قلب تاریخی سمنان – شماره ۵۵
شماره ۵۵، چهارشنبه، ۹ بهمنماه ۱۳۹۲ خورشیدی، رایگان
شرکتِ مهندسیِ اردیبهشت مهرازان، دفتر معماری سمنان
حال و هوای شهر!
یکی از پرچالشترین بحثها در حوزه معماری و شهرسازی، بحثِ هویت است. دامنه این بحث چنان وسیع است که شاید در مورد هیچ شهری نتوان مصداقِ مشخص و مورد اجماع پیدا کرد. از سوی دیگر، تمام شهرها در حال رشد و توسعه هستند و هر روز شکل تازهای مییابند. آیا توسعه شهر باید همنوا با هویت شهر باشد یا هویت امری گذشته و مربوط به تاریخ است؟ اساسا توسعه با چه راهبردی صورت میگیرد؟
راه دور نرویم. هویت سمنان به چیست؟ وقتی کسی وارد سمنان میشود و ساعتی یا روزی در آن میماند، سمنان را چگونه توصیف می کند؟ از کجا میشود گفت اینجا سمنان است و فلانجا، مثلا، اهواز؟
ممکن است یک جامعهشناس هویت سمنان را در خوگیری به انتظار و صبر بداند و استدلالش تاریخ چند سدهای زندگی در کنارِ جاده ابریشم و راه کاروانرو باشد که مردم، بالاجبار، منتظر کاروان بودهاند و کالا و خبری که میآورند و متاع و شنیدهای میبرند. ممکن است عارفِ عالمی هویت سمنان را در خلوص ایمان و زهد مردم بداند. و برای این اعتقاد شواهد و مصادیق تاریخی داشتهباشد و تعاریفی.
یک اقلیمشناس، شاید، سایه را هویت سمنان بداند که تمام محیط مصنوع و تمام یاریهای طبیعت برای ایجاد سایه جهت آسایش و آرامش این جماعت است. حتما، دانشمندی دیگر، میتواند سکوت و سکون را هویت سمنان بداند و کشیدگی سایهها در نیمروز داغ تابستانی را در همراهی کوچههای خلوت و ساکت شهر شاهد مدعایش بداند.
همینطور ممکن است یک معمار دیدی به ورای شهر داشتهباشد و کویر و معماری کویر را هویت سمنان بخواندو آمیختگی زیباييشناختی و روانی با خاک را شاهد ادعای خود بداند. ممکن است کمی دورتر هم برود تاثیر همسایگی و همپیوندی با مازندران را هم وارد چارچوب تعریفی هویت سمنان نماید. و حتما نشانههایی از عمارتها و بناها را میتواند ارائه نماید و مدعای خودرا بر کرسی بنشاند.
ممکن است از دید دیگران هم مصداق و تعاریف متفاوتتری برای هویت بیان شود. همه اینها درست است ولی به تنهایی تعریف هویت سمنان نیستند. هویت سمنان همهاینها است و شاید هیچکدامشان هم نیست. آنچه که مهم است ما باید «حالو هوا» و جو غالب سمنان را حس کنیم. درآوردن این حالو هوا کار بسیار سختی است. شهر باید بهنوعی توسعه و گسترش یابد که حالو هوایش مخدوش نشود.
در سمنان آیا چنین است؟ در هر گشت و دیداری از سمنان آیا میتوان چنین حسی را داشت؟ این خیابانها، فارغ از عرضو طولشان، آیا حسِ در سمنان بودن را به انسان میدهند؟ ساختمانها چطور؟
بیابانکِ نظیف!
مردمِ ما بسیار شریف و قدر شناسند. هر آنجا که قدرشان را دانستهایم و احترامشان را بهجا آوردهایم، پاسخ منطقی و احترام متقابل دیدهایم. همیشه چنین است. مثالی از روستایی کوچک وکمجمعیت بزنیم. از بیابانک. اینجا با فاصلهای سهچهار کیلومتری از مقبره شیخِ بزرگ علاءالدوله فاصله دارد. از صوفیآباد. تعداد خانوارش را بهدقت نمیدانیم، ولی شکل و شمایل روستا نشان میدهد بسیار قلیل و اندک است. با اینحال مردمی تمیز و نظیفاند و روستا را پاکیزه نگه میدارند. اتفاق زیبایی که افتاده این است که این روستا جزو معدود روستاهای کشور است که از طرف بنیاد مسکن انقلاب اسلامی ساماندهی شدهاند. در این جا آبانبار روستا و محوطه اطراف آن به روشی ساده و ملموس ساماندهی شده، یعنی کفسازی و جدارهسازی شده و بعضی جاها هم تعمیر یا مرمت شدهاند. همین. نه بیش از این. ولی همینقدر هم سبب شده حس تعلق مکان مردم به روستا تقویت شود و به ارزشهایش واقف شوند. در روزهای خاص سال، مثل نوروز و اعیاد دینی و ملی و یا روزهای بزرگ عزاداری، مثل تاسوعا و عاشورا، این روستا پذیرای عزیزان و خویشان دور و نزدیک است. با اینحال، در هیچ جای روستا زباله و آشغال دیده نمیشود. کف زمین به همت بنیاد مسکن، چنان تمیز و خوب سنگفرش شده که اهالی حیفشان میآید آلودهاش کنند. رمز تاثیر معماری در رفتار مردم در این است. در روزهایی که در بسیاری از شهرهای ما، متاسفانه، در روزهای نذری، زمینها پر از تکهپارههای ظروف یکبار مصرف هستند و سیمای ناخوشایندی به شهر و مراسم عزیز نذری میبخشد، در بیابانک چنین منظرهای دیده نمیشود. بخشی از این نظافت، قطعا، ناشی از منش و سلوک مردم نازنین بیابانک است، بخشی دیگر هم نتیجه احترام ما به مردم، با ساماندهی و تمیز کردن فضای همسایگی این مردم. همین فضای محدود، اینروزها فضای اجتماع محلی مردم است و بزرگترها بر لبه سکوها می نشینند و بازی و شادابی کودکانشان را نظاره میکنند. زندگی به همین سادگی است و زیباست.
قندیل بر مشکِ ایمان
خیابان ابوذر، در میانه خود آبانباری تاریخی دارد. در آیشگاه آن تندیسی ایمانی و مذهبی قرار دارد و روزهای سخت و تشنگی را تداعی میکند. اینجا یک نقطه گریز و نقطه اتصال در مسیر خیابان است. چشم از خستگی نظاره تونل جدارهها رها میشود و تندیسی را در فضایی کوچک و معقول به تماشا مینشیند.
این تندیس امسال روزهای سرد تاسوعا و عاشورا را، کامل و تمامعیار، تجربه کرد. تنِتندیس قندیل بست و وجودش به عزا خو گرفت. اینجا میتواند میدانکِ کوچکی باشد و از دو سرِ خیابان دیدهشود. یادمانی از تاریخ و نشانهای از خردمندی طراحی شهری. زیباست اگر خیابانی که دوطرف جدارههای یکدست و شلوغ دارد بهاینجا که میرسد، مکثی کند، به این یادمان احترام بگذارد و راهش را به کنارههای آن بپیچد.
اهالی این بخش از شهر یا قدیمیاند و خاطره آبانبار را دارند یا تازه مستقر شدهاند و به این نشانه شهری خو گرفتهاند. در هر دو صورت، این نقطه را میتوان نشانهای شهری تلقی کرد. کافی است اندکی مراقبش باشیم، حشو و زواید نا مربوط را از تن و ماهیچههای آن بزداییم، باغچهاش را غذایی و آبی تازه دهیم و رنگ و زنگار غبارآلود را از تنِ تندیس بشوییم. همین. در فراغتی مطلوب برای شهر، شاید بشود این جا را به میدانگاهی محلهآی تبدیل کرد و افقِ دید را به آن باز کرد. با همین کارهای ساده میتوان نقطه مکثی خاطرهانگیز در شهر ایجاد کرد. به همین سادگی است! کودکانِ ما با دقتی که ما در چیدنِ فضاهای شهری بهخرج می دهیم و احترامی که به مردم میگذاریم، شادابتر و فرهیختهتر بار میآیند.
رِشم!
«میخواستیم به روستای رشم برسیم. این تصمیم را در همین «حسینان» گرفتیم و راه رشم همان راهی بود که نرسیده به حسینان به طرفِ کوه سمت چپ میرفت.. . . . جاده زیبا بود و مرتبا ارتفاع میگرفت و ما بیش از پیش به روستای حسینان مسلط میشدیم و آن را یکپارچه در زیر پای خود می دیدیم.
به رشم که در دامنه کوه انار قرار و آرام گرفتهبود و به ما مینگریست، رسیدیم. آرامگاه شاهزادهعباس (امامزاده عباس)، که شاخص این آبادی است، اولین نشانهای بود که جلب توجه میکرد و سپس معماری باشکوه کوهستانی روستا. حقیقتا چنین زیبایی در حاشیه این بیابان برهوت غیر قابل انتظار بود. دهی کاملا سرسبز، دهی با شخصیت، دهی با هویت، ساختهشده در کنار صخرهای عظیم. . . . از کوچه پسکوچههای زیبای ده گذشتیم. مزارع سبز و خرم رشم در جنوبِ آن در زیر پایمان بود. . . زن های ده را در دو مجموعه جدا از هم در کنار دو رشته آبِ زلال جاری مشغولِ شستن ظرف و رخت دیدیم. . . . . در اینجا فهمیدیم مشهورترین معدن کهن این ناحیه معدن تنوره است و آن معدنی است که بصورت یک تنوره به سوی اعماقِ زمین میرود و در مسیر خود، بهقول رشمیها، «دستکدستک» (شاخهشاخه) میشود. خودشان میگفتند تا حالا هیچکس نمیداند که انتهای هر شاخهای تا کجا میرود. . . . میگفتند ما تا حالا نفهمیدیم جنس کلنگِ آنها از چه فلزی بوده که وقتی آن را به سنگ زدهاند و سنگ را تراشیدهاند، رد آن روی سنگ باقیمانده که گویی روی خاک رس ماندهاست. . .
رشمیها. . . تمام معادن قدیم این سرزمین را به شداد نسبت میدادند. شداد نام مسلط و اسطورهای این سرزمین است. همه جا صحبت از اوست و حکایات و افسانههایی درباره او دارند و قدرتهایی عجیب و افسانهای به او نسبت میدهند. داستانهای رایج درباره شداد در این محل نشان می دهد این همان شدادی است که پادشاه افسانهای قوم و قبیله عاد بوده؛ همان شدادی که با هود معاصر بودهاست؛ همان شدادی که وعده هود را برای بهشت خداوند نپذیرفت و طی یک یا سه سال بهشتی را برای خود بر روی زمین بنا کرد که گفته می شود همان «ارم ذاتالمعاد» است که در قرآن به آن اشاره شده است. . . ».
(برگرفته از «سفرنامه دشتِ کویر»، اصغر کریمی، انتشارات حبلهرود، نوبت اول، ۱۳۸۹، صص ۲۹ تا ۳۳)
پرنده در دست!
این اسمِ یک روستا است در نقطهای از ایالت پنسیلوانیا آمریکا. تاریخش به دورانی برمیگردد که کشاورزان منطقه آنجا جمع میشدند، دردها و شادیهایشان را باهم تقسیم میکردند و تجارتی بههم میرساندند. در اوایل ۱۷۰۰ بنیانش گذاشتهشد. بهعنوان اتراقگاهی برای مسافرانی که عازم غرب بودند. در همین سالها بود که این نام عجیب و جالب را پیدا کرد. در این جا مسافرخانهها با علایم و نقشهایی که توسط هنرمندی گمنام کشیده میشد، نامگذاری و معرفی میشدند. چون عکس و علامت برای همه مسافران، فارغ از سواد و زبان مادریشان قابل تشخیص و درک بود. در قرن هیجدهم، علامت روی مسافرخانهای که نماد این شهر بود، به عنوان نامِ روستا تثبیت شد: پرندهای در دست مهربانِ یک مرد.
امروز، «پرنده در دست» همچنان مکانی است برای ملاقات؛ ملاقات و دیدار کشاورزان و بومیان، و صد البته مسافران عبوریای که راهشان را کج میکنند تا مزه سنتهای تاریخی روستا را بچشند. در رستورانها، نانواییها، دکانهای آرام روستا و در بازارمکارههای سنتی و قدیمی خود عطر و طعم فرهنگ غذایی هلند را عرضه میکنند، خصلتی که این روستا را به «بازارآباد» معروف کردهاست. این روستا در دشتی سبز و غنی قرار گرفته.
نکته جالب (و شاید عبرتآموز) این که همین روستای کوچک برنامههای مدون و پر دامنهای در حوزه تئاتر سنتی، نمایش فیلمهای فاخر تاریخی، تورهای متنوعِ روستاگردی، تورهای آموزشی تاریخ و میراث و امثالهم دارد. روستا برای خود گروهِ تئاتری جاافتادهای دارد که حتی برای اجرای نمایش به شهرها و آبادیهای اطراف میروند. این آبادی کوچولو وبسایتِ فعالی دارد و تمام خبرهای روستا، روزانه، در آن منتشر میشود. آخرین خبرهای کشت و برداشت با عکس و تفصیل در آن سایت میآید. اگر کسی هوس رفتن به این روستا را داشتهباشد، از طریق این سایت میتواند تمام برنامههای خود را از قبل بچیند، جا رزرو کند، حتی ناهار و شامِ خود را هم از پیش سفارش دهد.
سفره در انتظار!
در سمنان، برای هر نوع سلیقه، راهی و امکانی برای لذتبردن وجود دارد. اگر چنین نمیکنیم، یا اگر چنین نمیاندیشیم، احتمالا، ایراد از خودِ ما است! در این یادداشت قرار نیست از کوچهباغهای زیبا و بکر صحبت کنیم! از ارگ و مسجد فاخر جامع و مسجد باشکوه امام هم نمیگوییم. از جویبارانِ جاری در شهر، که علیرغم بیتوجهیِ ما هنوز هم شاداب و سرفراز تمام شهر را درمینوردند، حرف نمیزنیم. از خوشبرخوردی و صبوری مردم هم نمیگوییم. از تنوعِ فرهنگی هم سخنی به زبان نمیآوریم. از سادهترینها میگوییم! از برخی کاسبکارهای خداشناس و مردمدوست، و البته با فکر و ابتکار!
در یکی از خیابانِ سعدی یک نانوایی هست که چندین حسن و امتیاز دارد. نخست آنکه خودِ نانوا آدمِ درست و سالمی است؛ نان را به وزن میفروشد نه به تعداد. هم خودش راحت است هم مشتری راضی. خواسته مشتری را رعایت میکند. میتوانید یک عدد و نصفی بخرید یا یک عدد و تکهای از یکی. هر چقدر که بخواهید، همانقدر برایتان میکشد و تقدیم میکند. یعنی اینکه نان حرام نمیشود. دوم آنکه در خیلی از ساعات روز دایر است. وقتی بسیاری از نانواییها تعطیلند، این نانوایی شریف در حال خمترسانی به مردم است. همین هم یعنی احترام به خلقالله و کسبِ رضایت خالق.
اما، سومین امتیازِ این نانوایی تنوعِ نان و خوشپختی و خوشمزگیِ آنها است. مثلا آیا نانِ با طعم پیازِ سرخکرده خوردهاید؟ نانِ با طعم شیر و عطرِ تازگی؟ بربریِ سنتیِ شمالی چطور؟ نانِ گرد، نانِ هِلالی و . . .
بسیاری از سفرههای صبح به انتظار نانهای این نانوایی شریف هستند. نوشِ جان!
قهرمان!
این آقا پسر که خودش را پشتِ نقاشی اش قائم کرده، دوستِ ما است! آقا سجاد! پنج سال دارد، اما اندازه پنجاه سال شیرینی و معرفت دارد. میآید، معمولا همراه داداشِ بزرگش، و نقاشی میکند و داستان تعریف میکند. داستانهای بانمک و جالب. گاهی هم از آرزوهایش میگوید. میپرسیم وقتی بزرگ شدی دلت میخواهد چهکاره شوی؟ فوری میگوید: قهرمان!
خوشمان میآید و تشویقش میکنیم که میخواهد قهرمان شود. کنجکاو میشویم! قهرمانِ چی؟ میپرسیم سجاد چه قهرمانی؟ راحت و مطمئن جواب میدهد: قهرمانِ کشتیِ کج!