قلب تاریخی سمنان – شماره ۷
شماره ۷، چهارشنبه، ۱۹ مهر ۱۳۹۱ خورشیدی، رایگان
شرکتِ مهندسیِ اردیبهشت مهرازان، دفتر معماری سمنان
آبادانی، زیبایی و مهر میآورد!
سلام،
همه ما آرزوی آبادانی و شادابی شهر و محلهمان را داریم. در هیچ کوچه و خیابان و محلهای نمیتوان کسی را یافت که محلهاش را آباد نخواهد. آبادیِ محله سرور و شادابیِ رفتاری و اخلاقی مردم را به دنبال میآورد. اما، آبادی و آبادانی به چیست؟
در همین کوچه و محلههایمان، در سالهای نهچندان دور، کوچهای نمیدیدیم که در آن آشغال ریختهشدهباشد. هرکسی دمِ خانه خود را آب و جارو میکرد تا رهگذر و میهمان آزار نبیند و با روی خوشِ میزبان روبرو باشد. این سادهترین نوع آبادانی است.
در جهانِ امروز، که به جهان م
تجدد یا متمدن معروف است، و برخی آن را جهانِ مدرن مینامند، سازمانهای شهری بسیاری از وظایفِ تکتکِ افراد را به عهده گرفتهاند. مثلا نظافتِ شهر و کوچه به عهده سازمانهای شهرداریها گذاشتهشده. اما این امر هرگز به معنی سلبِ وظیفه و مسئولیتِ تکتک افراد جامعه نیست. وظایف، کمی، تغییر کردهاست. اگر در سابق کوچهمان را خودمان «تمیز میکردیم»، امروز باید آن را «تمیز نگهداریم». امروز باید کوچهمان را «آشغال نریزیم و کثیف نکنیم». اما اینهم بخشِ بسیار کوچکی از آبادانی است.
اگر میخواهیم خانه و محلهمان را آباد کنیم، باید آن را مثل موجود زنده تصور کنیم. خانه و محله هم مثل موجود زنده نیاز به مراقبت دارد. خانه و محله ممکن است مریض شود، ممکن است زخمی شود یا ویروس به وجودش بزند. باید مراقبت کرد و درد و زخمش را التیام داد. دستورِ این التیام باید به دستِ پزشک و حکیمِ شهرشناس و شهرساز باشد نه به دست عامی و کار نشناس.
خانه و محله، مثل موجود زنده، ممکن است عمرِ محدودی داشتهباشد. ما نباید عمرش را کوتاه کنیم. میتوان عمر خانه و محله را زیاد کرد. میتوان ماهیچه و ملاتِ کمتوانشدهاش را تکاند و ملات تازه به آن تزریق کرد. میتوان استخوانبندیاش را تقویت کرد و بر شانهاش بار تازهای گذاشت. خانه و محله را میتوان لباس نونوار پوشاند وزیباتر از قبلش کرد. همه نوع آرایش و پیرایش بر رویِ خانه و محله میتوان اعمال کرد. اما، یک موضوع را نباید فراموش نمود: شناسنامه و سرشت و سرگذشت خانه و محله را نباید از میان برد. بویژه محله را باید با تمام هویتش حفظ کرد. خانهرا میتوان بازسازی کرد ولی محله را هرگز. شالوده محله باید حفظ شود. والسلام، فعلا.
یادش بخیر
اخیرا، فضاسازیِ زیبایی در سمنان انجامشده. در یکی از میدانهای اصلی شهر، مجموعه مجسمههایی بصورت تنظیمشده چیدهشده، که خاطراتِ روزهای خوب زیارتِ امامرضا را به یاد میآورد. روزهای عطر و عود.
تا همین بیستسی سالِ پیش، وقتی مشهد و به پابوسِ امامرضا میرفتید، قبل از اینکه وارد صحن بشوید، از بازارچهها و گذرها میگذشتید. از سیابون، از بازار رضا و غیره. آنجا ها، دکانهای عطاری، نقل و نبات، سوغاتیفروشی، پرندهفروشی و خیلی مغازههای خاص دیگر بود.
یکی از خاطرهانگیزترین مغازهها، عکاسیهای خاصِ آنجا بودند. عکاسیهایی که پرده بزرگِ حرم امامرضا با گنبد زرینش یکی از دیوارهایشان را تشکیل میداد. مقابل این پرده میایستادید و دست بهسینه، با چشمانِ پر از شوق، عکسِ یادگاری میگرفتید و برای اهل فامیل به یادگار میآوردید.
این عکسها را میآوردید در ولایت و شهرِ خود، قاب خاتم میگرفتید و بالای تاقچه آویزان میکردید. یادتان میآید؟ یادمان میآید؟ یادش بخیر. آن بازارها و گذرها ما را از شلوغی خیابانها جدا میکردند و تا به پابوس امام برسیم، کاملا از دغدغه و تلواسههای شهر خلاص شدهبودیم. آن بازارچهها و گذرها، ارزشِ بسیاری برای «رعایتِ آدابِ حضور در جوارِ حضرت» داشتند.
فقط بازار و دکان نبودند، مرحلهای از سیر سلوک بودند تا وقتی به حضور میرسیدیم، از همهمه و دغدغه ایندنیایی، تا حدودی، پاک شویم. امام دوست نداشت و الان هم دوست ندارد، وقتی به پابوسش میرویم، ذهنِ ما درگیر بدهبستانهای عادی زندگی روزانه باشد.
الان، از این بازارچهها و گذرها خبری نیست. در طرح توسعه حریمِ حرمِ امامِ رضا، بسیاری از این گذرها از بین رفتهاند. طرح به دستِ معماران و شهرسازان نوشتهشده و حتما، آنها هم دلایل خود را برای این توسعه دارند، ولی، راستش را بخواهید، دلِ ما برای آن بازارچهها و عطاریهایش تنگشده. الان، از میدان طبرسی یا شهید نوابِ صفوی یا از هر گوشه دیگری، مستقیما، وارد صحن میشویم. همراه باخود، ذهنِ مغشوشمان را مستقیم وارد صحن میکنیم. شاید امام راضی نباشد.
یادش بخیر آن روزها و آن دکانبازارهای اطرافِ حرم.
قدرِ نعمت، نعمتت افزون کند!
امروز، یافتنِ گزینههای جایگزین برای نفت در تولید انرژی از اهمیتِ بسیاری برخوردار است. یکی از این گزینهها، خورشیدِ تابان، این چراغ زیبای آسمانِ خلقت است. خورشید، که در باورها و آیینهای ایران و جهان، یکی از عناصر چهارگانه حیات را تشکیل میدهد، امروز نقش و اعتباری فزونتر یافتهاست. در جهانِ امروز، خورشید تبدیل به یکی از اصلیترین منابعِ تامینِ انرژی الکتریکی برای مردم شدهاست. البته، باد، یکی دیگر از عناصر چهارگانه هم در رقابت با خورشید میخواهد سهمی در سفره انرژی مردم جهان داشتهباشد.
در ایرانِ عزیزِ ما، خوشبختانه، چندی است به این مقولهها توجه میشود. انرژی خورشیدی، کمکم، نقش و اعتبار خود را مییابد. همین تابستان گذشته بود که پستِ جدید انرژی خورشیدی دانشگاه سمنان افتتاح شد و ظرفیتِ برق تولیدی برق خورشیدی در این نیروگاه را به ۳۰ کیلووات رساند. برقِ تولیدی این سایت، به طور متوسط ماهانه حدود ۶ مگاوات ساعت از انرژی الکتریکی مورد نیاز دانشگاه را تأمین خواهد کرد.
۱۷ دانشگاه کشور از جمله دانشگاههای شیراز، تهران، صنعتی شریف، امیرکبیر، صنعتی اصفهان، سمنان، شهید چمران اهواز، کاشان، یزد، رازی کرمانشاه، سیستان و بلوچستان، پژوهشگاه صنعت نفت و سازمان علمی و صنعتی ایران تولید کننده برق خورشیدی هستند.
انرژی تابشی نور خورشید پس از برخورد با سلولهای فتوولتائیک این نیروگاه مستقیماً به انرژی الکتریکی تبدیل شده و با تزریق به شبکه، بخشی از مصرف تجهیزات الکتریکی موجود را تأمین می نماید.
انرژی خورشیدی جزو «انرژیهای پاک» است که در تولیدِ آن هیچ نوع آلودگی محیطی به وجود نمیآید. منبع خورشید، به لطفِ خدا، جاودانی است. قدر این نعمتِ خدادادی را بدانیم. استانِ سمنان یکی از بهترین مکانها برای نصبِ نیروگاههای خورشیدی است. انرژی پاک خورشیدی را به خانه و شهرمان بیاوریم.
شیرینگفتههای سمنانی
چاخو هَمیشَ تَئی کئین دَرَ caxow hamisa tayi keyin dara
(چاهکن همیشه ته چاه است)
به کسی که در راه دیگری دامی میگذارد و حیلهای به کار میبرد اطلاق میشود.
چارچَشی ژُ مپِّ carcasi zo meppe
(چهارچشمی مواظب اوست)
کنایه از کاملاً مراقب بودن و تحت نظر داشتن است.
چرَ دورکی مساز؟ cera dureki mesaz
(چرا کوزه کوچولو میسازی؟)
کنایه از تعلل و سستی در انجام کاری است.
خدآ هر بُنی مِن، وَرَ زَمین مندِ
xoda har bowni mene, vara zemin mende
(خدا هر پشتبامی را میبیند و برف را [به اندازه آن] میفرستد)
منظور هرکس روزی خاص خود را دارد.
شیر، شیرَ، نر و مادَ ندارِ sir, sir, nar vo mada nedare
(شیر، شیره، نر و ماده ندارد)
کنایه از خصائل انسانی است که اگر در وجود هر کسی باشد، ارتباطی به زن و مرد بودن، ندارد.
وَرَ مِ پُوِپُوِ، اَروآیی مُ مَسین بابِ، مُ مار نون دَبست زمستونینَ، مُ پییر گا بُکُشت تووستُنینَ Vara me povepove, arvayi mo masin babe, mo mar nun dabest zemestonina, mo piyer ga bokost tovestonina
(برف میآید گوله گوله، ارواح پدربزرگ من، مادرم نان پخت برای زمستان، پدرم گاو کشت برای تابستان)
این ترانه را در هنگام باریدن برف با شادی و نشاط میخوانند، پُوِ: زنهای چرخریس سمنانی پنبه را به صورت قطعات کوچکی در میآوردند، این قطعات کوچک را که شبیه گلولههای برف در هنگام باریدن است، سمنانی «پُوِ» میگویند.
وآمُندگی ویتَر از دَرمُندگییَ vamondegi veitar az darmondegiya
(واماندن بهتر از درماندگی است)
اشاره به این موضوع است که از کاری خسته بودن بهتر از به ستوه آمدن و عاجز شدن از انجام آن کار است.
( برگرفته از کتابِ فرهنگِ جامع اصطلاحات و ضربالمثلهای سمنانی، نوشته خسرو عندلیب سمنانی (گویا)، انتشارات آبرخ، اداره کل میراثفرهنگی و گردشگری استان سمنان، چاپ نخست ۱۳۸۵)
در کوچههای تاریخ
در کوچههای بافت میگشتم. دیدم بچهها از دیوار خانه خرابهای بالا رفتهاند، دیواری که میگویند سست است و اعتباری ندارد. از بالای دیوار روی درخت انجیر خم شدهاند و با شوقی کودکانه و لذتی وصف نشدنی مشغول خوردن انجیرهای نیمرس هستند. شیطنت و بازی. کنجکاوی و درکِ طبیعت.
علیرضا با آن قد و قواره کودکانهاش، کوچولو و کمی تپلک، تا مرا دید، نگاهی کرد و مشت کوچکش را که به زور دو تا انجیر کوچک در آن جا میشد، به سوی من گرفت و با لحنی شاد و خالص، و لبخندی زیبا گفت میخواهی؟ با لبخندش خندیدم و ایستادم. گفتم آره میخواهم و باب دوستی با بچهها باز شد.
بچههای شاد و شیطونی بودند. مهدی، ابولفضل، علیرضا و محمود. علیرضا از همه کوچکتر بود. هنوز تهمانده دندانهای شیریاش را داشت. یکی در میان. آنهایی که محصل بودند، دل به نقاشی داشتند و همانجا کنارِ کوچه برای ما نقاشی میکردند. قول دادم نقاشی هایشان را چاپ کنیم و عکسشان را هم کنارش بزنیم. آنها هم قول دادند درسهایشان را خوب بخوانند و بچه مرتبی باشند. تا هفته آینده.
فرزندان بافت
مهدی رحمانی، دانشآموزِ دوم دبستان از بچههای خوب بافت است. وقتی با بچهها نشسته بودیم، خیلی آرام و بی سر و صدا آمد ببیند چه خبره؟ «قلب تاریخی سمنان» را نگاه کرد و وقتی دید نقاشی بچهها را چاپ میکنیم، رفت مدادرنگیهایش را آورد که نقاشی بکشد! همانجا توی کوچه نشستیم و نقاشی کشیدیم. همین که نقاشی میکرد، پرسیدیم وقتی بزرگ شد دوست دارد چهکاره شود؟ گفت «دوست دارم پلیس بشوم». جالب بود.
احساس کرد کنجکاو شدهایم. خودش ادامه داد. گفت میخواهد مردم را تشویق کند باهم مهربان باشند و به همدیگر احترام بگذارند. «دوست دارم همهجا آشتی باشد نه قهر و دعوا».
مهدی درسخواندن را دوست دارد. او درخت گیلاس را هم دوست دارد و در نقاشیاش یک درخت گیلاس کشیده. آفرین بر این بچههای خوبِ بافت.
بهخواستِ خدا، آرزوهای خوبِ بچههای عزیزِ بافت را تجربه میکنیم و یاد میگیریم. انشاالله.