قلب تاریخی سمنان – شماره ۵۲
شماره ۵۲، چهارشنبه، ۱۸ دیماه ۱۳۹۲ خورشیدی، رایگان
شرکتِ مهندسیِ اردیبهشت مهرازان، دفتر معماری سمنان
شهر طبیعی
در میان برخی از اندیشمندانِ شهرسازی، هستند بزرگانی که شهرها را به دو دسته تقسیم میکنند: شهرهای طبیعی و شهرهای مصنوعی. شهرهای طبیعی آنهایی هستند که به تدریج و درطولِ تاریخ ساخته شدهاند و شکلِ امروزی آنها حاصل توسعهای درونی، تدریجی، منطقی و الزامی است. شهرهای مصنوعی به شهرهایی گفته میشود که با برنامه و طرح شهرسازان یا حاکمان از صفر و به یکباره ساخته میشوند. در کشور ما، شهرهایی چون سمنان، تبریز، تهران، شیراز و غیره از نمونههای شاخصِ شهرهای طبیعی هستند و شهرهای نوبنیاد چون پرند تهران، نگارستان و فولادشهر اصفهان و سهند تبریز از جمله شهرهای مصنوعی بهشمار میروند.
حتی، از دید برخی از علمای شهرسازی، شهر و آبادیهایی چون مسجدسلیمان و نفتشهر هم از زمره شهرهای مصنوعی هستند. جالب است برخیها آبادان را هم جزو شهرهای مصنوعی می دانند. اما، صرف نظر از اینکه کدام شهرها را طبیعی یا مصنوعی بدانیم، موضوع بر سر این پرسش اساسی و مهم است که چرا شهرهای مصنوعی آن روح و جانِ شهرهای طبیعی را ندارند؟ صحبت بر سر ایران و شهرسازی ایران نیست، در تمام دنیا چنین تجربهای وجود دارد. در هندوستان، پس از استقلال، به خواست دولت ملی و انقلابی شهر جدید «شاندیگار» ساخته شد. جواهر لعل نهرو، نخست وزیر وقت، در دستور کارفرمایی دولت هند این مطلب را گنجاندهبود که «شهر جدید و معماری آن باید نشان دهد در هندوستان انقلابی رویدادهاست».
برای طراحی این شهر بزرگان معماری و شهرسازی جهان دعوت شدند و «لوکوربوزیه»، پرچمدار معماری مدرن، نام خود را با این شهر جاودانه کرد. ظاهرا تمام شرایط برای خلق شهری آرمانی و پایدار فراهم بود. اما امروز، به دلایل متفاوت، هیچوقت این شهر جزو شهرهای مطلوب و سرزنده جهانی تلقی نمیشود.
لویتاون و بسیاری شهرهای نوبنیادِ انگلیسی هم چنین سرنوشتی دارند. به قول برخیها، «هرگز آنچنان که باید و شاید، شهر نشدند». چرا؟
بحث بر سرِ این سئوال بسیار جدی است و تقریبا هم بیانتها است. اما فارغ از پاسخ آن پرسش، کارشناسان و دانشمندان امروزِ شهرسازی به این نکته مهم رسیدهاند که نباید دل به احداث شهرهای جدید بست؛ باید شهرهای موجود را احیا و شاداب کرد. حتی در شهرهای موجود هم نباید دنبال گسترش افقی و سطحی رفت، باید شهر را از مرکز و از گوشت و خون تاریخیاش احیا و تجدیدقوا نمود. این نظریه که قدمتی نهچندان زیاد دارد، در اروپا، کمکم، جا میافتد و تمام تلاشِ برنامهریزانِشهری و طراحان شهری آن است که شهر را از درون احیا کنند. لندن، ظاهرا، یکی از اصلیترین نمونههای چنین تفکری است. باز هم سخن خواهیم گفت.
«پارا»
آب کشاورزی سمنان از محلی به نام «سربند گُلِرودبار» واقع در ۱۸ کیلومتری شمال سمنان از ارتفاعات جنوبی شهميرزاد سرچشمه گرفته و در نزديکي بند مهديشهر، با دريافت شعبههاي ده صوفيان و شهميرزاد، حوزة وسيعي را مشروب ميکند. در شمال روستاي درجزين، شعبي ديگر به آن متصل میشود. رودخانه در ضلع غربی پارک گلستان (در شمالغربی شهر سمنان) از طریقِ آبپخشکن (پارا) وارد شبکه آب کشاورزی شهر میشود. سالها قبل از همین آبِ زلال به عنوان آب شرب هم استفاده می شد. بستر جوی آب در پارا به گونهای دقیق و حسابشده، تسطیح و تراز شدهاست تا آب به طور یکنواخت حرکت کند.
تاسیسات پارا در سطح شیبداری قرار گرفته، بنابراین آب رودخانه با فشاری که از شیب دریافت میکند با جریانی تند وارد اولین حوضچه پارا میشود. این جا در عرض رودخانه در سطحی کاملا مساوی شش قطعه چوب به شکل الوار پهن کار گذاشتهاند. این چوب ها «برجُم» با «برجن» نام دارند. آخرین برجم که از همه بزرگتر و دقیقتر است و به نام «برجُم کبیر» معروف است، هشت و نیم متر طول دارد و برای این که حرکت آب و ریزش آن از برجم به نهرهای محلات سهمبندی شده یکنواخت باشد و سنگریزههای همراه آب چوب برجم را خراش ندهند سطح پهن آن را آهنکوبی کردهاند.
فاصله هر برجم به صورت حوضچهای درآمده و در نتیجه شش حوضچه تشکیل شدهاست و هر حوضچه یا مخزن در سطح بالاتر از حوضچه قبلی قرار گرفتهاست و شکلی پلکانی به برجم و حوضچهها دادهاست. هر حوضچه نقش فشارشکن آب را دارد. از آنجا که یکنواختی در سطح آب اهمیت زیادی دارد حتی به این مایه دقت در تعبیه برجمها و حوضچهها اکتفا نشدهاست بلکه با توجه به این که منطقه پارا در سطحی دشت مانند و در معرض بادهای شرقی وغربی قرار دارد و این بادها غالبا عمود بر جریان آب مجاورند و ممکن است بر مقدار طبیعی جریان آب برجمها به سود یک محله و زیان محله دیگر اثر بگذارند. لذا در کرانه مسیر رودخانه در محدوده پارا با تعدادی بادشکن احاطه شدهاست. این بادشکنها در اصل تپههای شنی به ارتفاع دو تا سه متر هستند که حرکت تند باد را مهار میکنند. در سطح بلندی مشرف به برجمها برج یا اتاقکی جهت استقرار پارابانان ساختهشدهاست که ناظر بر جریان تقسیم آب میباشد. آب برای مصارف عمده کشاورزی و گهگاه آب انبارها و حمامها از برجم کبیر به وسیله ۶ نهر زاوقان، کوشمغان، کدیور، باغ فیض (ناسار)، شاهجو (جنبدان)، لتیبار (چهل قبله) بین استخرهای ششگانه شهر تقسیم میشود.
قدر نعمت را بدانیم
قدر این خاک را باید بدانیم. خاک سمنان را. میگویند در این خاک، سالی سه فصل کاشت میشود. سه کاشت در یک زمین در یکسال. چنین نعمتی را باید قدر دانست. شاید، در حال و روزگار امروز، که متاسفانه صحبت از باغ و زمین نوعی «قدیمی بازی» به شمار میرود، اشاره به خاکِ خوبِ کشاورزی شهر سمنان برای برخیها خوشایند نباشد. ولی، بد نیست به یکی دو موضوعِ کوچک اشاره کنیم. موضوعهایی که ظاهرا کوچک هستند ولی دغدغههای جهانی به شمار میروند.
نکته اول این پرسش است که با رشد دمافزونِ شهرنشینی، تکلیف روستا و خوراک مردم چه میشود؟ چرا باید فکر و بخود حق دهیم عدهای در روستاها بمانند و برای ما خوراک تهیه کنند؟ فرزندان آنها حق ندارند از دانشگاه و سینما و موسیقی بهره ببرند؟ حال اگر قرار است، همه به یکسان از مواهب شهر و روستا استفاده کنند، بالاخره کجا باید خیار و گوجه کاشت و برنج و گندم به عمل آورد؟ کی باید این کار را بکند؟ میدانیم و میدانید اینگونه سوالها چنان نیستند که بشود به راحتی پاسخ داد.
پاسخ به این سوالها کار کارشناسی میطلبد و دقت و تعمق علمی. اما به صرفِ اینکه ما پاسخی برای سوال نداریم، اصل سوال که از بین نمیرود!
خوب، این سوال را در ذهن خود داشتهباشیم و هروقت پیش آمد و امکانی فراهم شد، بهش برگردیم و دربارهاش فکر کنیم.
حال سئوالی دیگر: چرا امروز در کشورهای مختلف عالم بحثِ کشاورزی در شهر مطرح است؟ هیچ در اینباره شنیدهاید؟ امروز هم در پاریس این موضوع مطرح است و هم در بوگوتا در آمریکای جنوبی. هم در هلند و هم در کوبا. چرا؟ چه شده که مردم و مدیران به موضوعِ کشاورزی در شهر میپردازند؟
و حالا یک سوال اساسیتر: آیا سمنان را خوب دیدهاید؟ سمنانی که در محدوده خیابان امام و میدان سعدی و مشاهیر و معلم و این اطراف است، به یک طرف؛ زاوغان را دیدهاید؟ کوچهباغهایش را چطور؟ شالوده باغات قدیم و شهر قدیم را چطور؟
حرف زیاد است. سخن خواهیم گفت. انشاالله.
در کنج و گوشههای شهر
شهر هزار تو دارد. شهر قصه دارد. در سطر این قصه رازها و ناگفتهها وجود دارد. شهر به چند خیابان و کوچه نیست. هر خشتِ شهر داستانی دارد و تاریخی. شهر به اراده شکل نمیگیرد، به تاریخ و به تدریج شکل میگیرد. در این شکلگیری تاریخی و تطور تدریجی هر کنج و گوشه شهر دلیلی برای وجود خود دارند. طبیعی است این دلیلها زمان دارند و تاریخ؛ اما اگر زمانِ این قصهها گذشتهباشد میتوان از وجود آنها هم صرفنظر کرد؟
یکی از ویژگیهای معماری سمنان نوع ساباطها یا گذرهای سرپوشیده آن است. دربند، سربند، میانبند و دالان و بسیاری نامها برای این عنصر معماری سمنانی است. علت وجودی این گذرها چیست؟ چند تا از این گذرها و دالانها، هنوز در سمنان وجود دارد؟ همتاهای آنها در شهرهای مختلف کدامند؟ ساباطهای یزد و کاشان، آیا، با ساباطهای سمنان یکی هستند؟ دالانهای تبریز چه؟ در بوشهر و بندرعباس هم ساباط داریم؟ در رشت و انزلی چطور؟
به هرحال، اینها عناصری از معماری ویژه هستند که با خاطرههای تاریخی مردم همذات شدهاند. اگر قرار است «حال و هوای معماری» یک شهر را نگه داریم یا احیا کنیم، نگاه ویژه به عناصر خاص آن شهر از اهمیت زیادی برخوردار است. در سمنان، میتوان ساباطها را تعریفی دوباره کرد و برای نقشِ جدید آنها در سامانه فضاهای شهری تالیفی نو نوشت. ضرورتی ندارد به ساباطها نگاه موزهای یا نوستالژیک داشت. باید آنها را جزئی از اندام شهر دانست که نقش مشخصی در زندگی شهری دارد. در این نگاه، حتما می توان به پشتوانه اجتماعی آنهم نظر داشت.
«نظافت» شهر
بر ساحلِ دانوب، در سایه قصری از قرون وسطی، در «دورشتاین» اتریش، همه چیز، از بامهای سفال قرمز تا برج ساعت سبک باروک، و تا کوچههای بادگیر سنگفرش، انگار خاطرههایی از «برادران گریم» هستند. دورشتاین آبادی کوچکی است در فاصلهای یکساعته از وین. به باغهای انگور و کشمشهای تمیزش معروف است. بودنِ در چنین کنجِ دنجی در اروپا، تجربه نوشیدنیِ خنکی از محصول تازه آبادی در کافه یا چایخانهای کوچک، تمام آن لذت یگانهای است که گردشگر انتظارش را دارد. چراغهای دیواری کوچهها و بالای درها، به همراهِ صدای ملایم موسیقی از کافههای شهر، عناصر دعوتکنندهای هستند برای آرامش ساده یک مسافر.
اینها تمام توصیفی است از شهر توریستی کوچک دورشتاین. چیزهایی نه چندان مهم. کاملا معمولی و ساده. اما آنچه که چنین شهرهای کوچکی را به مقصد گردشگری تبدیل میکند، «نظافت» است. نظافت. اما چیست این نظافت؟ آیا شهر نظیف است چون هر روز و در ساعت مقرر آشغالها را میبرند؟ آیا شهر نظیف است چون مردم آشغال به کفِ کوچه و خیابان نمیریزند؟ آیا نظافت شهر به آن است که در و دیوار خانهها و کوچهها پر از کاغذپارههای تبلیغاتی نیست؟ آیا شهر نظیف است چون از آشفتگی تابلوهای مغازهها خبری نیست؟ آیا نظم عبور و مرور است که شهر را نظیف میکند؟ آیا. . . . . ؟
بله، همه اینها نشانه نظافت شهر هستند، اما آنچه که یک شهر را نظافتی میبخشد که گردشگران برای دیدنش مشتاق باشند، نظافت رفتاری و اداری شهر است. این است که وقتی وارد شهر میشوید خود را بیگانه و غریبه احساس نکنید. شهر شما را میپذیرد و نیازهای شما را به رسمیت می شناسد.
شهرِ دوستدار گردشگر خیلی شرایط لازم دارد. متاسفانه وقتی گفته میشود کشور جاذبههای گردشگری فراوانی دارد و جزو چند کشور نخست جهان است، فقط کالبد و محیط تاریخی و فرهنگی را مدنظر دارند و به اصولیترین نیازهای یک شهرِ گردشگرپذیر توجه ندارند.
آبِ سحر
«سنت جاریساختن آبِ سحر،بیش از آنکه یک آئین باشد، از راهکارهای جالب و جذاب در نظام سنتی آب در سمنان است.
از زمانهای دور تا همین چند دهه پیش، از آبِ سهم استخر ناسار و اسفنجان، تحت عنوان «آب سحر» مقدار و زمان معینی از گردش آب، با تشریفات خاصی برای مشروبکردن آبانبارهای عمومی، حوضهای مساجد و خزینههای حمامها و استفاده همگانی اختصاص مییافتهاست. گفته شدهاست برای جبران زیانی که از این طریق به مالکان آب این استخرها وارد می شده، در مقسم پارا، به اندازه یک بند انگشت به سهم آب استخر مذکور اضافه میشد. بدین ترتیب تمام مالکان آب سمنان از این «ثواب» بهره میبردند.
در سندِ آبِ سحر، چگونگی به جریانانداختن آب، مدتِ آن، مسیر عبور و پایانه آن و چند مورد دیگر به روشنی شرح دادهشدهاست. . . . قصد واقف از وقف این آب آن بودهاست «تا حداکثر اهل شهر به جهت وضو و غسل و آشامیدن و طهرات از آن منتفع و محظوظ گردند. واقف برای آب سحر، آئینی جذاب و جالب اندیشیده که شاید در میانِ آئینهای ایرانی در نوع خود بینظیر باشد و چه خوش که این رسم از قلم شیرین و استوار نویسنده سند آب سحر نقل شود: ضابطه مقرره مستمره آناست که هر روز قبل از طلوعِ فجر صادق، از اصطلخ محلتی اسفنجان و ناسار، که در باغِ شاهی واقع است، این قدر آب میگشایند که از ابتدای شهر آمده، از انتهای شهر بیرون برود».
(برگرفته از «شیوه سنتی تقسیم آب در سمنان»، محمد احمدپناهی (پناهی سمنانی)، انتشارات سمیرا، نوبت اول، ص ۹۰- ۹۱)
زندگی در نگارهها
بچهها نقاشی میکنند تا رویاهایشان را تصویر کنند. آنها رویاهای بزرگسالان هم با نقاشیهایشان تعبیر میکنند. اما بزرگترها، معمولا، این تعبیرها را جدی نمیگیرند. بچهها راه خود را میروند و ماها اگر نجنبیم از این رویاهای زیبا عقب میمانیم. ولی مگر آرزوها و رویاهای بچهها چیست؟ مگر غیر از زیباییها و نیکوییها است؟ آنان زندگی را صافتر و شادابتر میبینند. اگر نقاشیهای آنها را جدی بگیریم، دوستیهاي ما هم عمق بیشتری می یابد.