قلب تاریخی سمنان – شماره ۶۴
شماره ۶۴، چهارشنبه، ۲۷ فروردینماه ۱۳۹۳ خورشیدی، رایگان
شرکتِ مهندسیِ اردیبهشت مهرازان، دفتر معماری سمنان
محله و امنیت
یکی از مهمترین شاخصهای «شهر سرزنده»، امنیت است. این شاخص در ابعاد و وجوه مختلف مورد بررسی و سنجش قرار میگیرد. حادترین موضوعِ امنیت تروریسم و مشکلات امنیتی است. طبعاً این معضل چندان در مقولههای شهرسازی نمیگنجد؛ امری اجتماعی و سیاسی است. با این حال، در حوزه شهرسازی هم میتوان برای تعدیلِ چنین مسائل و مشکلاتی تمهیداتی اندیشید که کمکحال برنامهریزان سیاسی و اجتماعی باشد. در مواردی هم، برنامهریزی و طراحی شهری و ساختوساز های ناشی از آن منجر به شورشهای محلی و اغتشاش شده، که محلهها و بخشهای نوساخته قاهره در اوایل سالهای ۹۰ قرن گذشته میلادی از آن جمله است. محلههایی که، به تعبیرِ شهرسازان، مستعدِ بزه و خلافهای اجتماعی بودند.
از اغتشاش و تروریسم بگذریم، رایجترین موضوعِ مبتلابه در شهرهای امروز، عموماً، در حوزه اخلاق اجتماعی و مشارکت و تعامل بین افراد شهر است. متأسفانه باید پذیرفت در بسیاری از موارد، شهرهای ما فاقد الزامات اولیه برای تعامل و مشارکت اجتماعی است. بویژه بخشهای نوساخته شهرها که عموماً با بافتی شطرنجی طراحی میشوند و فاقد نشانهها و خصوصیات تعلقپذیر هستند، موجد کدورتها و بیاخلاقیهای اجتماعی و فردی هستند. در این بخشها، مردم احساس تعلق ندارند و همه باهم غریبه و بیگانه بشمار میروند. فضاها و حالوهوایی که آدمها را به رابطه و گفتگو تشویق کند وجود ندارد. تمام برنامهریزی بر این اصل استوار است که مردم زندگی را در خانهها متمرکز کنند و از کوچه و خیابان دل بکنند. با این سیاست، شهرهای ما، در بسیاری از اوقات، شهرهایی سوتوکور و خاموش هستند. شهر، وقتی خاموش است، رغبتی برای گفتگو و ارتباط بین مردم ایجاد نمیکند. وقتی رابطهای بین آدمها نباشد، حتماً ایمنی و امنیتها چندان قابل انتظار نیست.
این دغدغهها است که موضوع محله و توسعه محلهای را برجسته میکند. ما در ایران، سالها و سدهها در محلهها زندگی کردهایم، ولی آمریکاییان و اروپاییان چنین سابقهای نداشتند و در سالهای اول قرن بیستم بود که پس از شکست نظریههای «ابنزر هاوارد» و «کلارنس پری» در اندیشه شهرسازی، موضوع محله و توسعه محلهای مطرح شد. در سالهای ۱۹۱۰ تا ۱۹۲۰، بیشترین ادبیات مربوط به محله و زندگی محلهای در میان معماران و شهرسازان این جوامع را شاهدیم. در آنسالها که آنان دنبال تعریف و تشویق زندگی محلهای بودند، ما در ایران، به رسامِ سالیان و سدهها، در محلهها زندگی میکردیم. آنان از آنسالها به بعد، آنها دنبالِ محلهها رفتند و ما، متأسفانه، از محلهها بیرون آمدیم. چرا؟
زندگی و سلامتِ بنا
در میان عامه مردم، مثلی است معروف که «نم از صاحبخانه شرم دارد». یعنی وقتی خانه خالی نیست و کسی یا کسانی در آن زندگی میکنند، خانه سالمتر میماند رطوبت نمیگیرد و پوسیده نمیشود. حرف درستی است هم از بعد مادی و عادی که حضور آدمیزاد در فضا سبب میشود مراقبت و مواظبتهای مستمر اتفاق بیفتد؛ و هم از بعد فلسفی و نظری، که بر علتِوجودی فضا و مکان دلالت دارد. از دیدِ فلسفی، تمام محیط مصنوع و انسانساخت، فقط، در ارتباط و با حضورِ انسان معنی مییابد، وگرنه اتلاف طبیعت است و جفا به خلقت.
با همین تفکر است که در بسیاری از کشورها، آثار تاریخی را بلا استفاده رها نمیکنند. به اجاره یا به تملک اشخاص و سازمانها در میآورند تا این فضاها خالی از نفسِ آدم نباشد. طبیعی است در واگذاری این مکانها به افراد و سازمانها، شرط و شروطِ زیادی میگذارند. این شرط و شروط، عموماً و منطقاً، ناشی از ارزش مکان و ضرورت حفاظت از آنها است. از ابتداییترین شروط برای بهرهبردارها آن است که هیچ تغییری در بنا نباید بوجود آید و بهرهبردار نباید کوچکترین آسیبی به آن بزند. بهرهبردار حقندارد، به هیچعنوان، به نما و تزیین و ساختارِ بنا چیزی اضافه کند، نصب نماید یا الحاقی بوجود آورد. قابل تأمل است که در برخی از کشورها، بویژه در اروپا، بهرهبردار حتی حق ندارد در داخلِ بنا روی دیوار چیزی نصب کند، حتی اطلاعیهای کوچک و کاغذی. بهرهبردار موظف است، در طولِ دوره بهرهبرداری، هرگونه اتفاقی را در ساختمان میافتد به مالک و سازمان ذیربط اطلاع دهد و اقداماتِ عاجل و اضطراری برای کنترل اولیه را بهعمل آورد.
با چنین تمهیداتی، اگر این اتفاقِ مبارک در شهرِ ما بیفتد و اماکن تاریخی و فرهنگی به دست بهرهبرداران سپرده شود، باید خوشحال شد. زندگی و کار در این فضاها به اصالت و تفاخر شهر میافزاید!
گشتوگذار میان ابرها!
بهار سرآغازِ گشتوگذار و طبیعتگردی است. طبیعت، پس از رخوتی کوتاه، ما را میخواند. زمینها تازه و شکفته از زندگی هستند و هوا دلپذیر است و ملایم. در استان سمنان، یکی از زیباترین نقاط و مناطق برای طبیعتگردی، جنگل ابر است. جنگل ابر با ۳۵ هزار هکتار وسعت، در ۵۰ کیلومتری شمال شرق شاهرود در جاده شاهرود به آزادشهر واقع شده است. در این جنگل ابرها آنقدر به درختها نزدیکند که به نظر میرسد جنگل بر روی ابرها سوار است و میتوان در میان ابرها گشتوگذار کرد و به باور بسیاری از گردشگران یکی از زیباترین چشماندازهای طبیعت ایران محسوب میشود. این جنگل در ادامه جنگلهای سرسبز شمال کشور به دلیل این که در اغلب مواقع فضای این جنگل را اقیانوسی از ابر فراگرفته به این نام مشهور است.
جنگل ابر، علاوه بر شگفتیهای طبیعیِ زیبا، مأمن گونههای متنوع و گاه کمیابِ جانوری و گیاهی است. از گونههای جانوری این منطقه میتوان خرس قهوهای، گرگ، پلنگ، خوک وحشی، شغال، روباه، خرگوش کل و بز، شوکا و مار و از پرندگان کبک، کبوتر جنگلی، بلدرچین، عقاب جنگلی، کرکس، شاهین، فاخته و قرقاول را نام برد. وجود ۸۵ نوع گونه گیاه مانند راش، بلوط، ممرز، افرا، شیردار، توسکا، آزاد داغداغان، گونههای کلاه میرحسن، چوبک، اسپرس، دم روباهی، آویشن و شبدر به همراه گونههای گیاهی نادر مانند نارون، بارانک، سرخدار و مانند آنها جنگل ابر را به موزهای طبیعی تبدیل کرده است. آبوهوای خاص این جنگل، درختان متفاوتی را در خود پرورش داده که برخی از این درختها با شکل خاص خود روی زمین خزیدهاند و منظره زیبایی پدید آوردهاند. جنگل ابر یکی از بانکهای گیاهان دارویی سرشار در کشور شناسایی شده است، که همهساله مشتاقان و علاقمندان را از گوشهوکنار جهان به سوی خود دعوت میکشاند. در قسمتهای جنوبی جنگل، یعنی قسمتی که به روستاها نزدیکتر است پوشش گیاهی تنک دیده میشود. در عمق جنگل، تپههای پرشیبی وجود دارد که سراسر پوشیده از درختان بلند است. مشهورترین درخت منطقه اورس است. درختی با ریشههای بلند که روی زمین میخزد. مناطق ابتدایی جنگل ابر ییلاق چوپانان گلستانی است، اما در عمق جنگل اثری از انسان دیده نمیشود.
افتخار تاریخی و باستانی
«پس از انجام کارهای مقدماتی در تهران، از جمله تهیه لوازم و مواد ضروری، در ۱۷ جون ۱۹۳۱ (۲۷ خرداد ۱۳۱۰) به دامغان رسیدیم. در ۲۲ جون کار کاوش در ارگ دامغان و در ۱۹ جولای کاوش در تپهحصار آغاز شد. عملیات اصلی کاوش، با وقفه کوتاهی به خاطر گمانهزنی در تپه مومن در نوامبر همان سال، با آغاز فصل بارندگی به پایان رسید. بیستم دسامبر به تهران رفتیم و در آنجا تمام زمستان را روی نتایج فصل نخست کار کردیم. در اوایل ۱۹۳۲، هیئت ما سفری کوتاهمدت و آموزنده از لرستان به دزفول، شوش، اهواز، بوشهر، شیراز، تخت جمشید و اصفهان داشت.
دومین فصل کاوش در میِ ۱۹۳۲ با گمانه زنی در تاریخانه آغاز شد و پس از آن کاوش اصلی در تپهحصار پی گرفته شد. در اواسط فصل، بهخاطر شمار بسیار فراوان تدفینها و یافتهها مجبور شدیم ۱۰ روز کار را تعطیل کنیم. در ماه جولای، گمانهزنی در محوطههای نریشان و شیرآشیان را انجام دادیم. همچنین سفری به مشهد و از سریق کوهستانهای شمالی به استرآباد داشتیم.
در ماه نوامبر، کاوش دوباره تعطیل شد و پس از ضبط و ثبت دادهها آنها را در تهران، مانند فصل نخست، به دو قسمت تقسیم کردیم. در اوایل ۱۹۳۳، سفر بازگشت خود را به خانه آغاز و گردنههای پربرف بین تهران و بغداد را در ۸ روز طی کردیم.»
(برگرفته از «کاوشهای تپهحصار دامغان»، اریخ اشمیت، ترجمه کوروش روستایی، ادارهکل میراث فرهنگی، صنایعدستی و گردشگری استان سمنان، چاپ نخست، ۱۳۹۱، صص۳۵ و ۳۶)
از زبانِ مردم
روزهای عید و بویژه جشن نوروز، فرصت بسیار خوبی است که مردم با آثار و میراث فرهنگی شهر و کشورِ خود آشنا شوند. برای مدیرانِ شهر و کشور هم مغتنم است نظرات آنان را، بیغلوغش، بشنوند. وقتی به نوشتههای مردم در بازدیدهای نوروزی دقت میکنیم، نکاتِ زیبایی را میبینیم. عموماً، از اینکه فرصتی برای دیدن این آثار یافتهاند، سپاسگزارند. نظرِ خود را هم میگویند. مثلاً، یکی از بازدیدکنندگانِ عمارت رجبی نوشته: «با سلام و تشکر از اینکه این بنا در معرض دید عموم قرار گرفت؛ خواهشمندیم نسبت به تعمیر آثار باستانی سمنان اقدام عاجل بفرمایید. با تشکر- از طرفِ ۱۰ نفر!». جالب است از طرف ۱۰ نفر این پیام را میرساند که باید اقدام عاجل برای حفاظت از این آثار بهعمل آید. همشهری دیگری که انگار سالها پا به خانه تاریخی پدری نگذاشته، میگوید «تجدید دیدار با خانه اجدادی و منزلگاه دوران کودکی و نوجوانی بسیار دلچسب و غرورآمیز است. افسوس که با سهلانگاری مسئولین، این بنای باشکوه، بدونِ تعمیر و مرمت و بازسازی، به شکل غم انگیزی درآمده است. عظیم…». یکی دیگر از نوشتهها به همشهری فرهیختهای تعلق دارد که عضو هیئت علمی دانشگاه است. مینویسد: «با تشکر فراوان، این جانب عضو هیئت علمی علوم پزشکی هستم. براستی لذت بردم. میراث کهن نماینده هویت فرهنگی ماست. از شما تشکر میکنیم که پاسدار هویت فرهنگی ما هستید. در آینده، حتماً، بازدیدکنندههای زیادی را در کنار خود خواهید دید. موفق باشید».
چه زیباست گفت و شنید مدیران با مخاطبان. پایدار باد این روش.
احساس واقعی «محله»
قدیمترین و جذابترین محله کانادا، «استراتکونا» در ایالت ونکوور، هنوز هم پر طرفدار و جاذب است. این محله حدود ۱۱ هزار نفر جمعیت دارد و در شرق محله چینیها قرار دارد. بنابه تاریخِ کانادا، این زیستگاه طبقه کارگر در کنار یک کارخانه چوببری بوجود آمد، کارخانهای که بعضیها عقیده دارند حتی خود ونکوور هم بر گرد آن شکل گرفت. پس از تأسیس کارخانه و جمعشدن نیروهای کار از نقاط مختلف بر گرد آن، کمکم، محله شکل گرفت. هرچند، در آن زمان، شهر این محله را چندان به رسمیت نشناخت، ولی رشته حیات محله، حتی در سالهای تخریب و ویرانیهای ۱۹۵۰، گسسته نشد. پس از آنکه بخشی از محله برای بازسازی و توسعه فضاهای فرهنگی و اجتماعی، زیر بولدوزر رفت، مردم اعتراض کردند و برای محافظت از محله محبوبِ خود بپا خواستند. بدین ترتیب، در سایه حس تعلق اهالی به محله، بسیاری از خانههای قدیمی و خاطرهانگیز سالم ماندند و محله را تبدیل به مکانی ویژه و معروف در ونکوور کردند. بسیاری از خانهها یادگار قرن نوزده و اوایل قرن بیستم هستند. دورهای که معماریاش امروز بسیار کمیاب و نادر است. غالب این خانهها به ثبت رسیدهاند و هرکس قصد نوسازی یا تعمیرات داشته باشد، باید به اصل و ریشه بنا وفادار بماند.
در کانادا، کمتر شهری را میتوان یافت که ساکنان محلاتش مثل محله استراتکونا، اینچنین، برای حفظِ میراث محلهای خود مبارزه کنند. اینجا یکی از نیرومندترین محلات چندفرهنگی و پر تنوع است، که در عین وجود پاره فرهنگهای متعدد، چنین یگانه و ماندگار باقی مانده است. این محله هرگز کثیف نیست، در و دیوارِ آن پر از تابلوهای تبلیغاتی و شلوغ نیست، فضاهای دورِ همنشینی بسیار متنوع دارد، اهالی همدیگر را میشناسند و به همین خاطر از امنیت کامل برخوردار است. تمام نظریههای مربوط به مزیتهای محله را میتوان در اینجا تجربه کرد.
تلواسههای زندگی، در محله
کوچههای بافت اینروزها انتظار میکشند. به دنبال درک انتظار کوچهها راه میافتم از کوچهای به کوچهای دیگر. از پیچی و خمی به پیچ و خمی دیگر. میاندیشم و بدون مشخصکردن مقصد ادامه میدهم. گاه به نقطهای میرسم که خالی از هر نوع زندگی شده است. میایستم و به این فراخی بیهوده زمین میاندیشم. گویی دستی با ناملایمت زمینی را اینچنین بی تابکرده است. زمینی که هر روز انتظار روز بهتری را میکشد. زمین زنده است و همچنان نفس میکشد. از این فراخی چشمآزار با افسوسی میگذرم و به امید پشت دیوارها راه میافتم. میدانم چیزی را میجویم. آنقدر میروم تا بیابم آنچه را که در ذهن میجویم. افکار هجوم میآورد: اینجا محله است. محلهای که روزگاری آبی در آن جاری بوده و درختانی تنومند سایه بیادعای خود را بر سر رهگذرانش انداخته بود. محلهای آباد با کوچهها و خانههای به هم پیوسته بسیار. محلهای که بخشی از دنیا از صدسالِ پیش به دنبالِ مشابههای آن در دیار خود است. چگونه است که آنها اینچنین دنبال ایجاد چنین مکانهایی هستند و ما دست به نابودی آنها میزنیم؟! در همین افکار راه میروم و میروم. آن سوی زمینهای رها، کوچهای مرا صمیمانه بخود میخواند. از صمیمیت آن خوشم میآید. آرام آرام افکارم رها میشود. مشتاق دیدن پشت دیوارها و پشت پیچها همچنان پیش میروم. آنچه مییابم زیباست. پشت دیوارها و پیچهای زیبای کوچهها حیاطخانهای است. نه حیاط است و نه خانه. هم حیاط است و هم حیاط نیست. ته کوچه بنبستی است که خانهها به دور هم نشستهاند و با هم گفتگو میکنند. عجب دلنشین اهالی این کوچه بنبست برای خود باغ و باغچهای ساختهاند. اینجا حیاط شادیهای همسایههاست. این را از باغچه سبزیکاری شده وسط و سکوی کنار آن میتوان فهمید. چه ساده، زیباست این کوچهها و انتهایش!