قلب تاریخی سمنان – شماره ۶۳
شماره ۶۳، چهارشنبه، ۲۰ فروردینماه ۱۳۹۳ خورشیدی، رایگان
شرکتِ مهندسیِ اردیبهشت مهرازان، دفتر معماری سمنان
شهرِ همیشه شاداب!
جشنِ دیرپا و باستانیِ نوروز بهانه است تا شادی و بهار را تجربه کنیم. بهانهای خوب و مغتنم. به بهانه و مناسبتِ نوروز شهر را تمیز میکنیم، نخاله و ضایعات را جمع میکنیم، در و کوچه را آبو جارو میکنیم، در هر وجب از خاکِ آزادِ شهر گل میکاریم و درختها را پیرایش میکنیم.
در روزهای نوروزی، معمولا، امنیت برقرار است و سرقت و جنایت به حداقل میرسد. این چه حکمتی است که بزههای اجتماعی و خلافهای فردی در روزهای جشن کم میشود؟ علیرغمِ خالیشدن شهرها از سکنه و هجوم مردم به شهرهای توریستی، درصد دزدی و سرقت در شهرها پایین میآید. انگار مردم و بزهکاران آتشبس اعلام میکنند. چرا چنین میشود؟ شادی و آرامش چه رمز و رازی دارد که مردم در آن روزها در اوج دوستی و رفاقت بهسر میبرند؟
میدانیم امنیت یکی از شاخصههای مهم در تعریفِ سرزندگی شهری است. سازمانهای جهانی، در کنارِ شاخصههایی چون آموزش، بهداشت، زیرساختهای شهری، فرهنگ و هنر، امنیت را هم به عنوان یکی از اصلیترین شاخصهها در تقویمِ سرزندگی شهر لحاظ میکنند. و چگونه است که مردم در روزهای جشن و شادی کمتر خلاف میکنند؟ و این بزرگترین رازِ جشن نوروز است. روایت است که انگیزه اصلیِ طراحی و اجرای جشنهای ماهانه در دوره ساسانی، دقیقا، همین بودهاست. زعمای قوم به این نتیجه رسیدهبودند که مردم شاداب و کمغصه مردم بهتری هستند و به حالِ جامعه مفیدتر هستند. به همین دلیل بود که جشنهایی در هرماه برپا میکردند، مثل تیرگان، مهرگان و آبانگان و غیره. درست است که بعدها مبانی و دلایلِ وجودی برای این جشنها طرح شد، یا روز جشنها به مناسبتهایی سوار شد، ولی اصلِ شادی و جشن در حداکثر فرصتهای سال مهمترین عامل و شاخصه بود.
اینک، نوروزی دیگر را تجربه کردیم. ممکن است به همین سادگی از درس و تجربههای آن عبور کنیم و زندگی را درست مثل قبل از نوروز و با تمامِ گرفتاریهایش از سر گیریم، عادتی که در طولِ صدها سال جزئی از منش و رفتار اجتماعی ما شدهاست. ولی ممکن است، کمی تامل کنیم و یکی دو درس از هزاران درسِ نوروز را به خاطر بسپاریم. اگر فقط همین یک درس را ملکه ذهن کنیم که شادی و شادابی بزرگترین دشمنِ بزه و خلاف است، کافی است. اگر بتوانیم، در سطح مدیریت شهری و در چارچوبِ مناسبات شخصی کدورتها و خشونتهای غیرضرور را از متن و حاشیه زندگی شخصی و شهری خود کم کنیم، کافی است. حتی خشونت و کدورتهای غیرضرور در زندگیما زیاد است. کاملا میتوان آنها را حذف کرد. و همین، فعلا، کافی است.
یک سبد گل، یک سینه عشق!
در گزارشی از نوروز سمنان، از میهمانی نوروزی پرسیدند سمنان را چگونه دیدی؟ پاسخ بسیار ساده بود: «هرگز سمنان را چنین ندیدهبودم! سمنان خیلی چیزها دارد!». واقعا به همین سادگی است. سمنان چیزهای بسیاری دارد، ولی ما آنها نمیبینیم. البته کسانی هستند که میبینند و میکوشند دیگران هم ببینند، ولی انگار این تلاش و کوشش کافی نیست. در همین روزهای نوروزی اخیر، یک طبیعتگردِ عاشقِ سمنانی جماعت خوشفکر و طبیعتدوست را راه میانداخت با خود به دیدن «کوهِ سرخ» و «کویر اطراف معدن گوگرد» میبرد. میگفت من دنبال گردشگرانِ نوروزی نیستم، در پیِ خود سمنانیها هستم تا نشانشان دهم در همین نزدیکیهای خود چه منظرها و چه گنجهای ناپیدای طبیعت و خلقت را دارند. او اشاره میکند به کویر آرامشبخش اطراف سمنان و چشمههای آبِگرم و درههای باشکوه و باغات باصفای سمنان. میگوید وقتی غروبِ ساکت و آرام را در اطراف معدن گوگرد باشید، متوجه میشوید سکوت یعنی چه! وقتی طلوع خورشید را در صعود آرام و نرم به کوهِ سرخ تجربه کنید متوجه میشوید لطافت هوا چه معنایی دارد. میگوید وقتی پاکی و تمیزی کویر را میبینید، متوجه میشوید نظافت و پاکیزگی چه نعمت بزرگی است. تاکید میکند، به همین خاطر است که طبیعتگردان و دوستدارانِ طبیعت، هرگز، محیط را آلوده نمیکنند.
سمنان دیدنیهای بسیاری دارد. یک روز به دیدن چاشم برویم، روزی دیگر تن به آب گرمِ شفابخش بسپاریم و روزی دیگر با اهل خانواده از کوه سرخ بالا برویم.
اینجا تهران است!
تهران پایتخت ایران است. بیش از دویستسال است که مرکز سیاسی و اقتصادی کشور بزرگ ایران است. اینجا بیشترین آثار و میراث تاریخی، بخصوص تاریخ معاصر را در خود دارد. از محلههای تاریخی چون سنگلج، عودلاجان و درخونگاه گرفته تا عمارتهای باشکوه چون کاخ گلستان و مدرسه سپهسالار و کاخ شاهستانک. از دوره اخیر، یکصد سالِ گذشته، هم نشانههای زیبا و پرشکوهی دارد، چون موزه ایران باستان، کاخ دادگستری و کاخ وزارت امورخارجه. به هر حال، اینجا تهران است. پایتخت کشوری باستانی و تاریخی. طبیعی است انتظار داشته باشیم نکتهها و تکههای جالب و دیدنی در جایجای شهر وجود داشتهباشد. تهرانِ بزرگ! با اینحال، جمعیت زیاد و آشفتگیِ تردد سواره وپیاده یکی از مشکلات این پایتخت عزیز است. گاه، شهر چنان شلوغ است که آن را نمیبینیم. شهر در هیاهو شلوغی گم میشود. به همین خاطر وقتی شهر را میبینیم، حیرت میکنیم از استعداد نهفته آن برای زیباتر شدن و «شهرشدن»! تهران ناگفتههای بسیاری دارد. اگر کمی بخود آییم و شهر را از زیرِ غبار و زنگارِ آشفتگیهای ناگزیر و گزیرپذیر رها سازیم، زیباییهای آن را میبینیم. مقیاسِ ساختو ساز و معماریِ تهران، طبعا، از تمام شهرهای کشور متفاوت است. در اینجا، شهر را در مقیاس مرکز یک کشور ساختهاند. تنها در گوشههایی از اصفهان میتوان چنین مقیاسی را دید.
سبب خوشحالی است که در دو سه دهه اخیر، نگاهِ مهربانانهای به تهران شدهاست. تهران دیگر شهر مخوف و شبهای وهمآلود قصههای محمد مسعود نیست. تهران دیگر شهرِ سنتزدههای «شوهر آهوخانم» نیست. شهر ننهقمر هم نیست. شهر امروزیِ رو به رشدی است که کمکم پوست میاندازد و چهره یک شهر جهانی را مییابد. در چند نقطه شهر که کرامت تردد پیاده به رسمیت شناختهشده، تفاخر و زیبایی شهر بیشتر نمایان شدهاست. این شهر بر بستر باغ و بوستانی بزرگ بنا شدهاست. خیابانِ ولیعصرِ آن خیابانِ داخلی باغهای بزرگی بود که در جنوبِ شهر بزرگ فعلی گستردهبود. این شهر با خاطرههایی ملموس از دوران صفوی، تن به رشد و توسعهای وسیع در عهد قاجار داد و ساختارهای نوین شهری را در یکصدسالِ گذشته از جهان آموخت و اجرا کرد. امروز، شهر میکوشد خود را با موازین شهرهای پایدار جهانی تطبیق کند. راه بسیار درازی در پیش دارد، ولی همینکه آهنگ گامنهادن در این مسیر را دارد، مبارک است. اینجا تهران است، پایتخت ایران بزرگ. بشناسیمش و برای بزرگداشتش بکوشیم.
مُهر، نخود و کشمش
«مُهر یکی از وسایلی بود که تا پیش از فراگیری الکترونیک، در جیب هر آقا یا خانمی- مثل نخود و کشمش جای داشت و حکاکان و مهرسازان مردمان هنرمند و ادیب بودند که در صنعت خود منتهای ظرافت را به کار میبردند و سجع مهر را با لطایف حکمی و اصول قرآنی میآمیختند. هیچ سندی نبود که بدون این نقشهای چشمنواز در محاکم مذهبی و عرفی و اخیرا حقوقی بتواند کارساز باشد و بیخود نبود که ادیبالممالک فراهانی- از احفاد قائممقام فراهانی در محاکماتی که در گیرودارش بود، از قاضی عدلیه بلد مینالید اما آن قاضی حکام به احکام قرآنی گویا اعتنا نداشت و همیشه میگفت: قرآن نخورده مُهر و نخواهدشدن سند. . . اتفاقا خانواده ادیبالممالک و قائممقام فراهانی مهردار سلطنتی بودهاند. در عصر صفویه- به اعتبار این که گویا مهر حضرت سجاد در خانواده آنها بوده و مردم، خصوصا مرضا، از توسل بدان شفاعت میطلبیدند، مهر را در لیوان آبی گردانده به خورد مریض میدادند، به امید اینکه بهبود یابد. . .
به علت همین سندیت مهر بود که بسیاری از اشخاص وصیت میکردند مهر آنها بعد از مرگ شکسته شود که مورد استفاده قرار نگیرد. مرحوم شیخ فضلالله نوری، در لحظهای که پای دار میرفت، گماشته خود، میرزا علی را خواست و در پای دار کیسهای که مهر او در آن نهادهشدهبود، به طرفش پرتاب کرد و با صدای بلند فریادزد:
آقا علی، این مهرها را خورد کن. و بلافاصله مهرها له و لورده شد، عمامه از سر شیخ برداشتند و او بالای دار رفت»
(برگرفته از نوشته مرحوم محمدابراهیم باستانی پاریزی در «بخارا»، شماره ۹۸، بهمن و اسفند ۱۳۹۲، مدیر و سردبیر: علی دهباشی، ص ۴۸۶
شهر
«ساییده میشوند صداها/
در ازدحام بوق و در جیغِ لنتها/ در ازدحامِ زوزه ترمز؟ میریزد این صدا و سمومش/ بر خوابِ اطلسی و گل رز/
پر میکند براده اصوات/ اعماق گوش را و فضا را/
گر سهرهای به صبح سراید/ کی میتوان شنید صدا را؟»
محمدرضا شفیعی کدکنی
همایِ سرخ!
حدود ۵ کیلومتر مانده به سمنان (از تهران)، جادهای از به سمت راست وجود دارد که با تابلو «صوفیآباد» مشخص میشود. وقتی وارد این جاده می شوید، با طی حدودِ ۸ کیلومتر به آرامگاهِ شیخِ بزرگِ غرفان و مدیریت میرسید. شیخ علاءالدوله سمنانی. همان بزرگواری که سامانه توزیعِ آبِ سمنان را قانونمند کرد. حدود ۸۰۰ سال پیش. زیارتی میکنید و راه به سویِ بیابانک پیش میگیرید. در میانه راه صوفیآباد و بیابانک، به جادهای خاکی میپیچید و میروید! میروید و میروید تا به به دامنه کوهِ سرخ میرسید. البته، به این سادگیهم نیست. بلد میخواهد. یا باید بهکمکِ ابزار های جهتیاب، مثلِ جیپیاس مسیر را طی کنید یا همراه با بلدی خاکآشنا. حدود ۲۶ کیلومتر این راه را میروید تا به دامنه مورد نظر برسید. جاده هم، الیماشاللا، بالا و پایین دارد، و گسست و بردیگی. اما قابل تحمل است و قابل پیمایش، حتی با سواریهای خودی و رامِ ایرانی. وقتی به دامنه میرسید، از آمدنتان پشیمان نمیشوید که هیچ، بسیار سرحال میآیید و کیف میکنید. کوهی نه چندان زمخت و خشن، با رنگی پخته و آرام، و با چین شیارهای بسیار ویژه و خاص. آرام آرام، از کوه بالا میروید و پاییندست را تماشا میکنید. چه شگفتیهایی دارد این کوهِ جمعو جور! نشان میدهد در عمر خود بالا و پایین بسیار دیدهاست. برشها و ترانشههای زیبا و عجیب و شکلهای تندیسوار. آنچه که با نامِ «همای سعادت» معروف است، در همین کوه است. تندیسی طبیعی از هیکل زیبای عقاب بر بلندای تپهای بلند. زیبا و فریبنده.
دقت کنید! فرزندانِ تاریخ
در چندسالِ گذشته، حتی در روزهای مهمانی و جشنِ نوروز، درِ بسیاری از عمارتهای تاریخی بستهبود. مردم امکان دیدنِ آنها را نداشتند. چرا؟ فعلا معلوم و مهم نیست. امسال عید، مردم توانستند برخی از این عمارتها را راحت و بیدغدغه ببینند. از جمله عمارت کلانتر یا خانه رجبی را. خوب بود. بویژه برای همسایههای آقا و خانم رجبی فرصت خوبی بود تا در غیاب آنها، خانه و کاشانه رجبیها را ببینند و خاطرهها را زنده کنند. این گروه از بازدیدکنندهها داستان خود را داشتند و دیگران، بویژه گردشگران غیر سمنانی هم داستان خود را. در این میان، کودکان سمنانی و غیر سمنانی هم دلمشغولیهای خود را داشتند. حتما، در این دیدنها و لذتبردنها، دنبالِ چیزی هم میگردند. این بچهها بسیار داناتر از آنی هستند که ما فکر میکنیم. ذخیرههای آینده این کشور هستند. یکی از این عزیزان بر رویِ پارچهای که برای یادداشتنویسیِ میهمانان بود، چنین نوشت: «با عرضِ سلام و خستهنباشید به همکارانِ عزیز، من از همه میخواهم به این آثار تاریخی بیشتر دقت کنند- محمدحسین . . .». این نوجوان برومند از «همه» انتظار دارد نه از مدیران فقط. چه انتظاری دارد؟ میخواهد «بیشتر دقت کنند». همین. دقت کنند! این فرزند تاریخ خوب میداند اگر به ارزشهای فرهنگی و تاریخیمان دقت کنیم، خیلی چیزها خواهیم آموخت. و ما میگوییم اگر به این بچهها دقت کنیم خیلی چیزها از آنها یاد خواهیم گرفت. دلِ آنها بسیار صاف و روشن است و کاملا صریح و روشن حرفِ خود را میزنند. به این بچهها «بیشتر دقت کنیم!».
بچههای خوب، روزهای خوب!
اینها بچههای خوبِ محله فرحزاد تهران هستند. چندروزی مانده به جشنِ نوروز جمع شدهاند به تدارکِ نوروز و تدارک شادیها. کوچولوها و شیطونهای محل همه هستند. به ابتکارِ مشاورِ طراح، جمع شدهاند نقاشی کنند، نوشیدنی بخورند، بازی و شیطنت و . . . نکته در آن است که بچهها آرزوهای خود را نقاشی میکنند و ماها اگر کمی خوشانصاف باشیم، میتوانیم با آرزوهای آنها همسفر و همقدم شویم. آرزوهای بچهها بسیار ساده و قابل فهم است: زیبایی و شادابی! و مگر این دو آرزو آرزوی همه مردم نیست؟ کودکان این سادگی و شهامت را دارند که در هر فرصتی این خواست را فریاد کنند. چه اشکالی دارد؟
کودکانِ شهر با اندک امکاناتی که ما فراهم میکنیم، بیشترین لذت را از فضا و زمان میبرند و برای روزهای بعد انرژی جمع میکنند. کودکان، در همین دورِ هم جمعشدنها تمام کدورتها را دور میریزند و با کمترین بهانه، باهم آشتی میکنند. آشتی و شادابی جزء مهم در فرهنگ و خلقیات کودک است. کودک وقتی شاداب و سرحال است، کمتر اذیت میکند و بهتر میآموزد. شادی و شادابی زمینه اصلی آموزش و تعالی است.