قلب تاریخی سمنان – شماره ۵۱
شماره ۵۱، چهارشنبه، ۱۱ دیماه ۱۳۹۲ خورشیدی، رایگان
شرکتِ مهندسیِ اردیبهشت مهرازان، دفتر معماری سمنان
برگشتیم!
سلام،
«در رهِ روح پست و بالاهاست/ کوههای بلند و صحراهاست». این بیت وصفِحال همین نشریهِ جمعو جور ما است. وصفِ حال علقهای که با همین «قلبِتاریخی سمنان» بین ما وشما و بین شما و شما برقرار شده است. تا همین دوسه ماهِ پیش، ۵۰ شماره در ۵۰ هفته پیدرپی با همین «قلبِ» سرشار از عشق و صدق باهم سخن گفتیم و دانستههامان را باهم شریک شدیم. فرزندان بافت با ما اخت شدند و دفتر «قلب تاریخی سمنان» را خانه محلهای خود کردند. نقاشیهای خوبشان را در این دفتر کشیدند و انشاها و قطعههایی درباره محله نوشتند. این کودکان نازنین نوشتند و ما آنها را رساندیم به شما و خود آنها. فراموش نمیکنیم پیشانینوشته یکی از روزنامهدیواریهای این بچهها را که با این کلمات مزین بود: «بهنامِ آنکه محله به این زیبایی آفرید».
مادرها و پدرها هم آمدند و از خود و محلهشان گفتند. آنحرفها را هم به زبانی عام و نه به نامِ خودِ آنان در «قلب تاریخی سمنان» بازتاب دادیم. آنها خود خواندند و به دیگران هم خبر دادند. در کنار همه اینها «قلب» تاریخی سمنان برای زیباییهای سمنان و ایران میتپد، و به همین خاطر همیشه یادی از زیباییهای تاریخی و فرهنگی را باهم مرور کردیم. بد نیست به تاکید بگوییم ما دنبال زیباییها هستیم. زشتیها را میبینیم ولی بیان و عیان نمیکنیم. خداوند خود مظهر زیبایی است و زیبایی را دوست میدارد. سمنانیها هم اهل خدا و زیبایی هستند. تاریخِ به این زلالی و عظمت دارند، تجربه ممتد مدنی و فرهنگی دارند و به سبب همین تجربه و درسهای تاریخی، فوقالعاده صبورند و بردبار. از همین مردم همین زیبایی را یاد گرفتیم و آنرا در میانِ مخاطبان نشریه اشاعه دادیم.
با این اصول، با کمک این همه انسان شریف، کوچک و بزرگ، ۵۰ هفته پیاپی باهم حرف زدیم و زیباییها را رصد کردیم. از سمنانو ایران گفتیم؛ جهان را هم فراموش نکردیم. هر آنکجا که زیبایی بود و به نقل مجلس ما میخورد میوهچین کردیم و در طبق اخلاص گذاشتیم. ۵۰ شماره در ۵۰ هفته. اما، میدانیم و میپذیریم که «چرخ بازیگر از این بازیچهها بسیار دارد». ما هم دچار این بالا و پایین شدیم و از پیمودن این راه بازماندیم. حدود چهار ماه. کمی بیشتر یا کمتر. خیلی زیاد بود این فاصله. ما که عادت کردهبودیم هر هفته باهم سخن بگوییم و تجدید دیدار کنیم، به یکباره چنین وقفهای افتاد. و چه سخت بود این زمان و این فاصله.
دوباره برگشتهایم. با همان میثاق و همان آرزوها. هر هفته باهم سخن خواهیم گفت و زیباییها را باهم به شراکت خواهیم گذاشت. به اقتضای زمانه، چشممان را به زیباییهای جهان بیشتر باز خواهیم کرد. انشاالله.
شیخِ عرفان و آبادانی
«علاءالدوله» برای سمنانیها نامی آشنا است. نامِ شریفِ او بر خیابان و بازار شهر گذاشتهشده و موسسات و نهادهای زیادی هستند که خود را به نامِ او مفتخر کردهاند، از مدرسه و آموزش عالی تا تعاونی روستایی و کانون فرهنگی. نام این شیخ بزرگ احمدابناحمد بیابانکی است. به سبب مقامِ شامخش در عرفان و آیین و دین، لقب «رکنالدین»دارد، و به سبب صلابت و عظمتِکارهای دیوانی و عمرانیاش «علاءالدوله» نام گرفتهاست. و امروز ما او را شیخرکنالدین علاءالدوله مینامیم. این عارف و دیوانی بزرگ در سال ۶۵۹ قمری پا به دنیا گذاشت و در سال ۷۳۶، در ۷۷ سالگی دار فانی را وداع گفت. او حدودِ ۷۰۰ سال پیش از این دنیا رفت ولی کارهایی که انجام داده هنوز پابرجا و جاری هستند. شاید مهمترین یادگار این مرد بزرگ سامانه توزیع آب سمنان است که هنوز هم کار میکند و شبکه حیاتی شهر را تشکیل میدهد.
بیراه نیست در مقام تمجید از این بزرگوار به ابتکار شیخبهایی در اصفهان و شبکه آب جاری در کوچهها و محلههای شهر اشاره کنیم که به «مادیها» معروف است و در ادبیات معماری و شهرسازی به عنوان شاهکار از آن اسم برده میشود. ولی او این ابتکار و شبکه را دویست سال پس از آنکه شیخ علاءالدوله سامانه سمنان را راه انداخت و قانونمندکرد، پایهگذاری نمود. شیخِ سمنان با قانونمند کردن این سامانه نام خود را به نیکی به یادگار گذاشت.
میشود سری به مزار و مقبره این شیخِ بزرگ بزنیم و یادی از نیکیها و بزرگیهای او بکنیم. او در همین نزدیکیها، در روستای صوفیآباد آرمیدهاست. از سمنان ۵ کیلومتر به سمت گرمسار میرویم و سپس از جداره جنوبی آن به سمت روستای بیابانک می پیچیم و با طی حدود ۶ کیلومتر به مقبره آرام و صمیمی او میرسیم. تنهایش نگذاریم. چشم انتظارِما است این شیخِ بزرگ. در میهمانی شیخ، اگر کمی بیشتر دقت کنیم، در مییابیم صوفیآباد زمانی آبادی بزرگی بودهاست. حال زارِ امروزش را نباید به گذشته تسری داد. در جایجای اطراف مقبره خانههایی را میبینیم که در خاک مدفونند. این زیر شهری بودهاست. چهشده آن شهر؟
خاک زرخیز استان
امروز، در هر فصل از سال، بازارهای ما پر از انواعِ میوه و خوراکی است. در زمستانِ سرد که خاک سمنان بخاطر سرما خود را جمع میکند و حوصله باردهی ندارد، ما گوجه فرنگی و خیار تازه میناب و کاکی را میخوریم و هندوانه بندرعباس و برازجان را. هر روز، گوشت تازه داریم و انواع و اقسام نعمات خداوندی از اقصا نقاط کشور و حتی جهان را در مغازهةا میبینیم. اینها علاوه بر محصولات غذایی صنعتی است که بصورت بستهبندیشده وارد مغازهها و خانههای ما میشوند و هرکدام در گوشهای از ایران و جهان تولید شدهاند. همه این مواهب در سایه وجود سامانه امروزی حملو نقل است. اما، در روزگاری که وسایل حملو نقل چنین گسترده نبود، مردم مایحتاج خود را چگونه تامین میکردند؟ این یک سئوال جدی است. خوراک مردم، عموما، چگونه تامین میشد؟ نکند مردم غذا نمیخوردند؟!
مردم غذا میخوردند و خوب هم میخوردند، ولی در این موضوع اما و اگرهایی هست! مهمترین نکته آن است که شهر در هر جا و مکانی ساخته نمیشد، در جایی ساخته میشد که توان تغذیه و تامین ساکنانش را داشتهباشد، توان آنرا داشتهباشد تمام نیازهای اهالی را برطرف کند. در اصطلاحِشهرسازی، شهر باید «شان مکان» شهریت را داشتهباشد تا مردمی بیایند و آنجا اسکان یابند. خوب از این صغریو کبری چه میخواهیم بگوییم؟ ساده است: سمنان حتما توان و ظرفیت کامل کشاوری داشتهاست که سمنان شدهاست، پس چرا امروز چنین نیست؟ میشود باز هم تبدیل به انبار آذوقه شود؟ میشود اینهمه خاک اطراف شهرهای ما تبدیل به ذخایر کشاورزی ما شوند؟ میشود سرزمینمان سبز شود؟ میشود. حتما میشود. در همین دور و اطرافِ سمنان و دامغان، درست در وسط کویر یا دشتِ کویری، باغ و باغچههایی میبینیم سبز و پر طراوت. برخیها تابلو هم دارند: مزرعه محمدآباد، مزرعه. . . ! چگونه است که این قطعهها سبز هستند همسایههاشان خشک؟ عکسی که میبینید، مربوط به یک باغ بزرگ زیتون در ۴ کیلومتری سمنان به گرمسار است. سبز و آباد با سامانه آبیاری قطرهای. این یکی از نمونهها است. شاهد فراوان است.
محله گل رودبار
«محله گل رودبار در شمال درجزین واقع است. آب رودخانه گل رودبار از قدیم منبع اصلی تامین آب در بخشهای پاییندست خود تا دشت سمنان بوده و با جهتی شمالغربی- جنوبشرقی در جریان بود. این رودخانه از محلات شهر درجزین و حومه مرکزِ آن عبور کرده و نهایتا به دشت سمنان میرسد. در طول مسیر، چشمههای دیگری هم به آن پیوسته و باعث افزایش آبدهی آن میشدهاند. در سالهای اخیر، سازمان آب استان برای رفع مشکلات آب شهر سمنان آب این رودخانه را به وسیله یک کانال انتقال دادهاست.
در مزرعه گل رودبار و حاشیه مسیر رودخانه آن آثار متعددی از گذشته برجای ماندهاست. از مهمترین بناهای موجود، آسیابهای آبی متروکه است. ساختار کلی این آسیابها به این صورت بودهاست که آب مهارشده به وسیله کانالی به داخل تنورهای که حدود ۵ متر ارتفاع داشته، هدایت میشد. این عمل باعث شدت فشار آب میگردید. در فضای داخل آسیاب، دو سنگ- یکی زیرین و دیگری بالایی- قرار داشت. یک شیء فلزی بهنام «تبره» از داخل سنگها عبور نموده و با پرههای چوبی داخل آب در ارتباط بوده و نهایتا ضربات آن عامل حرکت سنگهای آسیاب میشدهاست. یکی از کاربریهای این ناحیه استفاده از بافت طبیعی تپهها جهت ایجاد زاغه بودهاست. معمولا،کنار هر آسیاب یا در پشته طبیعی نزدیکِ آن، این زاغهها به چشم میخورند»
(برگرفته از «درجزین، شهر یاقوت سرخ»، علیرضا شاهحسینی و ناصر حامدی، انتشارات حبلهرود، نوبت اول، ۱۳۹۱، ص ۳۴- ۳۵)
به هر حیله رهی باید جست!
امروز، گردشو گردشگری یکی از دغدغههای جهانی است. به هزار دلیل؛ نخست بهاین خاطر که سفر و گردش سبب آرامش خیال مردم میشود و همین آرامش سبب کاهش تخلفات اجتماعی و بزهکاری میشود. هرچه بزه و خلافکاری کمتر باشد، دلنگرانی حکومت هم کمتر میشود. گذشته از آن، سفر باعث تبادل اطلاعات و افزایش آگاهی و سواد عمومی میشود. بالارفتن سواد عمومی به مدیریت کشور کمک میکند طرحها و برنامههای درازمدت خود را با پذیرش عمومی و بدون جنجال اجرا کند. مردم هرچه بیشتر ببینند، افق بازتری پیدا می کنند و روابط تنگ و بسته خانوادگی و قبیلهای را کنار میگذارند و به شهر و کشور و جهان می اندیشند. علاوه بر اینها، مردم در گشتوگذار های موردی و موسمی یا مرتب خود به شهر و دیارهای دیگر، علقه ملی پیدا میکنند و همین علقه سبب رشد مدنی کشور میشود. مردم با دیدنِ آثار تاریخی و منظرهای طبیعی کشور خود یا جهان، نگاه تازهای به هستی و تاریخ پیدا میکنند که نگاه زیبا و پیشرفتهای است.
اما برای گردشگر چه باید کرد؟ برای توسعه گردشگری و جذب گردشگر، هزاران دلربایی باید کرد! به این سادگی نیست! معروف است «در دلِ دوست، به هر حیله رهی باید جست!». وجود جاذبههای فرهنگی و تاریخی یا منظرهای طبیعی، طبعا، نخستین گام است. اما مردم به هر آن کجایی که چنین آثاری باشد نمیروند. باید مسیر وجود داشتهباشد، در مقصد امکانات لازم فراهم شدهباشد، برنامهریزی قبلی هم وجود داشته باشد، در محل اطلاعات لازم برای تامین نظر مردم ارائه شود و . . . .
با اینحال، باز هم گردشگر ناز و خواست خود را دارد. الان تمام دنیا دنبال خریدنِ ناز گردشگر است. هزاران وسیله برای جذب او بهکار میگیرند. از تبلغ و بن و جایزه تا وعدههای محقق و غیر محقق فراوان دیگر. مردم سفر میروند تا «خاطره» بسازند. برنامهریزان توریسم دنبال آنند که به مردم کمک کنند خاطرههای زیبایی از سفرشان بسازند،
ایرانِ ما زیباست!
تهران پایتخت کشورِ عزیز ما ایران است. عقیده رایج این بود که تهران از وقتی تهران شد که توسط شاه قاجار به پایتختی انتخاب شد. تاریخی کمی بیش از دویست سال. در افواه چنین بود که تهران ریشههای تاریخی معتبری ندارد و قبلتر ها دیهی بودهاست چون بسیار دیههای دیگر. اما، امروز ادبیاتِ مربوط به ریشه و سرنوشت تهران سرشار از مطالب تازه است. از گذشته دور و نزدیک آن مینویسند و می گویند. تاریخ ری باستان با تاریخ تهران همذات میشود و مسیر راه ابریشم و اتراقگاههای ری و تهران بازشناسی میشود. از سالهای قجری تهران عکس و تفصیلهای زیادی منتشر میشود و کمکم با دیدی علمی و کارشناسی به تطور تهران نگاه میشود. گروهی از بزرگان شریفِ معماری، در قالبِ مطالعهای طولانی، «معماریِ عصر تحول» را بازشناسی میکند و معماری و شهرسازی عصر پهلوی، بویژه پهلوی اول را به تحلیل میکشد. بزرگان دیگری هم هستند که «میراث مدرن» معماری را در چهره پایتخت میجویند و شواهدش را تقویم و تالیف میکنند. و واقعا درسآموز است این تطور و تحول تهران. عکسهای سالهای سی و چهل سده حاضر از تهران واقعا زیبا هستند. سالهایی که اتومبیل وارد زندگی شهری ما شده، ولی هنوز بر تمام شئونات زندگیمان مسلط نشدهاست. هنوز انسان در شهر شخصیت اول است و ماشین بهدنبال او میآید. در این دوره، میدان توپخانه، «میدان امامخمینی» امروز، با بناهایی محصور است که با قدوقواره میدان خوانایی دارند. هنوز مقیاس مقیاس انسانی است. بگذریم. ایرانِ ما زیباست. تهرانِ ما زیباست. همین.
ایست!
یکی از بهترین روشهای آموزشِ بچهها درگیرکردنِ آنها در زندگی واقعی است. بههمین خاطر در بسیاری از کشورهای جهان «کار و آموزش» بصورت همزمان انجام میشود و بچهها از همان کودکی با حرفه و کار آشنا میشوند. در دورههای متوسطه هم، خیلی راحت و رایج، وارد دورههای فنی و حرفهای میشوند و ضمن آمادگی برای ورود به زندگی واقعی شغلی و حرفهای، از صف طولانی و غیر ضرور کنکور دانشگاهها خلاص میشوند. اما آموزشِ زندگی واقعی به کودکان، لزوما با آموزش حرفه و فن نیست. میتوان امور اجتماعی و مدنی را با بچهها تمرین کرد. «زینبِ» عزیزِ ما همین کار را میکند. او مددیار پلیس شهر است. به بچهها کمک میکند از خیابان رد شوند، از رانندهها میخواهد بهاحترام کودکانی که دارند از عرض خیابان رد میشوند، لحظهای ترمز کنند و آرامش بچهها را بههم نزنند. او با اینکار خودش را برای اطاعت از قوانین و رعایت حقوقِ دیگران آماده میکند. او زندگی در جمع را میآموزد. او شهروند خوب ماست و در آینده هم چنین خواهدبود. شهروندی منضبط و قانونمدار. خدا حفظش کند.