قلب تاریخی سمنان – شماره ۲۰
شماره ۲۰، چهارشنبه، ۲۰ دی ۱۳۹۱ خورشیدی، رایگان
شرکتِ مهندسیِ اردیبهشت مهرازان، دفتر معماری سمنان
شهر همان خیابان و ساختمان است؟
سلام،
در نشستی عالمانه، بزرگی پرسید «مرکز محلههای شما کجاها هستند؟ آیا این مرکز محلهها سابقهِ اجتماعی و تاریخی دارند؟ مردم، آیا، در این مرکز محلهها جمع میشوند؟». پرسشِ مهمی بود. راستی میشود شهر و محله مرکزمحله نداشتهباشد؟ این پرسش مثلِ آناست که بگوییم انسان بدون قلب و ریه میتواند وجود داشتهباشد. حالا که صحبت از انسان شد، آیا انسان میتواند با قلبِ عاریهای و ریه مصنوعی زندگی کند؟
محله در شهر، حکم دستگاه تنفسی و خونرسانی دارد. محلهها شالوده شهر را میسازند. و مرکز محلهها قلب این دستگاه هستند. اما، آیا، ما مجازیم هرکجا را که دلمان خواست مرکز محله بنامیم؟ مثلا هرکجا را که باغچهای و دکانی ساختیم مرکز محله بدانیم؟ مردم آیا استقبال میکنند؟ تجربههای اینچنینی را در اطرافمان نمیبینیم؟
روز پنجم دی، سالروز زلزله بزرگ و خانمانسوزِ بم بود. دو هفته پیش. این زلزله جانهای بسیاری را از ما گرفت. ابعادِ این فاجعه بزرگ طبیعی داستانِ دیگری دارد که در حوصله این یادداشت نیست، اما در ارتباط با این واقعه، بحثهای معتبر و مهمی در جامعه رواج یافت که حتما شایسته بازنگری و بازشناسی هستند. یکی از این بحثها این بود که «چه نیازی است این شهر ویرانشده را بازسازی کنیم؟ میتوانیم در فاصلهای چند کیلومتری، شهری تازه بسازیم! آبادتر و مدرنتر و با هزینهای اندکتر!
در چندماهِ پس از فاجعه، این بحث نقل محافل کارشناسی و تخصصی شهرسازی بود. ظاهرِ قضیه روشن بود، چه دلیلی دارد اینهمه نیرو و سرمایه برای آواربرداری و پاکسازی محیط کنیم و شهر را بر شالودههای لرزانِ شهرِ قبلی بسازیم؟ وقتی میتوان در زمینی آماده و صاف شهری تازه ساخت، چرا چنین نکنیم؟
خوشبختانه، این پیشنهاد مورد پذیرش و اجماعِ عمومی قرار نگرفت. قرار شد بم را بازسازی کنیم و همان بم را دوباره برپا سازیم. استدلالِ روشن این تصمیم این بود که شهر فقط به خیابان و ساختمان نیست، شهر تاریخ دارد، شهر منطقِ جایگیری دارد، شهر در پی آمایشی طولانی بهوجود میآید. چنین نیست که هرکجا زمینی پیدا کردیم میتوانیم شهری در آن بسازیم. مگر تجربه شهرهای نوبنیادِ بیشماری که در کشور داریم، غیر از این است؟ چند شهر تازه ما توانسته مردم را به رغبت جمع کند؟ چگونه است که مردم حاضر هستند در خانههای فروافتاده شهرهای قدیم زندگی کنند و به شهرهای جدید و آپارتمانهای آن کوچ نکنند؟ شهر به خیابان و ساختمان نیست. شهر موجودی زنده است با تمامِ زیباییهایش.
منظرِ شهری
سمنان دارای یکی از زیباترین پلهای سواره شهری میشود. «پلِ معلم» می تواند فقط یک پل نباشد. این پل حتما میتواند تبدیل به یک فضای شهری هم بشود. در اصطلاح شهرسازی امروز، «منظرِ شهر» لزوما با گل و بوته و آب و آبنما تعریف نمیشود. آنچه که با طبیعت و اجزای طبیعی میشود ایجادکرد، که در میان علمای شهرسازی به «منظر» معروف است، بخشی از روشهای ایجاد آن چیزی است که در دانشِ جامعِ منظرسازی شهری وجود دارد.
منظرسازی با تکیه انحصاری برعناصر طبیعی، مثل گل و باغچه و آبنما، روشِ نسبتا قدیمی در «منظر شهری» است. امروز با استفاده از عناصر و یادمانهای شهری و با تعریفِ جدارهها و دیوارهای داخل شهر میتوان به «منظر» رسید.
میدانِ معلم، بالقوه، استعداد تبدیلشدن به «فضایشهری» را دارد. آن هم فضای شهریِ متعلق به عصر مدرن. در این میان،پلِ فلزی با دهنه ۶۶ متر و قوسها و گوشوارههای نرم و درست، میتواند بخشی از این فضا باشد. باید متوجه و متذکر شویم «فضای شهری» تعریفِ خود را دارد. اینگونه نیست که هر کنج و میدانی را بتوانیم فضای شهری بنامیم. مجموعه میدان معلم پتانسیل لازم برای چنین فضایی را دارد. پلاکهای اطراف میدان که عموما درشتپارچه هستند نیز به این استعداد کمک میکنند.
شیبِ عمومی شمال به جنوب خیابانِ زیر پل، کریدور بصری ایجادشده توسط این محور، عقبنشینی برخیاز عمارتهای کنج شمالغربی میدان، پر و خالیهای بخشِ جنوبی و بسیاری نکاتِ دیگر، خوشبختانه امکان لازم برای ایجاد فضای شهری مناسب را به این میدان میدهد. طبیعی است، ممکن است، لازم باشد تغییر و تعدیلهای اندکی در برخی پلاکهای دورِ میدان یا کف و جدارهها انجام گیرد، و نیز، لازم است ساماندهی مجددی در کف و جدارهها اتفاق بیفتد و فضای یگانه و هماهنگی در محیط بوجود آید، ولی این میدان ارزش و شایستگیِ لازم را دارد و هر هزینهای در این خصوص، نوعی پساندازِ شهری در جهت افزایش زیبایی و آسایش شهری است.
منظرِ فرهنگی
در تمامِ جهان، فقط، ۸۲ محوطه وجود دارد که مفتخر به عنوانِ «منظرِ فرهنگی» است. پس منظر فرهنگی تعریفِ خاصی دارد و به هر منظره و محوطهای نمیتوان چنین عنوانی داد. منظر فرهنگی دارای ویژگیهای یگانه و منحصر بفردی باید باشد. مثلا مزارع مطبق برنج بر بالای کوهستان، باغهای خاص و یا مکانهای مقدس خاص. در منظر فرهنگی ترکیبِ طبیعتِ یگانه با محیطِ مصنوعِ خاص یکی از اصلیترین شاخصها است.
در منظر فرهنگی، آشکارسازی و پایدارسازی رابطه طولانی و پیوسته انسان با محیط اطرافش مطرح است. هر اثر فرهنگی و تاریخی که در زمینه ویژه طبیعی بوجود آمدهباشد، بخودی خود، منظر فرهنگی نیست. منظر فرهنگی باید استمرار و حیات مداوم داشتهباشد.
۸۲ منظر فرهنگی جهانی، در ۴۹ کشور پراکنده اند. دو کشور فرانسه و ایتالیا با ۵ اثر جهانی در مقام اول قرار دارند. دو کشور انگلستان و آلمان با ۴ منظر، کشورهای استرالیا، چین، مجارستان، پرتغال و اسپانیا هریک با ۳ منظر فرهنگی جهانی در ردههای بعدی قرار دارند. کشور ما با ۲ منظر فرهنگی جهانی در میان ۹ کشوری است که هریک دو منظر فرهنگی ثبتشده جهانی دارند. ۳۱ کشور دیگر هم هرکدام یک منظر فرهنگی جهانی دارند.
دو منظرِ فرهنگی جهانی ایران عبارتند از «منظر فرهنگی بم و بروات» و «منظر فرهنگی باغ ایرانی». اولی پس از زلزله ویرانگر بم، نه سالِ پیش، و دومی در سال ۱۳۹۰ به ثبت رسید. منظر فرهنگی باغ ایرانی شامل نه باغ است که در نقاط مختلف کشور قرار دارند. «چشمه علی» دامغان که یکی از ویژهترین باغهای ایران است، میتوانست در پرونده باغ ایرانی به ثبت جهانی برسد که متاسفانه به دلیل عدم تدارکِ بموقعِ پرونده و اسناد لازم، این فرصت از کف استان رفت.
آسمان، میراث عالمگیرِ ما
آسمان، میراث عالمگیر و مشترکِ همه ما، بخشی جداییناپذیر از کلِ محیطِ اطرافِ ما است که در ذهن و درکِ ما مینشیند. اگر تفسیرِ آسمان را بخشی از میراث جهانی بشماریم، آسمان تبدیل به گامی منطقی برای ایجاد ارتباط بین انسانها در تمام کره خاکی میشود. این تلقی برای حفاظت از داراییهای فرهنگی جهانی امری لازم و ضروری است. آسمان چترِ مشترکِ فرهنگ ملل است.
داراییهای مرتبط با اخترشناسی، سهمی در تنوع و پیچیدگی روشهایی دارند که با آن روشها مردم میتوانند کهکشان را خردپذیر سازند و چارچوبی برای حرکتهای آن با درک و استنباطهای خود فراهم نمایند. این روشها و داراییها شامل وسایل مدرن اخترشناسی هم می شوند ولی محدود به همینها نیستند. ارتباطِ تنگ و پیوسته دانش اخترشناسی و نقشِ آن در فرهنگ انسانی، عنصر مهمی در درک ارزشِ همهجهانی این روشها و داراییها دارد. روشها و داراییهای اخترشناسی شامل تمام مواد و ابزار و روشهای شناخت کهکشان در تمام مناطقِ عالم و در تمام ادوار تاریخی میشود.
سازمان میراثجهانی، از نه سال پیش، اقدام به تشکیلِ بخشی به عنوان «اخترشناسی و میراث جهانی» نموده و در این فاصله با نشستها و همایشهای سالانه و موردی، چارچوبی برای این بخش تدوین نمودهاست. هدفِ این سازمان یافتن نقطه اشتراکهایی بین مردمانِ جوامعِ مختلف جهان باهمدیگر است. به اعتقادِ این سازمان، بالای سرِ همه ما در تمام نقاطِ عالم، آسمان زیبا و ستارگان پرنور و رمزآلودِ آن قرار دارند. در لحظهای که ما در این گوشه جهان، در خلوت و انسی شبانه با ستارهها و آسمان رازِ دل میگوییم، در صدها و هزارها نقطه دیگر عالم هم دیگرانی دارند همین کار را میکنند. آسمان سفره مشترکِ همه ما جهانیان است. ما که دور این سفره هستیم، همدیگر را بشناسیم و به احترامِ هم، کلاه از سر برداریم.
سمنان و منطقه عباسآباد، از زیباترین و پر استعدادترین نقاط و محوطه اخترشناسی در منطقه است. آیا میتوانیم به بهانه این سایت، سلامی به مردمانی کنیم که دورِ این سفره سماوی نشستهاند؟
شهر دوستدار کودک
جهان، به سرعت، در حالِ تغییر است. همین چندسال پیش بود وقتی بچه را در مدرسه ثبتنام میکردند، به معلم میگفتند «مالِ شما آقا یا خانمِ معلم! هرکاری که برای تربیتش لازم است دریغ نفرمایید!». همین چند سال پیش بود که بچهها در کلاسهای فشرده و در دو شیفت، فقط درس میخواندند و درس می خواندند. مشق و تکلیفهای سنگین به بچهها میدادند و برای انجامش بازخواستشان میکردند. برخی معلمهای نه چندان خوشانصاف، ترکه و خطکش به کفِ دستِ بچهها زدن را بهترین روش تربیت میدانستند. میگفتند «یادش میماند که مشقش را بنویسد».
همین چندسال پیش بود که بچهها، بخصوص دخترها، با کوچکترین بهانه، از مدرسهها بیرون کشیده میشدند و میرفتند برِ دل مادر و برِ دستِ پدر. بچه اختیاری نداشت حرفی بزند. اصولا، پدر و مادر چنان دیدی نداشتند که فرزند را موجودی زنده بدانند که حق دارد حرف بزند و خواستهایش را بیان کند.
امروز همهچیز عوض شده. در دنیا، شهرهای دوستدارِ کودک بوجود میآیند. شهرهای بزرگ و پیشرفته دنیا، در طرحهای شهریِ خود تغییراتی به نفعِ حال و روزگارِ بچهها میدهند. بچهها دیده میشوند. حضور دارند. نقشی در تکاملِ زندگیشان دارند. امروز شهرسازان پیشرو اعتقاد دارند شهری که برای کودک دلنشین باشد برای همه دلنشین است.
ایران، چندسالِ پیش به کنوانسیون جهانی شهر دوستدار کودک پیوست. شهرداری تهران، به عنوان بزرگترین شهر خاورمیانه، به عنوان دبیرخانه شهر دوستدارِ کودک در خاورمیانه و شمالِ آفریقا تعیین شد. اگر روزی، همین ده پانزدهسالِ پیش، صحبت از «شهر سالم» نوعی فانتزی بهشمار میآمد، امروز داشتن امکاناتی که شهر را به شهر دوستدارِ کودک تبدیل کند، نوعی افتخار برای مدیرانِ شهری کشور است.
مسجد جامع و مدرسه سمنان
«دوره قاجاریه، آغاز تغییرات بنیادی در فرهنگ جامعه ایران بود. از یکسو، رابطه سرد و متشنج بین برخی از علما و دولت و از سوی دیگر، خصومت و مبارزه بازرگانان و روشنفکران با دولت که ناشی از استبداد و فساد دستگاه اداری کشور بود، موجب نزدیکی هرچه بیشتر گروهی از علما با بازرگانان و روشنفکران شد. پادشاهان قاجار برای متلاشی کردن پیوند مذکور و مشروعیت بخشیدن به سلطنت خود، خیلی تلاش کردند.
فتحعلیشاه برای نزدیکی به علما و کسبِ حقانیت مذهبی، تظاهر به دینداری میکرد. وی برای برخی از علما مستمری معین کرد و آنان را برای اقامت به تهران دعوت کرد. او هزینه زیادی صرف مرمت، احیا و تزیین مکانهای متبرک و مقدس در شهرهای تهران، مشهد، قم، شیراز، کربلا و کاظمین کرد. وی ضمن تکمیلِ بنای مسجد جامع تهران (مسجدشاه)، مسجد جامع و مدرسهای در سمنان ساخت و مدرسه فیضیه و مدرسه دیگری در قم بنا کرد. او برای جلبِ نظرِ علما و تودههای مردم و برای آنکه خود را دیندار معرفی کند، بهطور مرتب به زیارت مکانهای مذهبی میرفت».
(برگرفته از گزارش «تاریخ مختصر شهر و شهرنشینی در ایران، از دوره باستان تا ۱۳۵۵ ه.ش.»، سلطانزاده، حسین؛ انتشارات چهارطاق؛ چاپ اول؛ ۱۳۹۰ص ۱۴۳)
فرزندانِ بافت
نزدیکِ تکیه همتآباد بازی فوتبال بچهها را تماشا میکنم. چه جدی هستند این بچهها! انگار بازی ملی انجام میدهند. با خود فکر میکنم چقدر فضای بازی برای کودکانمان در بافت کم است. کودکان را باید دید و نیازهایشان را برآوردهکرد. جلو میروم و به بچهها سلام میکنم. ابوالفضل جواب میدهد. او کلاس دوم است. لباس ورزشی به تن دارد و صاف مانند ورزشکاران راه میرود. میگوید خانه و محلهشان را خیلی دوست دارد و همبازیهای زیادی اینجا دارد. میپرسم بزرگ شدی، میخواهی چهکاره شوی؟
میگوید دلش میخواهد ورزشکار شود! (الحق منشِ ورزشکارها را هم دارد). دوست دارد فوتبال بازی کند و در علم فوتبال پیشرفت کند و بسیار بیاموزد. از او میخواهم آرزوهایش را برای ما نقاشی کند یا بصورت قصه بنویسد. میپذیرد. قول و قرار میگذاریم و خداحافظی میکنیم.
بچهها صافترین و صادقترین کلمات و جملات را میگویند. وقتی به نوشتهها و نقاشیهای آنها نگاه میکنیم عمقِ زیبایی احساس و خواستهایشان را درک میکنیم. فاطمه عالیشاه، از بچههای خوبِ بافت، نقاشی کشیده و برای ما فرستاده. بالای نقاشیاش نوشته: «به نامِ خدای قشنگیها»