قلب تاریخی سمنان – شماره ۲۴
شماره ۲۴، چهارشنبه، ۱۸ بهمن ۱۳۹۱ خورشیدی، رایگان
شرکتِ مهندسیِ اردیبهشت مهرازان، دفتر معماری سمنان
زندگی، همیشه، زیباست!
سلام،
ولوله بهار، از حالا، خود را نشان میدهد. بوی بهار میآید. بوی تازگی و پاکیزگی. شور و حالِ زندگی را میشود در چهره و سیمای مردم دید. همه صحبت از گل و گلدانِ شبِ عید میکنند. همه منتظر «خانهتکانی» شبِ عید هستند. همه منتظرند رخوت روزهای آخر سال را از جان و روان خود بریزند و زنگار از ذهن بزدایند. بهار آغازِ سال جدید است. هرسال تکرار میشود.
گردش زمین است و ماه. موضوعِ عجیبی نیست! تازه، با هر بهار یکسال به پیری و مرگ نزدیکتر میشویم. با اینحال، آمدنِ بهار را به انتظار مینشینیم و نوروز را به همدیگر تبریک میگوییم. چرا؟
بهار بهانه است. ما انسانها ذاتا عاشقِ زیبایی و نشاط هستیم. فطرت انسانها زیباییخواه و نشاطجو است. معتقدیم «او، پروردگار، زیباست و زیبایی را دوست میدارد». بهار و انتظارِ عید نیز از این مقوله است. منتظر بهانهای هستیم تا زندگی را روانتر و زیباتر ببینیم. حتی لازم نیست زندگیمان واقعا زیبا باشد که ما زیبا ببینیم. این توان و اراده را داریم که همین زندگی را هم زیبا ببینیم. این رمزِ پایداری و رمز جاودانگی انسان است. انسان با زندگی و زیبایی زنده است.
تمام شور و جوهر زندگی ما ایرانیان در تحرک و شادابی است. ماها هرگز عبوس و منجمد نبودیم. شاعر و مولانای صدها سال پیش میگفت «ما زنده به آنیم که آرام نگیریم؛ موجیم، که آسودگی ما عدم ماست!» و شاعر نوپرداز هم میگفت «زندگی آتشگهی دیرنده پابرجاست، گر بیفروزیش رقصِ شعلهاش در هر کران پیداست، ورنه خاموش است و خاموشی گناهِ ماست!». با چنین پشتوانهای، بهار و نوروز بهانهای است برای جنب و جوشِ انسانی و شادابی حیات. به استقبالش برویم!
در استقبال از بهار، چه میکنیم؟ بانویی از اهالی بافت تاریخی میگفت چرا خانهتکانی فقط به خانه و کاشانه ما محدود شود؟ چرا محله و کوچه خود را خانهتکانی نکنیم؟ واقعیت آن است هرچه خود را از در و همسایه جدا کنیم و کنجِ خانه را به کوچه و محله ترجیح دهیم، همانقدر به دلتنگیهای ما اضافه میشود.
هرچه خود را از دیگران جدا کنیم، بر غمهای ما افزوده میشود. زندگی با دوست و آشنا، همنوایی با همسایه و فامیل، توان و شادابی ما را میافزاید. بهترین استقبال از بهار، توصیه این بانوی فرهیخته است: کوچه و محله خود را خانهتکانی کنیم. هم در و دیوارش را پاکیزه و نظیف کنیم، هم کدورتهای بین اهالی را از میان برداریم. اگر چنین کنیم، بهار شادابتر و زیباتر به خانههامان میآید. بهار اگر با نشاط و شاداب به خانهمان آید، سالِ نیکویی خواهیمداشت.
آب، مایه حیات!
یکی از زحمتکشانِ شریفِ ادارهای میگفت همین دو سه دهه پیش، اگر پنجاهمتر میکندی، به آب میرسیدی اما امروز باید چاه ۲۵۰ متری بزنی تا به آن آب برسی! یعنی اینکه سطحِ آبهای زیرزمینی سمنان پایین رفته و استحصال آب از منابع و سفرههای زیرِ زمین هر روز مشکلتر میشود.
یعنی سمنان ممکن است، خدای نکرده دچار مشکلِ حادِ کمآبی شود. کی؟ هنوز کسی نمیداند. هرچند پروفسوری که از چهرههای ماندگارِ این آبو خاک است، این مشکل را برای پنجاه سالِ آینده پیشبینی میکند. انشاالله که پیشبینی علمی این عزیز اشتباه از آب در آید و سمنانِ عزیز دچار کمآبی نشود. اما اگر چنین شود، چه اتفاقی میافتد؟
شاید لازم باشد به حافظه تاریخی سرزمینِخودمان رجوع کنیم. روزگاری شهرهای بسیار معتبر و آباد داشتیم. شهرهایی چون نیشابور و سیراف. بلخ و بخارا و توس. در شهر تاریخی سیراف، هزارسالِ پیش، به روایتِ مورخان و باستانشناسان، حدود سیصدهزار نفر زندگی میکردند.
در کوچهها و خیابانهای بم و نیشابور معاملات منطقهای و مناسبات ملی شکل میگرفت. ما از این نمونه شهرها زیاد داشتیم. چه شدند اینها؟ چرا از بین رفتند؟ سیرافِ امروز فقط ۶ هزار نفر جمعیت دارد! توس و نیشابور نشانی از عظمت سابق ندارند. این شهرها چرا از بین رفتند؟
شهرهای ما به دلایل متعدد از میان رفتند. مثلا در اثر زلزله، یا در اثرِ جنگ و خونریزی. بعضی از شهرها بخاطر کوچ اهالی به سرزمینی دیگر از نقشه کشور حذف شدند. و دلایل متعدد دیگر. ولی اگر این شهرها آب داشتند، بعد از زلزله نمیتوانستند تجدید حیات کنند؟ آیا شهرهای ما کنار آبراهها و رودخانهها شکل نگرفتهبودند؟ آیا آب یکی از اصلیترین پایههای شکلگیری و حیاتِ شهرهای ما نبودهاست؟ امروز ما با این آب چه میکنیم؟ آیا ما آب را به اندازه استفاده میکنیم؟ آیا قدر آب را میدانیم؟ قدر استخرهای سمنان را میدانیم؟ قدر شاهرگِ حیات شهر را میدانیم؟ انشاالله که چنین است.
پایتختِ سبز
«نانت» ششمین شهر بزرگ فرانسه است. در غرب این کشور و در کنار رود «لوآ» قرار دارد. در ۵۰ کیلومتری ساحل آتلانتیک. نزدیک به ۸۰۰ هزار نفر جمعیت دارد. نانت، شهر تاریخ و شهر هنر است، ضمن اینکه بزرگترین شهر کنار غربی فرانسه بهشمار میرود. در گذشته دور، مرکزِ «دوکنشینِ برتانی» بود. ۶۰ سال پیش استقلال گرفت، ولی هنوز هم خود را پایتخت میداند. در سال ۲۰۰۴، روزنامه تایم این شهر را «سرزندهترین شهر» دنیا معرفی نمود.
در سال ۲۰۱۰ از طرف آژانس جهانی نوآوری و نوگرایی، به عنوان شهر بستر نوآوری شناختهشد. این شهر بخاطر تنوع منابع اقتصادی و کسبوکار، رتبه ۳۶ ام در جان و چهارم در فرانسه را دارد- پس از پاریس، لیون و استراسبورگ. در سال ۲۰۱۳، به خاطر تلاش در کاهش آلودگیها و حذف گاز دیاکسید کربن، ارتقای سامانه پیشرفته حملو نقل عمومی و توسعه فعالیت بیوسفری در بیش از ۳ هزار هکتار از فضاهای سبز خود و بخاطر احیای «مناطق طبیعی» فراوان در قلبِ شهر، به عنوان پایتخت سبز اروپا انتخاب شد.
بخشِ تاریخی نانت از گرانترین بخشهای شهر است. اصیلزادگان و بزرگان شهر در این قسمت خانه دارند. کوچههای آرام و خانههای حیاطدار این بخش زندگی آرام و پرطراواتی را به ارمغان میآورد. در داخل خانهها، تمام وسایل آسایش و رفاه فراهم است.
درسی از یک بانو
یکی از بانوانِ بافت، در خانه کوچکِ خود دست به ابتکار بسیار زیبایی زدهاست. او که خانه پرمهرِ خود را برای همسر و فرزندانش مثل یک دستهگل نگه میدارد، باغچه کوچکی دارد که آن را با آب دور ریزِ روشویی و آشپزخانه تامین مینماید.
این بانوی خوشفکر فاضلاب سبُک خانه را به دو بخشِ «صابونی و کفآلود» و «آبِ غیر کفدار» تقسیم میکند و آب دوم را به باغچه حیاط هدایت میکند. او عاشق گل و گیاه است. قدر زندگی را میداند. او در روزهای بارانیِ چند روزِ گذشته، تمام تشت و سطلهای خانه را با آبِ باران پر کرده و برای باغچه کوچکش ذخیره کردهاست. کار این بانو واقعا شاهکار است. او درس بزرگی به ما میآموزد. او حالا به دنبالِ نهال انجیر است تا در حیاط خانه کوچکش بکارد. میگوید در تمامِ خانههای سمنان حتما درخت مو وجود داشت و در بسیاری از خانهها هم انجیر بود. میگوید همین درخت انجیر مایه دوستی خانوادهها بود.
وقتِ چیدنِ انجیر که میشد صاحبخانه بچههای همسایه ها را دعوت میکرد بیایند انجیر ها را بچینند و ببرند. انجیر اگر روی درخت میماند پشه زیاد میشد، به همین خاطر همسایه ها با چیدن انجیر، هم خودشان به نوایی میرسیدند و هم صاحبخانه را آسوده از پشه میکردند. کارِ خدا را میبینید؟
درختِ میوه در شهر!
در تمامِ خیابانهای شهرها، درخت میکارند. عمر برخی از این درختها به بیش از عمر چند نسل میرسد. درختان خیابان امام محلات، درختان چنار تهران، سرو تاریخی ابرکو و بسیاری نمونههای دیگر از این دستهاند. اما مثالهای معدود و محدودِ دیگری هم داریم مثلِ درختان مرکبات در خیابانهای تنکابن و درخت توت در برخی خیابانهای تهران.
حالا یک سوال: چرا درختان مثمر در شهر نکاریم؟ مثلا چرا در خیابانهای شهر سمنان چشممان به جمالِ درختِ انار یا سیب روشن نشود؟ تا حالا در این باره اندیشیدهایم؟ ما که برای سرِ پا نگهداشتن این درختان در خیابانهای شهر هزینه میکنیم، آب میدهیم، کود میدهیمو مراقبتهای دیگر. حالا اگر این درختها میوه داشتهباشند چه ایرادی دارد؟
میدانیم، ممکن است فوری بگویید تا سیبها برسند مردم نمی گذارند روی درخت بماند. میچینند؟! خوب بچینند! چه اشکالی دارد؟ یک بار دو بار این اتفاق میافتد، یواشیواش مردم به این درختها عادت میکنند و برای استفاده بهتر و مثبتتر از آنها برنامه میچینند. مثلا ممکن است جوان های محل دورهم جمعشوند، قرار بگذارند میوههای رسیده را بچینند و با سبدی گل به عیادت بیمارانِ تنها در بیمارستانها بروند. یا میوهها را به سرای سالمندان هدیه کنند. ممکناست این میوهها را خود اهالی بخرند و با پولِ آن برای بچههای محل تابلویی برای نصبِ رورنامه دیواری درست کنند. حالا، درخت میوه خوب است یا درخت بیثمر؟
آرزوهای کودکانه
زینب مینویسد: «من دوست دارم حیاطمان بزرگ و پر از گلهای وحشی باشد، با پلههای پیچوخم دار. درِ آن مدلِ قدیمی باشد. خانه ما دو خوابه باشد، تا یک اتاق برای من و یکی دیگر برای بچههای من (باشد). و تلویزیونِ بزرگ در حیاط باشد و خانه من وسیع و بزرگ باشد تا به من خوش بگذرد و در آن خانه خوشحال زندگی کنیم».
امیرحسین از هوای پاک و تمیز خوشش میآید:
«من دوست دارم نزدیکِ خانه ما وسایل بازی باشد؛ چون هم خوب است که ما بازی میکنیم، و هم اگر اینها باشند هوا آلوده نمیشود؛ مثل درخت. وقتی به پارک میرویم میتوانیم نفس بکشیم چون درخت هوا را پاکیزه میکند».
فاطمهزهرا از خانه و محلهاش راضی است و آن را دوست میدارد: «خوب است انشا را با بسمالله شروع کنیم. من میخواهم پیشنهاد بدهم خانه و پارک و حیاط چه چیزهایی داشتهباشد. پیشنهادِ من این است که در حیاطمان یک باغچه بزرگ بکاریم. به نظرِ من گل محمدی بکاریم خیلی زیبا میشود. توی پارک ماشینها نباشند. خاکیهایی که روبروی پارک است دیوار شود. ولی خانه ما خیلی قشنگ است و من از خاله. . . و آقای . . . متشکرم».
تولدت مبارک!
روز سهشنبه ۱۷ بهمنماه روز تولدِ فاطمهزهرا بود. با دوستانِ همسایهاش و با مادرها، دور هم جمعشدند و جشنِ سادهای گرفتند. بچههای همسایه برای فاطمهزهرا هدیه های کودکانه آوردهبودند. فاطمهزهرا از محبت دوستان و «خالهها» خیلی خوشحال بود. دانهدانه هدیهها را باز میکرد و از آورندهاش تشکر میکرد.
وقتی هدیه سجاد کوچولو را بازکرد و دید یک عروسکِ کوچولو و با مزه است خیلی خوشحال شد، اما خود آقا سجاد وقتی عروسک را دوباره دید، جیغ و داد کرد که «مالِ خودمه!». جالب بود.
برای فاطمه زهرا، فرزند خوبِ بافت، بهترین آرزوها را داریم. برای پدر و مادر این فرزند گرانمایه، داشتن چنین نوگلی را تبریک میگوییم. انشاالله همیشه در کنار هم به شادی و شادمانی زندگی کنند.
هدیههای سبز!
در بعضی کشورهای اروپایی، رسمِ تازهای رواج پیدا میکند. در مهمانیها و مراسمها، مردم به همدیگر «باغچه جعبهای» هدیه میکنند. این باغچهها جعبههایی هستند حدود ۶۰ در ۶۰ سانتیمتر به عمق حدود ۲۰ سانتیمتر که در آن سبزیجات و صیفیجات کاشتهشده. البته، طبیعی است که خاک این «باغچه جعبهای»ها خاک غنیشده است. این رسم چنان شایعشده که در شهرهای مختلف نمایشگاههای تخصصی برگزار میشود.
در یکی از این نمایشگاهها در شهر «سدار»، تبلیغ میشود که «امسال سبزیهای تازه و ناشناخته برای شما داریم!». شرکتهای مختلف تولیدکننده بوته و نهال و گلخانههای صنعتی بزرگ بکار افتادهاند تا در این بازارِ جدید جایی برای خود فراهم کنند. آگهیها و تبلیغها هم ابتکاری و جالب هستند.
یکی به پاکیزگی خاکِ تولیدی مینازد که هرگز پشه نمیزند، آن یکی به بار و ثمر زیاد بوته گوچه فرنگیِ پیشنهادیاش. یکی به طولِ عمر و تعداد چینهای سبزیجاتش مینازد آن یکی به کممصرفبودنِ سبزیِ پیشنهادیاش. دنیای غریبی شدهاست.
همه در تکاپو هستند تا نقشی در این بازار و در این رسمِ جدید برای خود دست و پا کنند. در این میان، حرف خریدارِ این «باغچه جعبهای» جالب است: «شما نمیدانید چه لذتی دارد درست در لحظه کشیدنِ غذا، دست ببری به باغچه دمِ دستت و چند پره سبزی بچینی و بگذاری سر سفره! من این لذت را با هیچ چیزی عوض نمیکنم!»
در سمنان هم میشود چنین رسمی را انتظار داشت؟