر، یکی از الزامات مهم شهر وجود مرکز شهر مقتدر و فعال است. هر شهری استعداد و داشتههای خاص خود را دارد و متناسب با آن، مرکز شهرش شکل میگیرد و تداوم می یابد. ممکن است در یک شهر مراکز توریستی تبدیل به نقطه ثقل شهر شوند در شهری دیگری معبد یا مکانی مذهبی. در سمنان، آیا، بدیلی برای این مثلث وجود دارد؟ بیندیشیم.
ثروت رایگان
در سمنان، مثل بسیاری از شهرهای تاریخی ایران، بنا ها و سازههایی وجود دارد که ساده و بیخیال رها شدهاند. انگار نه انگار که وجود دارند. اینها، عموما، بناهای تاریخی هستند. یا کوشک و خانه تاریخی هستند یا بناهایی با کاربری های سابقا عمومی و فعلا هیچ. از این نوع بناها میتوان به آبانبارها اشاره کرد. در تمام شهرهای ایران از این بنا ها فراوان است. هریک به شکل و فرمی. آبانبارهای بوشهر کاملا متفاوت از آبانبارهای سمنان است و آبانبار های کاشان هم متفاوت از آبانبارهای بندر لنگه و لارستان. اما همه اینها روزگاری رگ حیاتی شهر بودند و مردم از این آبانبارها برای آب شرب استفاده میکردند. اگر در شهرهایی هم خانهها یا برخی از خانهها به صورت اختصاصی آبانبار داشتند، آبانبارهای عمومی شهر خدمات عمومی به دیگر اهالی ارائه میکردند.
طبعا، در کنار عملکرد سادهو روزانه این سازهها، فرهنگی هم شکل میگرفت که در عرف شهرسازها، فرهنگ کالکتیو یا جمعگرا نامیده ميشود. بالاخره باید این سازهها نگهداری شوند، تمیز و لایروبی، تعمیر و مرمت شوند. چه کسانی این وظیفه را بهعهده مي گرفتند؟ با چه ضوابط و روابطی؟ طبعا شهر و ساکنان آن این وظایف را در قالبِ مناسبات محلهای یا شهری، بین خود تقسیم میکردند و هیچوقت هم هیچ وظیفه و کاری رو زمین نمیماند. این بناها، همراه با این سنتها و فرهنگها، بخشی از سرمایه شهرهای ما هستند. ما، امروز از این سرمایهها چه استفادهای میکنیم؟ آیا حتی میبینیمشان؟ وجودشان را حس می کنیم؟
مرمت شهری
«مرمت شهری در مقام یک دانش و حرفه مستقل، فاقد سابقهای طولانی در ادبیات تخصصی معماری و شهرسازی است. از سابقه مرمت اشیاء و ابنیه که بگذریم، پیشینه مرمت شهری عمدتا به دوره شکلگیری برنامهریزی شهری باز میگردد. شروع اقدامات مرمت شهری در ایران نیز به تهیه نخستین طرحهای جامع و تفصیلی در نیمه سده شمسی حاضر میرسد. اما مرمت شهری در کشورما در این مدت صاحب مبانی کاملا تدوینشدهای به عنوان یک دانش میانرشتهای نشدهاست. در چنین شرایطی، عدم انتقال صحیح تجربیات و نبود زبانِ مشترک در بین متخصصان و دستاندرکاران و مسئولان امر، اجرای طرحهای مرمت را کندتر کردهاست و حتی عدم تحقق طرحهای مرمت شهری را موجب شدهاست.
با وجود تدریس مرمت در رشتههای شهرسازی و معماری و انتشار کتابهایی در این زمینه، انتقال دانش تخصصی و تجارب حرفهای به درستی صورت نمیگیرد. به نظر میرسد یکی از علل بروز این مشکل، نبود فرهنگ واژگان مناسب در زمینه مرمت شهری است که به تبادل دانش تخصصی در ایران لطمه وارد کردهاست. در موارد بسیار، در تلاشهایی که برای برگرداندن متون دیگر به فارسی انجام شده، یا گزارشها و رسالههایی که تدوین شدهاست، به سبب استفاده از واژگان ناهماهنگ، این ترجمهها و اطلاعات در گزینش معادل برای واژگان تخصصی موفق نبودهاند و نمیتوانند اطلاعات تخصصی را بطور کامل بازگو کنند. مقایسه معانی گوناگونی که متخصصان مختلف واژگان مرمت مراد کردهاند، حاکی از نبود اصطلاحات مشترک در این حوزه است و نشان میدهد که توافق بر سر زبان مشترک برای برگردان متون و تجارب مرمت شهری تا چه اندازه ضروری است».
(برگرفته از مقاله «بررسی واژگان تخصصی و روشهای مرمت بافتهای تاریخی»، ناصر بنیادی، فصلنامه علمی-پژوهشی صفه، شماره ۵۵، زمستان ۱۳۹۰، ص ۱۲۵)
تولد بیش از فوت!
در سالِ ۱۳۹۲، طبق آمار ادارهکلِ ثبت استان، کمی کمتر از ۱۰ هزار نفر در استان سمنان متولد شدهاند. (۹۸۹۹ نفر). نسبت پسران متولد شده به دختران ۱۰۵ درصد. یعنی در برابر ۱۰۰ دختر، ۱۰۵ پسر به دنیا آمدهاست. در این سال، تعداد ۳۲۰۲ مورد فوت در استان به ثبت رسیدهاست. فوتیهای مردان بیشتر از زنان بودهاست. در برابر هر۱۰۰ زن، ۱۱۵ مرد درگذشتهاست. اگر تعداد فوتیها از متولدین کسر شود، میتوان گفت، حدود ۶۷۰۰ نفر به جمعیتِ استان اضافه شدهاست. این تعداد، حدود یکدرصد جمعیت استان را تشکیل میدهد.
حال که صحبت از زاد و ولد و فوت شد، نگاهی هم به آمار تولد و مرگ کشور در ۵۰ روز اول سال ۱۳۹۳ بیندازیم. در این مدت، حدود ۱۹۶ هزار تولد در کشور ثبت شدهاست. که حدود ۲۴۷۰۰ نفر از آنان در تهران متولد شدهاند. استان خراسان و استان خوزستان دومین و سومین استان پرتولد در این ۵۰ روز بودند. استان سمنان، پس از استان ایلام، کمترین تعداد تولد را ثبت کردهاست. کل متولدین استان در این مدت ۱۳۴۴ نفر بود. در این ۵۰ روز، در کل کشور حدود ۵۳ هزار و ۳۰۰ نفر فوت کردهاند که ۳۹۶ نفرشان سمنانی بودند. توجه به آمارها، یکی از مهمترین ابزارهای برنامهریزی شهری و ملی است. در این میان، آمار تولد و فوت از مهم ترینها است. نرخ مهاجرت شهر هم با کمک این آمارها بدست میآید.
آرامش در شهر
شهر میتواند مکان آسایش و آرامش مردم باشد. باید چنین باشد. شهر برای آزار مردم نیست. شهر مکانی برای رشد و تعالی انسانها است که بهترین بستر و زمینه را برای مشارکت و همکاری اجتماعی فراهم میکند. برای اینکه شهر چنین شود، بسیار کارها باید کرد، اما بخشی از آنها از وظایف ذاتی معماری و شهرسازان است. در شهر باید فضاهای مناسب برای همه مردم وجود داشتهباشد. و وقتی صحبت از همه مردم می شود، غرض کلیگویی و گریز از حرفِ دقیق نیست. منظور آن است کودکان شهر همانقدر از شهر سهم دارند که بزرگان. کارگر و زحمتکش همانقدر منزلت شهری دارد که استادان دانشگاهها و کارفرمایان. از اینها گذشته، شهر برای اوقات فراغت مردم، فارغ از جنس و رنگ و سن و نژاد باید فضا داشتهباشد.
شهر هرگز ترکیبی از جادهها نیست. خیابان شهر شان و هویتی خاص دارد. لزوما فضایی عبوری نیست، کلِخیابان یا بخشها و نقاطی از آن، مقصد به شمار میآیند. خیابانهای شهر برای انواع فعالیتها باید ظرفیت داشتهباشد. برای تفریح، خریدو فروش، عبور و مرور، سکونت، کار و غیره. در کالبد خیابان، دکان ومغازه حکم چشم و چراغ شهر را دارند. پنجرههای روبه خیابان خانهها مراقب شهر هستند و روشنی دکههای روزنامه فروشی ها ایمنی شبانه معابر را تامین میکنند. خیابان جایی است برای نشستن و لذت بردن از اجتماع مردم. طول و عرض خیابان با این مقدرات تعریف میشود نه به اراده طراح و معمار. هر آنکجا که عرض بیهوده خیابانها را داریم، به روشهای غیرفنی و غیرمعماران متوسل میشویم تا از مقیاس غیر انسانی آنها بکاهیم. در شهرهامان، از جمله در سمنان، چقدر خیابانهای پهن و عریض داریم که شانی ندارند! مگر رشد و توسعه شهر به عرض خیابانهای آن است. الان در این خیابانهای پهن و گشاد چه اتفاقی میافتد؟ در ساعات سوتو کور روزانه چه کسی از آنها استفاده میکنند.
کودک، امید، زندگی
وقتی کوچه و محله آرام باشد، در چهره کودک و پیرِ محله هم آن را میبینیم. کودک به همراه مادر، با چارقد کوچولو و زیبایش عازم خرید است. مادر، برای اینکه کودک از حالا آداب و اصولِ زندگی را بیاموزد، پول را به دست او داده. کودک خیلی جدی و مصمم پول را محکم در دستش گرفته و استوار و محکم و همپای مادر گام برمیدارد. نگرانِ ماشین و تصادف هم نیست. اینجا آرام است. ماشینها نمیتوانند سرعت بگیرند. امکانش نیست. شهرهای ما اگر بتوانند این آرامش را در کودکان ما بوجود آورند، میتوانیم امیدوار باشیم که فرداهای بهتری خواهیمداشت. اینان اگر با آرامش رشد کنند، انسانهای سالمتر و مهربانتری میشوند و بهنوبه خود کمک میکنند که دیگران هم آرام و مهربان شوند. این یعنی زندگی. چنین شود.
«برازیلیا»
از سالِ ۱۷۶۳ تا ۱۹۶۰، ریودوژانیرو پایتخت برزیل بود. در این سال، تصمیم گرفتهشد منابع در جنوبشرق ریودوژانیرو متمرکز شود. «برازیلیا»، از نظر جغرافیایی موقعیت کانونیتری برای پایتختی داشت. در یکی از مواد قانون اساسی ۱۸۹۱ برزیل آمده که پایتخت باید از ریودوژانیرو منتقل شود و در نقطهای در مرکز کشور مستقر شود. نخستین پیشنهاد و نقشه در سال ۱۸۲۷ از طرف مشاورِ امپراتور «پدرو اول» دادهشد. او این نقشه را به مجلس اعلای برزیل ارائه داد. اما به دلیل انحلال مجلس توسط امپراتور این نقشه عملی نشد. رئیسجمهور وقت برزیل در سالهای ۱۹۵۶ تا ۱۹۶۱، دستور ساخت شهر جدید «برازیلیا» را برای تحقق تکلیف قانون اساسی صادر کرد. این بخشی از برنامه معروف به «برنامه ۵۰ ساله خوشبختی و رفاه در ۵ سال» بود. در میان ۵۵۵۰ رقیب، «لوسیو کوستا» به عنوان طراح برنامهریزی شهر انتخاب شد. اسکار نیمایر، دوستِ او، معمار ارشد غالب بناهای عمومی شد و روبرتو بورلاکس طراحی منظر را بهعهده گرفت. پاینتخت جدید، برازیلیا، در ۴۱ ماه ساختهشد و در سال ۱۹۶۰ افتتاح شد.