قلب تاریخی سمنان – شماره ۵۴
شماره ۵۴، چهارشنبه، ۲ بهمنماه ۱۳۹۲ خورشیدی، رایگان
شرکتِ مهندسیِ اردیبهشت مهرازان، دفتر معماری سمنان
شهر در باغ
دانش و مبانی نظری شهرسازی در جهان روزهای شکوفا و پرتاطمی دارد. از سالهای ۹۰ قرن بیستم به اینسو، روشهای متنوع و تازهای برای طرحها و برنامههای شهری پیشنهاد و اجرا شدهاست. امروز دیگر، مثل سی یا چهل سالِ پیش، «طرح جامع» و «طرح تفصیلی» اعتبار چندانی ندارد و مبانی و روشهای معتبرتری مطرح است. در حوزه خودِ شهر هم ایدههای بسیار جالبی مورد بحث و جدل است. یکی از این طرحها «شهر در باغ» است. با این توضیحِ ضروری که «شهر در باغ» علیرغمِ تشابه و تجانسهایی که با «باغشهر» دارد،ولی با آن یکی نیست. تئوری و اصول خودش را دارد.
فعلا، تنها تجربه این مدل در سنگاپور در حالِ اجرا است. برنامهای بیست ساله که سنگاپور فعلی را تبدیل به شهری در باغ کند. اشاره به یک نکته دیگر هم ضروری است: شهری در باغ به این معنی نیست که اطرافِ شهر را باغ و پارک پر کند. این شگردی و مدلی است که دههها است که اجرا میشود و نامش «کمربند سبز» شهری است. باغ در شهر با این کمربند سبز هم متفاوت است.
باز هم نکتهای دیگر: در روالِ عادی و رایجِ گسترش شهر، معمولا این شهر است که کمکم زمینهای اطراف، کشاورزی یا بایر را میخورد و توسعه مییابد. در این جا مسیرِ توسعه شهر برعکس است. حوه کشاورزی شهر است که کمکم به شهر نفوذ میکند و زمینهای شهری را تبدیل به زمین کشاورزی میکند. ناگفته پیداست که این نوع توسعه شهری چه چالشهایی را در حوزه ارزش افزوده شهری بوجود میآورد. اساسا، در دل تمام الگو و تابوهای مربوط به زمین شهری و کاربریهای شهری، با این روش، زلزلهای بپا میشود. معیار ازشها تغییر پیدا میکند. زمین کشاورزی ارج و قرب پیدا میکند و زمین شهری پا پس میکشد.
الگوهای معماری هم تغییر اساسی پیدا میکند. بجز مرکز تاریخی وویژه شهر، بقیه مناطق به سمتِ بلندمرتبههای رفیع در میان باغ و پارک میروند. قرار نیست در ساختمانها در سطح گسترده شوند، برعکس با رفتنِ به ارتفاع زمین آزاد میشود تا امکان ساخت باغ و فضای سبز شهری بوجود آید. ساختمانها چون جزایری در میان باغها هستند.
نکته جالب دیگر آنکه شهرداری سنگاپور که متولی و مجری این طرح است، نام طرح را شهری در «باغ» گذاشته نه شهری در «پارک»! و این امر بیدلیل نیست چون بخش بزرگی از این پروژه، شامل قطعههای بزرگ چندده هکتاری به احداث باغهای گیاهشناسی و باغچههای شهری تخصیص یافته. دنیای امروز، دنیای فانتزی نیست، دنیای شادی و لذت واقعی است. خاک و آب را برای خلق زیبایی مثمر استفاده میکنند! فعلا!
شاهعباسی!
«غوشه» آبادی کوچکی است در جادهسمنان به دامغان. خبری از تعداد دقیق ساکنانش نداریم، ولی ساختار و شمایلش نشان میدهد که آبادی بزرگی نیست. اما آبادی بزرگی است! بزرگ از نظر ارزشهای تاریخی و شناسنامهای. این آبادی کوچک، بیش از ظرفیتِ ظاهریاش جذابیت توریستی و ارزش میراث فرهنگی دارد. یکی از آنها، کاروانسرای شاهعباسی آن است. کاروانسرایی بر لبه جاده شاهی. و خدا بیامرزد بانی و سازنده این کاروانسرا را. نزدیک به پانصد سال را از سر گذرانده و هنوز سالم و قبراق سرپا است. سازه بنا هیچ شکست و ترکی ندارد. سالمِ سالم است. کاروانسرایی با حیاط بزرگ، گوشوارههای مرتب و فضاهای متخلخل در سطوح مختلف. چشماندز ایوان بالای ورودی به دشت، نشان میدهد مخاطب اصلی کاروانسرا از همین مسیر و همین دشت میآمدهاست. طبیعی است تصور کنیم این کاروانسرا خاطرات و ناگفتههای بسیاری دارد. از عصرِ شاهعباس تا کنون. از کاروان ها و میهمانانی که شاهراه اصفهان مشهد را از همین مسیر طی کردهاند. از اتفاقات بیشماری که برای کاروانیان افتاده و نجواها و واگویههایشان را این بنا شنیده و بیاد دارد.
حال، این بنای باشکوه و سالم، کاملا آزاد و سرفراز، بیکار ماندهآست. عجیب نیست؟ چقدر سرمایه و زمان لازم است تا چنین بنای بزرگی ساختهشود؟ و حالا این ثروت، عاطل و باطل، رو زمین ماندهاست. جالب آنکه در کنار چنین بنای فاخر و جاداری، چندصد متر آنطرفتر رستوران و واحد خدماتیرفاهی بینراهی با قلت جا و خست فضا پذیرای میهمانان و مسافران است. حیف نیست؟ میگویند این کاروانسرا در مالکیت سازمانی است که علاقهای به استفاده از آن ندارد و از نظر حقوقی هم مجاز به واگذاریاش به بهرهبردار نیست! واقعا حیف نیست؟ میدانیم و میدانند ایران از این ثروتها زیاد دارد، اما چون زیاد داریم میتوانیم رهایشان کنیم؟ صرفنظر از لذتی که استفاده از این مکان میتواند در میهمانان ایجاد کند، آیا تبدیل این فضا به واحد فاخر خدمات رفاهی بینراهی از نظر اقتصادی مثبت نیست؟ ضمن اینکه وقتی بنایی مورد استفاده است و ساکنینی دارد، سالمتر میماند. دریابیمش!
برفبازی!
زمستان از نعمتهای زیبای خداوندی است. برف، اصولا، شادابی خاصی دارد. نه اینکه بهار زیبا نیست یا پاییز و زمستان لذتهای خاص خود را ندارند؛ نه؛ همه فصلهای سال زیبا هستند و نعمت، زمستان اما نعمتش افزونتر است. برف، برف و برف.
سمنان برف زیادی نمیبیند. آبوهوای سرد ندارد. اما وقتی برف میاید واقعا شهر را میپوشاند. پارسال برف بهتری آمد، امسال، متاسفانه، آسمان کمی خساست دارد. برف جانانهای نیامده، اما همینقدر هم برای شیطنت بچهها کافی است. آدم برفی درست میکنند، برف بازی میکنند، میدوند و سر میخورند و با صورتهای سرخ و شیطون دنبال هم میکنند و میخندند و میخندند!
یک سوال: بچهها اگر بخواهند سرسره درستو حسابی بروند، چهباید بکنند؟ شاید لازم باشد سری به تپه و ماهور های اطراف مهدیشهر و شهمیرزاد بزنند. شاید هم جاهای دیگر! درست سات که ما برف زیادی در سمنان نداریم، ولی اگر میشد برای همین چند روز و چندبار برفبازی هم جایی میداشتیم، امن و اصولی، قدر نعمت خدا را بیشتر میدانستیم.
عناصر و مبلمان شهری
در سمنان، خوشبختانه، عناصر یادمانی شهری کم نیست. کافی نیست ولی کم هم نیست. در جایجای شهر مجسمه و عناصر یادمانی متنوعی را میبینیم. برخی از این عناصر تجریدی و انتزاعی هستند، برخی دیگر یادآور خاطرهای یا تداعی فعالیتی خاطرهانگیز هستند.
شاید یکی از شاخص ترین یادمانها یا مجسمههای شهری، پیکره خانوادهای است که در برابر پرده ای از حرم امامرضا ایستادهاند و عکاسی خیابانی از آنها عکس میگیرد. این یکی از خاطرهآنگیز ترین تصاویری است که در روزگار نهچندان قدیم، آنموقع که دوربین عکاسی تا این حد دسترس مردم نبود و شیوههای ظهور و چاپ هم داستانهایی داشت، مردم ترجیح میدادند مقابل دوربین عکاس حرفهای مشهدی بایستند و عکسی به یادگار به ولایت برگردانند. طبیعی است عکاسی از داخل حرم، آن هم با آن دمو دستگاه عکاسی که ممکن نبود و بههمین خاطر، عکاسانِ کاربلد پردهای از تصویر حرم مبارک را به دیوار مغازهشان آویخته بودند و ما میرفتیم و جلو این پرده عکس یادگاری میگرفتیم. یادش بخیر. گذشت آن دوران. اما خاطرهاش را در میدان امامرضا میبینیم.
دسته دیگرِ مجسمههای شهری آنهایی هستند که فعالیت یا رفتاری خاطرهانگیز را به تصویر میکشند، مثل دوچرخهسواری مردم عادی نه ورزشکاران! در روزگاری، خوشبختانه، دوچرخه وسیله مهمی بود. فانتزی نبود، واقعی بود. نقشی را داشت که امروز، تا حدودی، اتومبیل بازی میکند. وسیله ایاب و ذهاب بود. وسیله کار بود. امروز، با تاسفِ فراوان، دوچرخه چنین نقشی ندارد. همه اسیر اتومبیل شدهایم. ما که سالها و سالها با دوچرخه زندگی میکردیم، الان با دوچرخه سرکار رفتن را دون شان خود میدانیم. چرا؟ معلوم نیست. این در حالی است که در فلان کشور اروپایی نه تنها مردم عادی، بلکه نخست وزیر کشور هم با دوچرخه به سر کار میروند. این مجسمه شهری یادآور لذت و اهمیتِ این وسیله پاک و بدونِ آلودگی تردد شهری است.
نظم و مقررات در بازار!
در روزگاران قدیم،«درباره فضای بازار و نحوه استفاده از آن قوانین و مقرراتی وجود داشت که برخی از آنها در کتابههایی که در مورد حسبت است، نوشته شدهاست. کتاب «معالمالقربه فی احکامالحسبه» یکی از این کتابها است که برخی از مقررات مربوط به معابر و راستهبازار ها که در آن اشاره شده، چنین است:
-مصطبه دکان ها نباید از پایههای سقف بازار بیرون و در گذرگاه باشد؛
-نصب دکه و کاشتن درخت در راههای باریک ممنوع بود؛
-نشستن در راههای تنگ و بستن حیوانات در معابر جایز نبود؛
-کسی نباید زباله را در معابر بگذارد و هم چنین ناودانها نباید طوری نصب شوند که آب آن به کوچههای باریک بریزد و برای عابران زحمت ایجاد کند؛ -قصابان نمیبایست در جلو دکان و در بازار و گذرها حیوانات را ذبح کنند همچنین گوشت را نمیباید خارج از سکوی دکان آویخت؛
-پارچهبافان نمیبایست پارچهةای خود را در بازار و گذرها بگسترانند زیرا موجب زحمت عابران میشود؛
همچنین، بازاریان موظف بودند که معبر جلو دکانشان را همیشه تمیز نگاه دارمد و آنرا مرتب جارو کنند».
(برگرفته از «بازارهای ایرانی»، حسین سلطانزاده، دفتر پژوهشهای فرهنگی، چاپ چهارم، ۱۳۸۶، ص ۵۱
نظافتِ شهری: زیبایی
«مالاکا» شهر کوچکی است در مالزی. روزگاری ارج و قربی داشت و بر سر تصاحب آن بین کشورهای اروپایی دعوا بود. این شهر بر ساحل عمیقی نشستهاست و لنگرگاه امن و مطمئنی دارد. کشتیها، آنسالها که لوازم دریانوردی مثل امروز کامل نبود،بر ساحل این شهر پهلو می گرفتند،بار خالی میکردند، یا فقط منتظر باد مناسب برای افراشتن بادبان می ماندند. قرن شانزدهم، نخست پرتغالیهای به این شهر چنگ انداختند و به دنبالشان هلندیها آمدند، انگلیسیها هم بعدتر آمدند. تاریخ این شهر تاریخ پر از اتفاقات و خاطرهةا است. امروز، اما، مالاکا شهری آرام است با جمعیتی محدود. چینیها، هندیها، مالاییها و دیگر اقوام و ملتها، ترکیب جمعیتی شهر را تشکیل میدهند. همه در آرامش و برادری باهم می سازند و شهرشان را توسعه می دهند.
امروز میهمانان مالاکا برای شنیدن داستانهای تاریخی به این شهر نمیآیند، این داستان بر در و دیوار شهر هست و کاملا عیان و گویاست، اما به دیدن شهری میآیند که زیباییاش نه بخاطر ساختمانهای عجیبو غریب، بل بخاطر پاکیزگی و نظافت است. از شلوغی و بلبشوی تابلوهای مغازهةا خبری نیست،کفِ خیابان و کوچه تعریف دارد، پوشش گیاهی متناسب با عناصر دارد. درختان تنومندش را پیراستهاند، ضمن داشتن هیکل و شمایل کاملا طبیعی، چشمآزار و شلخته نیست. نماها فاخر نیست، از سنگهای گرانقیمت نیست،فقط رنگ شدهاند، ولی تمیز و نجیب اند. شهر هم مثل آدمیزاد است، برای شهر هم «پاکیزگی نشانه ایمان است».
زندگی!
امروز «دیدنِ کودک در شهر»، یکی از الزامات طراحی و برنامهریزی شهری است. بزرگان این علم معتقدند شهرهای ما بخاطر این که نگاهی درست به کودکان نداشتهاند، شادابی و روح خود را از دست میدهند. به همین سبب است که کشورهای معتبر اروپایی برنامههای وسیعی برای «کودکمدار» کردن شهرهای خود دارد. شهر اگر برای کودک دلنشین و راحت باشد، برای همه دلنشین خواهدبود. در تعریفِ شهر کودکمدار میتوان در هر توصیفی از کودک، کلمه شهر را جایگزین کودک کرد. نتیجه بسیار جالب خواهدبود. امتحان کنیم:
کودک (شهر) کنجکاو است و هر لحظه دنبالِ یادگیری و کشفِ تازهها؛
کودک (شهر) مظهر شادابی و نشاط است و حتی آموختن را هم با و از طریق بازی انجام می دهد؛
کودک (شهر) کینه ندارد و به راحتی میتواند با دیگران ارتباط برقرار کند؛
کودک (شهر) در حال رشد شتابان و تکامل است و آینده در دستانِ اوست؛
کودک (شهر) سبب ارتباط بزرگسالان باهمدیگر است، صداقت و پاکیِ او سبب این ارتباط میشود؛
کودک (شهر) . . . . .
سمتِ روستایِ علا!
ترجمه تکههایی از کتابکِ «مو دیون نکرا» (مرا دیدانه نکن) تالیفِ رحیم معماریان را باهم بخوانیم:
«تو که نخورده مستی/ من هم دستهایم بسته است/ ننهننه نکن/ منو دیوانه نکن/ گریبانم را میدرم/ سمت روستای علا میدوم/ گفتم برو مدرسه، برو بخوان هندسه؟ بخوان تا یک باسواد شوی/»
«گریبانم را میدرم/ سمت روستای علا میگریزم/ همسایه دخترکی دارد/ خیلی بیقرار تو است/ مدام سر دیوار/ انتظارت را میکشد/ همین که ترا می»یند، میخندد/ قشنگ است، دلپسند است/ اداره سر کار میرود/»