قلب تاریخی سمنان – شماره ۱۳
شماره ۱۳، چهارشنبه، ۱ آذر ۱۳۹۱ خورشیدی، رایگان
شرکتِ مهندسیِ اردیبهشت مهرازان، دفتر معماری سمنان
همدلی و همراهی
سلام،
معماریِ هر کشور بازتابِ فرهنگِ مردمِ آن است. در معماری چیزهایی هست که جاودانه و مستمر هستند. مثلا احترام به دیگران و کمک به همنوع در تمامِ دورههای تاریخی معماری ایران وجود دارد و کالبد و فضاهای خاصِ خود را بوجود آوردهاست. همیاری و همنوایی اجتماعی هم یکی دیگر از ویژگیهای فرهنگی و معماری ما است. این فرهنگ در طول زمان ساختارهای خود را در شهر ها بوجود آوردهاست.
پاسداری از چنین ارزشها و مواریثی باید سرلوحه کارِ همه ما باشد. ممکن است موضوعِ همیاری از بین رفتهباشد، ولی روح و خصلتِ آن فرهنگ را میتوان زنده نگه داشت. مثلا در روزگارانی که قدر آب را میدانستیم و چگونگی استفاده از آن را میدانستیم، داستان حفرِ قنات در شهرهای ما تبدیل به وسیلهای برای همدلی و همیاری میشد.
همه میدانیم در آن روزها هرکس که زمین و باغش در مسیر چاههای قنات قرار داشت، میدانست، حسبِ قانونی نانوشته، باید هزینه و خورد و خوراک تمام افراد مشغول به کار را در تمام روزهایی که کار در زمین و باغِ او جریان داشت، تقبل و ایفا نماید. بدین ترتیب، در مسیرِ حفر چاههای قناتها، هزینه این کار بزرگ عمومی بین صاحبانِ زمینهای مسیر تقسیم میشد و کسانی هم که زمینشان در این مسیر نبود، حسب عرفِ رایج، یا نیروی کار مجانی در اختیار می گذاشتند یا خود به کمک میآمدند.
با چنین روند و جریانی، وقتی آب از مظهرِ قنات میجوشید، این آب متعلق به همه بود، هم از این بابت که تنها منبعِ آبِ شهر بود، هم از این نظر که تمام مردم در استحصالش کمک کردهبودند. هرکس سهمی ادا کرد کردهبود.
وقتی در شهرهای ما قرار بود نذری داده شود، چنین نبود که مردمِ نذریبگیر دمِ درِ خانه نذریدهنده صف بکشند. این نظری در تکیهها و میدانهای خاص توزیع میشد و فضای خود را داشت.
همین گونه است داستانِ استفاده از آبِ جاریِ جویهای آبِ شهر که از داخلِ خانهها عبور میکرد و هرکس حقآبهای مشخص و بهمیزان داشت و طبق برنامهای معین از آن برداشت میکرد، نه کم و نه زیاد. نکته مهم آنکه در طولِ جریانِ کاملِ آب در شهر و از میانِ خانهها، هرگز این آب کثیف نمیشود و هیچکس در آن آشغال و فضولات نمیریخت، چون آب متعلق به همه مردم بود و احترام همسایه بر همه واجب است. اینها آیا کمچیزی است؟
چه آرامشی دارد این . . .
چه آرامشی دارد این مسجدِ جامع. چقدر خودمانی است این مسجد! صحنِ بقواره و خودی، جدارههایی ساده و ظریف با آجر. نقشهایی بقاعده و ضروری. و چه صلابتی دارد این مسجد. صلابتی آشنا نه غریب. صلابتی حمایتگر نه سرکوبکننده و تحقیرآمیز. چه زیباست این معراجِ مومنین.
مسجد جامع یکی از زیباترین بناهای شهر سمنان است. میگویند این بنا در قرنهای اول هجری ساخته شدهاست. گفته میشود بر روی آتشکده ساسانی ساخته شده. بدین ترتیب، این مسجد بخشی از شناسنامه شهر را تشکیل میدهد. تاریخ پیش از اسلام، شهر را به دوران اسلامی پیوند میدهد. مرتفعترین قسمت ساختمانِ مسجد، مناره زیبای آن است که حدود ۵/۲۸ متر ارتفاع دارد و یادگار دوره سلجوقیان است.
این مسجد تکایوانی است و ارتفاع ایوانِ آن حدود ۲۱ متر است. صحنِ جمعوجورِ مسجد با جدارههای زیبای آجری وشبستانهای خوشساخت، فضای صمیمی و روحانی فاخری است که تقریبا به شکل مربع میباشد. ابعاد این حیاط ۲۵ در ۲۷ متر است. در مقامِ مقایسه، ابعادِ صحن این مسجد حدود دوسومِ ابعاد مسجد جامع دامغان است که آن نیز از زیباییهای تاریخی و میراثی استان و کشور است. صحنِ جامعِ دامغان هم تقریبا مربعشکل است: ۳۶ در ۳۸ متر.
از ویژگیهای بارز مسجد جامع سمنان و بناهای مشابه دوره سلجوقی آن است که تزییناتِ ساختمان از سازه آن جدا نیست. به همینخاطر، در عرفِ معماران، معماری دوره سلجوقی خالصتر و بیریاتر توصیف میشود. ظرایف و ریزهکاریهای آجری که در این بناها بهکار رفته، از نکات مهم و برجسته معماری است. بر طبقِ کتیبه خط کوفی موجود در مسجد، این بنا بین سالهای ۴۱۷ تا ۴۶۶ توسط ابو حرب بختیار حاکم ایالت قومس در دوره غزنوی و ممدوح منوچهری دامغانی بنا گردیدهاست.
درگاه
«دعوتی که از گلدستهها و پیشطاقِ مسجد به گوش میرسد، آدمی را به عرصه جلوخان سوق میدهد و در جلوخان است که پرتوی از جمال روحانی مسجد به واسطه نقوش و تزیینات سردر و پیشطاق، منکشف شده و موجب عقد نیت در قلب نمازگر برای هجرت از ساحت شهر و بازار که ساحت دنیا و غفلت است، به ساحتِ گنبد و محراب، که ساحت عقبی و وحدت است، میشود. در مناسکِ حج نیز نیت، پیش از ورود به مکه و ساحت مقدس مسجدالحرام منعقد میگردد.
پیش از ورود به درگاه مسجد در محوطه جلوخان حوضی است؛ چنانکه پیش از این آمد در مناسک حج پس از عقدِ نیت به نشانه طهارت تمامی نفس از کلیه اعمال ظاهری و باطنی که ناشی از «مصرف» صفات انسانی است- آن نیز ممکن نیست جز با «علم» به مکارم اخلاق- «غسل» تشریع شدهاست و در نماز «وضو» و با توجه به آنچه که گذشت، حوض جلوخان مسجد به ازای غسل در مناسک حج است که اشارهای نمادین به علم، طهارت، مکارم اخلاق و توحید دارد. . . .
برای اینکه خود را درون مسجد بیابیم، لازم است قبلا از پیشطاق و سپس از درگاه بگذریم. اگر جلوخان مسجد و حوض میانِ آن هنوز در اختلاط با فضاهای همجوار قرار دارد، از پیشطاق به بعد بة صورت تام وتمام جزء حریم مسجد محسوب میشود».
(برگرفته از کتابِ مسجد ایرانی، مکان معراج مومنین، سید محمد بهشتی، انتشارات روزنه، چاپ اول، پاییز ۱۳۸۹، ص ۱۲۲)
از زبانِ مردم!
خیِننه نورو / نوروز خونین
هَما نورو خینَن بِبا / عید ما خونین شد
غَرقی خینی سِمَن بِبا / سمنان غرق خون گردید
وائی دولاسِند شِکوفَه / بادها شکوفهها را ریخت
رَزی بِبِن بیابونی / وضع باغ را بهم زد
ای جوری بوکوآت تورونِه / آنگونه سوزوسرما و باد طوفید
بوخوشکیین پاک مرینه / که نهالهای نو رو خشکاند
بَری واژار تَختَه بِبِن / دکانها در بازار بسته شدند
داری هَمَه اَختَه بِبِن / و درختان بیسایه و میوه
هَر گوشَه نَخل و بیرِقی / هرگوشه پرچمها و نخلها
سورخَه وِلی شِقایِقی / گلهای سرخ و شقایق
هَرکیژِه کونجی خین بِبا / جابجا لکههای خون
بوهاری زونجی خین بِبا / و بهاری با دهان خونآلود
وَختی بیارشون شَهیدی / وقتی که شهیدان را آوردند
شهیدی نَسلی خورشیدی / شهیدان نسل خورشید را
سِندیکی عینی قایِقون/ تابوتها همچون قایقها
یا اِنگاری شِقایِقون / و یا چون گلهای شقایق
دیمی سَرودَستی بِشِن / بر روی دستان رفتند
مَرتمی ای دریا بِبِن / و مردم همچون دریا
اَبری بِدا غورومیشی/ ابر از درد غرید
در کوچههای «بافت»!
حال و هوای بافت با آمدنِ محرم دیدنیتر میشود. «محور تاریخ و ایمان» غرق در فعالیت می شود. دستههای عزاداری، دیگهای نذری، علم و نخل و مردم! در این محور قدم میزنم؛ اهالی بافت به پیشواز محرم رفته و در حال آماده کردن عَلَم و پرچمها هستند. هر کسی سعی میکند نقشی در این مراسم ایفا کند. «این چه شورش است که در خلق عالم است؟».
یکی روی نردبان ایستاده و در حال نصب چراغ روشنایی بر بلندی است، دیگری بر بالای پشتبام حسینیه در حال نصب پرچم سبز. امید و شور و اشتیاق در چشمان همه اهالی به چشم میخورد. هر کس برای خود وظیفهای تعریف کرده تا محلهشان را یگانهتر کنند. چه زیبا و دوستداشتنی است این حس.
این روزها قدیمیها را میبینم که برای برگزاری مراسم حسینی به محله قدیمشان آمدهاند و خاطراتی را مرور میکنند. با خود میاندیشم این بافت، این محله قدیمی چه کرده که هنوز آدمها را در هر سن و سالی و با هر وضعیت جسمانی، از هر کجای این سرزمین به محله پدری میکشاند. انگار هیچ کجا محله قدیممان نمیشود. این محله قدیمی چه روزها گذرانده و چه آدمها و چه مراسمها به خود دیده! اگر بنشینم و سر صحبت را با این محله قدیمی اسفنجان باز کنم چقدر خاطره خواهد گفت! شاید سالها و سالها طول بکشد و عمرم کفاف ندهد. این محله قدیمی، چه کرده که مردم این چنین گرفتارش شدند؟!
سمنان، نگینِ راهِ ابریشم
سال ۱۳۸۶، کتابِ فاخر و زیبایی منتشر شد، بهنامِ «سمنان، نگینِ راه ابریشم». کتابی پر از عکسهای هنرمندانه و حرفهای از جایجایِ استان سمنان. از مسجد جامع سمنان تا «جنگل ابر» شاهرود، از تاریخانه تا مقبره شیخ ابوالحسن خرقانی. کتاب زیبا و با ارزشی است. عکاس و نویسنده کتاب برای هر یک از این جاذبهها چند خطی را به زبان فارسی و انگلیسی قلمی کرده تا عکسها خالی از توضیح نباشند.
عکاسِ هنرمند، چنین نوشتهاست: «سمنان سرزمینِ جنگلهای حاشیه کویر، دیارِ راهِ ابریشم و کاروانسراهای بیشمار، خاک ارزشمندی که به لطفِ وجودِ بزرگانی چون شیخ ابوالحسن خرقانی و بایزید بسطامی، متبرک گشته و سفری بایست تا با شگفتیهای این استان ارزشمند عجین گردی. در این کتاب، تا حدِ توانم، با این سرزمین همراه شدم و حاصلِ تلاشم در مقابلِ دیدگانِ شماست، امیدوارم تلاش هرچند ناچیزِ من عاملی باشد برای سفر به این دیار افسانهای!»
(امیر یگانه، همایون: سمنان، نگینِ راهِ ابریشم، عکسهای همایون امیریگانه، متن از دکتر آزیتا رجبی، ترجمه از اسماعیل سلامی، انتشاراتِ هنرسرای گویا، چاپ اول ۱۳۸۶)
فرزندانِ بافت
دنیای بچهها واقعا زیباست. افکارشان و خواستهشان صادقانه و منطقی است. در کنارِ مراسم تعزیه، بچههای بافت را دیدم؛ از جمله محدثه، جواد، امیر مسعود، عرفان، زینب. پس از مراسم، باهم راه افتادیم به سمتِ خانههای بچهها. سرِ راه، رسیدیم به محل بازیشان و یکی یکی رفتند تاب بازی و سرسره سواری و… با شادیشان همراه شدم و از آنجا که دیگر با هم دوست شدهایم آرزوهایمان را به هم گفتیم.
برایشان از نقاشیهایشان میگویم و چاپ آنها در «قلب تاریخی سمنان». یکی از دخترها نقاشی گروهیِ پسرها از زمین بازی را یادآوری کرد که در شمارههای قبل چاپ شدهبود؛ گفت: امیرمسعود میگوید چون ما آن زمین بازی را تو نقاشیمان کشیدیم، آمدند این تاب و سرسرهها را اینجا نصب کردند! خیلی خوشحال شدم؛ بچهها فهمیدند چقدر مهم هستند. آنها خواستههایشان حقیقی است؛ میدانند خواستههاشان شنیده میشود و عمل هم میشود. به پیشنهاد بچهها با هم قرار گذاشتیم روزنامه دیواری درست کنیم و در آن خواستهها و داشتههای بافت را بنویسیم. فرزندانِ عزیزِ بافت!. ممنون بچههای بافت! به خاطر حضورتان!