سیرافنامه -شماره ۳۵
بهروز مرباغی
در«نوروزِجهاني»
* نوروز اول «سيرافنامه» اولين «نوروز جهاني» است. در نخستين نوروز جهاني، ميزبان عزيزاني از دوستداران فرهنگ و ارزشهاي تاريخي هستيم. عزيزاني از چهارگوشه ايران عزيز، ايران نوروز باستان. در بندري ميزبان عزيزان هستيم كه موطن نوروز شريف است.
* سيراف تاريخي باستاني دارد. در اين موضوع ترديدي نيست. از دوره پارتها تا اواخر قرن پنجم هجري، سيراف يك قدرت منطقهاي و گاه جهاني بود. با زلزله بنيانكن سال ۵۰۱ هجري، و در نتيجه افول قدرت سياسي مركزي ايران، سيراف به خاموشي گراييد و اين سكون تاريخي حدود هفتصد سال به درازا كشيد. در اوايل قرن ۱۳ هجري، حدود دويست سال پيش، سيراف مجددا رخ مينمايد و در بده بستان قدرت و اقتصاد منطقه نقشي به عهده ميگيرد. سيراف آيينه ظهور و سقوط قدرتهاي منطقه است. آيينهاي به شفافيت تاريخ.
سلام،
برای اینکه گشت و گردشی در سیراف و تاریخش بزنیم، «پیادهراهی» را ترسیم کردهایم، که تقریبا نخ تسبیح همه آثار تاریخی سیراف به حساب میآید. در این پیادهراه قدم میزنیم. اینجا، غرض اصلی مروری است بر نقاط تاریخی واقع در مسیر، جهت آشنا شدن تازهواردانی که نمیداند از کجا باید شروع کند تاریخ سیراف را.
* در گزارش به اسمها و منابعی اشاره میشود. آنان که با سیراف آشنایند احتمالا همه اینها را میشناسند. اما آنهایی هم که تازه با سیراف برخورد میکنند و احتمالا این استنادات را نمیشناسند، ممکن است از کمبود مستندات گلایه کنند. در لابلای گزارش اشارهای به برخی از منابع میکنیم تا سرنخی باشد برای این دوستان.
روایت مامور رسمی محمدشاه!
« بعد از حرکت از بندر کنگان، روانه بندر طاهری و یک روز در آنجا متوقف، حدت هوایش مرغ را کباب و دیده پر آب و اشتداد گرمی آنجا نه تقریری و نه تحریری است. و مسافت این راه مساوی پنج فرسنگ تمام و راهش به مثابه راه یوم گذشته است. و این بندر و بندر تنبک و نهالو که وسط کنگان و طاهری واقع است، جزو بندر کنگان و زیر حکم شیخ جبارخان است. و تمامی این پنج فرسنگ کناره دریاش آباد و معمور و شغلشان گرفتن ماهی است و کشتیهای کوچک میتوانند نزدیک ساحل آیند. و از کناره دریا الی دامنه کوه تپههای دراز است، به اینطور که یک سر آن تپهها متصل به کوه و یک سر دیگر به دریا اتصال دارد، و آن طرفی که به دریا متصل است بطور دیوار بریده و راست است، لیکن با اشکال زیاد میتوان عبور نمود، و در بعضی از آن مکانها عبور از درون آب اسهل است.
و اصل ترکیب بندر طاهری به مثابه هلال واقع است و استحکامش از بندر کنگان بیشتر است، زیرا که دو تپه دراز به طرف یمین و یسارش کشیده شده است و خود در وسط تپههای مزبوره واقع شده. و دو قلعه به بالای آن دو تپه محاذی بندر نیز ساختهاند که مامن قراولان است.
و اطراف بندر مزبور، خرابههای بسیار و قبرستان بیشمار است. به حدی که از لب دریا الی دامنه کوه و یک فرسنگ از کناره دریا کلا خرابه است. و تمامی آن خرابهها را از آهک و گچ و آجر ساخته بودهاند. و چند مسجد و بتکده بر قله کوهها از دور نمایان است، اگرچه بکلی خراب شدهاند، لیکن بعضی جاهاست که به خط کوفی نوشته شده. و تمامت سنگهای مزارها بزرگ و صندوقی و مخروطه است و اطراف آنها را نیز به خط کوفی نوشتهاند. و بر قله همین کوهها که قبرستان بسیار است، آب انبار چند از سنگ کوه تراشیده بودند، که بسیار خوب و نیکوست. و از این آثارها مشخص میشود که در ایام سلف، شهر بسیار بزرگ آباد معموری بوده، لیکن در هیچ جا استماع نشده که در اینجا شهری بوده یا اسمی داشته باشد. (یکی از مامورین رسمی زمان محمدشاه: دو سفرنامه از جنوب ایران، تصحیح و اهتمام سیدعلی آل داوود، انتشارات امیرکبیر، چاپ دوم ۱۳۷۷، صص۱۰۴و ۱۰۵)
دکتر دیوید وایت هاوس
ديويد وايت هاوس، در سال ۱۳۴۶ وارد سيراف شد. او حتما درباره سيراف خيلي چيزها ميدانست. حتما در بايگانيهاي علمي پژوهشي كشورش درباره اين مرواريد خليج فارس دادههاي زيادي بود. كمي غریب است تصویر ورود اكيپي از باستانشناسان زن و مرد اروپايي در ريخت و پوش نامانوس به بافت بصري و اجتماعي سيراف آن سالها، به اين بندر اصيل فراموش شده.
حاج قاسم سيراب، از پيران سيراف، به ياد ميآورد كه در آن سالها زندگي خيلي ساده بود. جماعت، پير و جوان در چند وجب زمين كشاورزي «شيخ» كار ميكردند، البته در فصل كشاورزي، و بابت همين رنج تن و عرق جبين سهمي از محصول ميگرفتند و روزگار ميگذراندند. تمام دنيا همين شيخ نصوري بود و قلعه مشرف بر آبادي و زمين و خانههاي رو به درياي مردم. او يادش است كه شيخ از سفرش به آن ور خليج فارس، «يك چيزهايي با خودش آورده بود، بعدها فهميدم كه راديو بوده يا دوربين بوده، و مردم با حيرتي گنگ اين اشيا را ميديدند».
ناخدا يوسف نقل ميكند كه وقتي پس از سالها كار در كويت به سيراف برگشت و با خودش ۵۰ هزار تومان پول آورد، خود را سلطان سيراف ميدانست و علاقهاي نداشت كه حرف شيخ را در پيش او بزنند! ميگويد آن موقع در سيراف چيزي براي خريدن نبود! اصلا خريد براي چه!
در چنين روز و روزگار سادهاي، در چنين بافت اجتماعي و اقتصادياي، يك دفعه گروه باستانشناسان انگليسي ميآيند با دو دستگاه لندرور و كلي چمدانهاي قفلدار و كفش و كلاه غريب. البته كه ژاندارمها هم همراهشان بودند، و به اصطلاح «هوايشان را داشتند!». آقاي محمدي تعريف ميكند كه «مستر ديويد»، اول كه آمد در قلعه شيخ مستقر شد. ديلماج هم داشت. بعد از دو سه روز هم اعلان دادند كه «باستانشناس» دنبال كارگر ميگردد. براي چه؟ خيليها نميدانستند.
و كار كاوشهاي باستانشناسي شروع شد.
دکتر دیوید وایت هاوس، که الان رئیس بخش شیشههای باستانی و اسلامی موزه «کورنینگ نیویورک» است، معروفیت جهانیاش را به خاطر هشت فصل کاوش در سیراف دارد. هرچند که در کارنامهاش کاوش و پژوهشهایی در انگلستان، ایتالیا، افغانستان و لیبی را هم دارد. او که دانشآموخته کمبریج است، زمانی مدیر انستیتو مطالعات افغان بود و زمانی هم مدیره مدرسه بریتانیایی مطالعات روم.
* وايت هاوس، پس از استقرار و كاوشهاي اوليه تصميم ميگيرد خانه و پايگاهي براي خود بسازد. در زميني تقريبا فاصلهدار از سايتهاي باستانشناسي، زميني ميخرد و به دست خود و با كار اهالي ساختماني ميسازد و مستقر ميشود. اين ساختمان پس از رفتن او از ايران و وقوع انقلاب، دست به دست ميشود. روزگاري مدرسه ميشود، روزگاري در اختيار بسيج قرار ميگيرد، و نهايتا به سازمان ميراث فرهنگي، صنايع دستي و گردشگري بوشهر منتقل ميشود و سازمان دستی سردستی به سر و رویش میکشد و با برگزاري «نخستين كنگره بينالمللي سيراف» در سال ۱۳۸۴، تابلوی موزه سيراف بر پيشانياش نصب ميشود. اين بنا و محوطه كه الان موزه و پايگاه ميراث فرهنگي سيراف است، چنين شان تاريخي و علمي دارد.
حاج حسن کنگانی
حاج حسن كنگاني، خدا حفظش كند، پس از سي سال خدمت در آموزش و پرورش، در دوران بازنشستگياش، رئيس شوراي اسلامي بندر باستانی سيراف است. اين معلم همه ما ها، از نخستين مدرسهاي ياد ميكند كه شيخ درست كرده بود و از جمله دختران خودش در آنجا درس ميخواندند. اين مدرسه به نام خود شيخ بود.
مدرسه نصوري. بعدها اين مدرسه اسم عوض كرد و ساختمانش تازه شد و جلد نو گرفت و شد سيزده آبان. ولي خاطرهها هنوز هستند. حاج حسن از كمبود جا در مدارس نقل ميكند. هم آن موقع، هم الان. یادش است که مدرسههاي سيراف تا سال ۱۳۶۹ مختلط بودند، حتي در مقطع راهنمايي. خاطرات خوبي از آن سالها دارد و برخي شيطنت معصومانه و زيباي بچهها را مو به مو به یاد دارد. الان مدرسه سيزده آبادن، با هر فرم و حجمي كه دارد، يكي از اجزاي خاطره تاريخي سيراف است.
تکه های گمشده تاریخ
سيراف، هميشه چنين ساده و به اصطلاح فقير نبوده است. امروز هم، ممكن است شهر فقیر باشد، ولي هرگز حقير نبوده و نيست. سيراف پشتوانهاي چند هزارساله دارد. شناسنامه معتبر و اصیلی دارد. به قول قديميها، «با اصل و نصب است». اگر از بالاي مدرسه سيزده آبان، پاي در سربالايي كوه بگذاري و بالا بروي، در مسيري كه «خود گويد كه چون بايد رفت» به نشانههاي اين عظمت تاريخي برميخوري. ميبيني كه انسان متمدن روزگاران قديم سيراف در دل كوه، يا شايد بهتر است بگويم در يال بلند كوه چاههايي به عمق چاههاي عميق امروز زده است.
گاه ۴۵ متر گاه ۶۸٫ همه در دل سنگ. و چه هنرمندانه و كار درست. چندی پیش، وقتي طوقه بالايي يكي از اين چاهها نياز به مرمت داشت، استادكارهاي امروزي اذعان كردند كه قادر به چنين كاري نيستند. امروز، پس از سدهها از حفر اين چاهها، هنوز در عظمت اين دستساخته يا دستكندها حيرانيم. قدمت اين چاهها، به روايتي به دوره پارتي ميرسد و به روايتي به عهد ساساني. و اينها نشانههاي تاريخي فخر و صلابت سيرافيها هستند.
* در اين سير به بالا به دستكندهايي بر ميخوريم كه به روايتي «گوردخمه» ساساني، يا به كلامي دقيقتر، زردشتي هستند، و به روايتي دیگر قبر و گور اسلامي. نه يكي، نه دو تا، بل به صورتي فرش شده در دل و سينه كوه. كه در بالاي «تنگ لير» اين گستردگي را خواهيم ديد.
در اينجا كه ايستادهاي، رو به بالا كه نگاه كني بقاياي «قلعه كهنه»را در چشمانداز داري و اگر پايين را ببيني، به چرخشي محدود به راست، بلنداي قلعه نصوري را نظاره ميكني كه بر شهر مسلط است، هنوز هم. و بين اين دو قلعه، فاصله تاريخي، بيش از يك هزاره است.
* قلعه كهنه به اعتقاد دكتر اسماعيلي باستانشناس، اثر كليدي باستاني سيراف است. او معتقد است كه اگر قرار است تاريخ سيراف را از نو و دقيقتر بنويسيم، بهتر است كار را از همين قلعه شروع كنيم. و وقتي به خود قلعه ميرسي، البته به بقاياي آن، عظمت اين تمدن يا اين سلطه را ميبيني. با اين عظمت و سلطه است كه درياي پارس هميشه مال ايران بوده و ايران توانسته كنترل دائمي بر آن اعمال نمايد. وسعت بقاياي قلعه، كه هنوز رخ در خاك دارد و رونمايي و خوانا نشده است، نشانه وسعت اين استمرار بر كرانه درياي پارس است، يكي از اهالي سيراف، آقاي سعيد كنگاني ميگويد، «سالها پيش خانم و آقايي انگليسي را همراهي كردم تا آثار را ببينند، اين زوج وايت هاوس را ميشناختند و داستان و حفاريهاي ايرانش را ميدانستند».
ميگويد «وقتي كنار قلعه كهنه قدم ميزديم، تكه سفالها را كه فراوان فراوان روي زمين پراكنده بود، ميديد و گاهي برخي را برميداشت و به دقت نگاهش ميكرد و بعد ميگذاشت سرجايش؛ پرتشان نميكرد. وقتي گفتم چرا براي خودش برنميدارد اين تكهها را، خانم جواب داد كه هريك از اين تكهها يك زماني ممكن است تكه گمشدهاي از يك شيء باشند؛ درست مثل اجزاء يك پازل. بهتر است همينجا بمانند تا اگر روزي همتي شد و بازخواني قلعه در برنامه بود، تكههاي گمشده باعث سردرگمي نشود». سعيد كنگاني ميگويد «من از آن زمان به بعد، نگاه ديگري به اين آثار و ارزش آنها دارم»!
دریا
قلعه كهنه، حتما در پايين دست خود تاسيسات و تشكيلات دريايي داشته است. حتما اسكلهاي، باراندازي، لنگرگاهي چيزي داشته است. الان خبري از آنها نيست. اما، دريا كه هست. واقعيت آنست كه دریا نقش ديرين را براي سيراف ندارد، ولي هنوز هم هست و جزئي از منظر زيباي سيراف است. دريا خود را به درون سيراف كشانده. سيراف آغوشش را گشوده و دريا را در خود گرفته است. ديدن ماهيگيران سيرافي در ارتفاع مشرف به كل شهر زيباست.
منظر
دريا براي سيرافيها، بويژه در روزگاران گذشته، همه چيز بود! هم قوت لايموت بود، هم مفري به بيكرانگي. هم راه بود، هم آب. سيرافيها خانه خود را طوري ميساختند كه «منظر»ي به دريا داشته باشد. «منظر» بخش جداييناپذير خانههاي سيرافيها در سدههاي متاخر بوده است. اين فضاي معماري اتاقي است تقريبا بزرگ. (بزرگتر از اتاقهاي ديگر خانه) و در ارتفاعي بالا نسبت به آنها و رو به دريا. انگار حجمي را روي گوشهاي از خانهاي نهادهاي رو به دريا. كه هنگام غروب و در پسين ساعات روز، بنشيني و دريا را ببيني و خنكاي وزش و نسيم هوا را احساس كني و از غم روزگار بیاسایی. «منظر» حكم نوعي نفسگاه زندگي سيرافيها را داشته، در خانههاشان.
شیخ نصوری
شيخ نصوري، براي قلعه خود نيز «منظر» ساخته. نقشه قلعه را كه دقت كنيد، اين نكته جالب را متوجه ميشويد كه فرم مالوف و مرسوم قلعه، در گوشهاي به هم خورده و در روزگار متاخر حيات قلعه، «منظر»ي به قلعه اضافه شده است. شيخ انسان شريفي بود. مردم به نيكي از او ياد ميكنند. شيخ ناصر را ميگويم. درست است كه شيخ بود و مالك آبادي و اسباب تنبيه و تشويق به تمامه دست او بود، ولي همگان ميگويند كه او پا را از حدود انساني رفتارهايش فراتر ننهاد. هرگز وقاحت و خشونت نشان نداد. گويا شيخ اين منظر را براي همسر سوم خود ساخته است.
قلعه نصوري يادگار دو قرن پيش است. ۱۹۸ سال پيش ساخته شده. «شيخ جباره» از اعقاب عمانيهايي است كه به ايران آمدند. عمانيها و ايرانيهاي شمال خليج فارس، در دورههاي مختلف «بده بستان قدرت» داشتهاند. در بسياري دورهها اين ايران بود كه بر عمان مسط بود و در برخي دورههاي محدود هم عمانيها دست بالا را در مناطقي از خاك شمال خليج فارس داشتهاند. دو قرن پيش يكي از اين «برخي دورهها» است. شيخ نصوري در سيراف قدرت داشت و شيخ سعدون در بوشهر. اين همان دورهاي است كه بوشهر را «ابوشهر» ميناميدند.
شيخ جباره، درست است كه از تبار آن طرف آبها بود ولي انگار كه ايرانيتر از خيلي از ايرانيها بود! تمام ديوارهاي شاهنشين خود را به «مجلس»هاي شاهنامه تزيين كرد. دكتر غلامرضا معصومي كه از نيكان روزگار و از ادامهدهندگان كاوشهاي دكتر وايتهاوس است تمام اين نقشها را ضبط و در كتابش چاپ كرده است. اين بزرگوار كار زيبايي كرده، در كنار تصوير اين نقشها بخشهاي مرتبط شاهنامه را نقل كرده كه ميتواند در فهم نقشها كمك موثري باشد.
رازهای زیبای قلعه
قلعه نصوري رمز و رازهاي زيادي دارد، ولي به چند نكته از آنها بايد اشارههايي داشت. این قلعه بر روی بناهای باستانی ساخته شده است. هنوز ما نمیدانیم که وقتی این قلعه ساخته میشد، ابنیه باستانی تا چه حد سرپا بودند. آیا فقط تلی از آوار ناشی از زلزله ۷۰۰ سال پیش از ساخته شدن قلعه بود یا بخشهایی از بنا قابل استفاده و استناد بوده است. حساسیت موضوع وقتی نمایان میشود که امروز با هر دو چهره مواجهیم.
در بخشهایی از قلعه کاملا مشخص است که قلعه روی آوار بناشده، در فضاهایی هم نشانههایی هست که انگار فضاهایی از قلعه به فضاهایی از ابنیه باستانی وصل بوده و آن فضاها بصورت بخشی از قلعه جدید در آمدهاند.
* قلعه نصوری در دورههای مختلف ساخته شده؛ حداقل در سه دوره. در بخشهایی از قلعه فضاهایی هست که بسیار جالب و نادر هستند، مثل فضای معروف به حمام شیخ. مجموعهای از چند فضای گنبدی تودرتو و با سلسله مراتب تعریف شده. در بعضی جاها با ورودیهای بقواره و در بعضی جاها با ورودیهای بغایت کوتاه؛ حتما به حکمتی. و سامانه انتقال آب با لولههای سفالین کار گذاشته شده در دیوارها. با تاقها و بازوهای جناغی زیبا. این بخش از قلعه به تنهایی اندازه یک اثر کامل سبب کنجکاوی است.
نکته جالبی که در این قلعه وجود دارد، قرارگرفتن «گاو چاه» در بیرون قلعه است. معمولا این چاهها که به نوعی منبع حیات مردم آبادی بشمار میآیند در داخل قلعه یا اربابنشین هستند تا کنترل آب آبادی دست ارباب یا شیخ باشد و آب داخل چاه در خطر مثلا مسمومیت ناشی از به جان آمدن مردم نباشد، ولی در اینجا چاه آب بیرون قلعه قرار دارد. سیراف جای خوبی است!
آتش جاودان
قلعه نصوری را با خاطراتش تنها میگذاریم و از یال تپه بالای آن به سمت تنگ لیر میرویم. از مسیری که در ابتدایش، بچه محلها بر بالای قلعه زمینی برای بازی درست کردهاند، شاید برای مینی فوتبال. بر بالای این زمین هم، تک درختی است که از ساحل پایین هم دیده میشود. انگار نشانهای بر بلندای قلعه نصوری.
در طول مسیر به تنگ لیر، آتشکده را داریم؛ جمع و جور و بقواره. بازدیدکنندهها در این آتشکده کوچک ظرایفی میبینند، از علایمی بر دیوار تا دستکندهایی در کنار، بصورت تختگاه. آب انبار مانند متوسطی نیز در کنارش قرار دارد.
* این آتشکده، کمک حال این روایت است که ما در سیراف با بقایای یک شهر زردشتی مواجهیم. شهری که از دو بخش «شهر زندگان» و «شهر مردگان» تشکیل شده است، و به روال آیینی آن سالها، آتشکدهای نیز در میان این شهر و بر بلندی قرار دارد. با این نشانه که بین دو شهر، معمولا، خطی در ارتفاع قرار میداشته است، درست مثل یال ممتد تپهای که بین گوردخمهها و شهر قراردارد و آتشکده را بر بالای این بلندی ساختهاند، که این چنین است.
* روایت گوردخمه بودن آثار تنگ لیر یکی از دو یا سه روایت اصلی تاریخ سیراف است. اندیشهورزان دیگری هستند که این آثار را نه گوردخمه یا قبور، بلکه بخشی از سامانه متمدنانه آب در دوره ساسانی میدانند. در میان این بزرگان مهندس محیالدین جعفری شاخصتر و منظمتر پیگیر بحث است و مقالات و رسالاتی نیز به چاپ رسانده است.
* قبل از اینکه به آتشکده برسیم، در دو سه نقطه چاههایی می بینیم یادگار آن سالها. در کنار اینها بیرونزدگیهایی از خانه و عمارتهای هزارسال پیش را.
سیراف، کلانشهر؟
سال ۱۳۸۴، به همت بنیاد ایرانشناسی شعبه بوشهر و سازمان میراث فرهنگی استان، کنگره بینالمللی سیراف برگزار شد. در این کنگره، به روایتی، نزدیک به دویست پژوهشگر و باستانشناس ایرانی و خارجی شرکت داشتند. مقالات و رسالههای رسیده به کنگره بسیار غنی و پربار بودند.
مهمترین بحث کنگره، بین علمای قوم، بر سر گوردخمهها بود. کنگره فضای مناسبی برای بیان نظرات علمی بوجود آورد و سبب شد تا جوانب نظری متفاوت موضوع مورد بحث قرار گیرد. اما، در این میان، حداقل، یک نکته روشنتر از پیش رخ نمود: سیراف شهر بسیار بزرگی بوده است. چرا؟
اگر فرض بر این باشد که اینها گوردخمه هستند. با در نظرداشتن این واقعیت که این پهنه، تمام پهنه گوردخمهها نیست تقریبا تمام سینه کوههای سمت شرقی نیز چنین آثاری دارد، باید این سئوال را پاسخ داد که شهر چه عظمت و گستردگیای داشته که این همه گوردخمه لازم داشته است. بویژه اگر قبول کنیم که هر گور دخمه الزاما و احتمالا برای یک نفر نبوده و پس از اینکه جسد از بین میرفت، قاعدتا جسد دیگری به جایش میگذاشتند.
* اگر فرض دوم را قبول کنیم که این آثار بقایای سامانه جمعآوری و استحصال آب بودهاند، باز هم باید پذیرفت که شهر و مدیریت عمومی شهر چنان گسترده و بزرگ بوده که توانسته چنین سامانهای را در دل سنگ بوجود آورد و، مهمتر از آن، مدیریت نماید. پس سیراف شهری بسیار بزرگ بوده است.
تعداد زیادی چاه عمیق در این پهنه وجود دارد. جالب آن است که برخی از چاه ها هنوز آب دارند. و جالب تر آنکه، بخشی از آب آشامیدنی شهر، همین امروز، از یکی از این چاه ها تامین می شود. چه نعمتی است تاریخ و اصالت.
اینجا، شیخی محترم خفته است!
در جای جای این دره یا تنگ، نشانههایی از تاریخ وجود دارد. در گلوگاه تنگه، در زمینی محصور، در کلبهای محزون، قبر شیخی بزرگوار قراردارد که دوستان سیراف دوست دارند منسوب به «سیبویه» بدانندش. ولی واقع آنست که سیبویه در فارس دفن است و این قبر احتمالا به برادر شیخ سیبویه یا یکی از مریدانش تعلق دارد. این قبر تنها در این کلبه، سنگ قبر بزرگ یک تکه زیبای حجاری شدهای داشته ، الان تکه شکسته آن را میشود در همانجا زیارت نمود.
امام مسجد بصره
در این طرف دره، کمی به سمت دریا، بر بالای یال بلند، باقیمانده مسجد امام حسن بصری را داریم؛ امامی که در بصره نماز میگزارده. بقایای مسجد نشان میدهد که در دوره سرپا بودنش عظمتی داشته و صلابتی. به دقت معلوم نیست که یادگار کدام دوره است، ولی قطعا از مفاخر معماری ایران میتواند باشد. تاق بندی و تزیینات فاخری داشته که همه در گردباد حوادث از بین رفتهاند.
آنچه الان باقی است تن زخم خوردهای است که با مهار و طناب کشی نگه داشته شده. اطراف مسجد در دامنه و سینه تپه، گله به گله، آثار زلزله و شکست و ریختهای ناشی از آن را میتوان دید. اینها احتمالا مربوط به نتایج زلزله سال ۵۰۱ هجری است که تومار سیراف را درهم نوردید. این آثار هم تکههای گوردخمهها هستند هم بخشهایی از عمارتها و ابنیه.
زلزله یا دریای سرخ؟
بسیاری را عقیده بر این است که همین زلزله (۵۰۱ هجری) است که تومار سیراف را در هم نوردیده. اگر نوشتههای اساتیدی چون محمد مهدی سمسار یا دکتر غلامرضا معصومی را ببینید یا نوشتههای دکتر حمیدی و آقای یاحسینی را بخوانید و نظرات استادان دیگری چون دکتر علی اکبر سرفراز و دکتر مشایخی را بشنوید و بخوانید، متوجه این جدل علمی میشوید که در میان علما بر سر علت افول سیراف توافق نظر وجود ندارد.
برخی معتقدند زلزله این شهر را از بین برد، برخی دیگر رونق گرفتن کیش و افول قدرت حکومتی سیراف را دلیل میدانند و دیگرانی هم هستند که رونق تجارت در دریای سرخ را عامل انتقال کانون داد و ستد از خلیج فارس به دریای سرخ میدانند. سیراف که تمام هستی و شکوهش به تجارت دریایی بسته بود، با قدرت گرفتن کانونهای اقتصادی و حکومتی رقیب، طبعا، رو به انحطاط میگذارد. و زلزله، احتمالا، ضربه آخر را زده است. به هرحال، سیراف در دوره شکوه و عظمتش همه اسباب بزرگی را داشت. جاده ۲۵۰ کیلومتری فیروزآباد به سیراف این بندر را به داخل کشور و به یکی از کانونهای اصلی اقتصاد ایران وصل میکرد و خود بندر سیراف هم ایران را به جهان متصل مینمود.
قلعه ساسانی، مسجدجامع
آنچه که در سیراف امروز در کنار دریا و به نام «مسجد جامع» باستانی معروف است، متر و معیار مستند این اصل است که شهر ممکن است از بین برود، ولی اگر زمینه زیست و کار وجود داشته باشد، شهر، دیر یا زود، سر بر میآورد و زنده میشود. مسجد جامع، در قرنهای سوم و چهارم ساخته شده است. اگر بتوان قدمتش را در قرن سوم تدقیق کرد، بلاتردید، یکی از نخستین مساجد ایران میتواند بشمار آید. ولی این مسجد بر روی شالوده عمارتی دیرین بنا شده که به اعتقاد علمای باستانشناسی، قلعه یا مقر حکومتی ساسانی بوده است.
نشانههایی از برج و باروی باستانی هنوز در محوطه وجود دارد. این قلعه، به دلایلی از بین رفته است و بر روی شالوده آن، البته با چرخشی ۴۵ درجه نسبت به محوربندی قبلی، این مسجد را ساختهاند. آنچه که در دست است و مقابل دیدگان قراردارد، نشان میدهد که این، مسجد بزرگ و جامع زمان خود بوده است. چیدمان و ستونبندی بقایای مسجد، چندان گویای فرم اولیهاش نیست، ولی اگر این مسجد دارای گنبدخانه بوده و بخش مرکزی آن زیر گنبد بوده است، میتوان نتیجه گرفت که مسجدی خاصی بوده و تکنیک معتبر و پیشرفتهای داشته است. ولی اگر صحن مرکزی بقایا را نه گنبدخانه بلکه حیاط داخلی مسجد بدانیم، در این صورت، این مسجدی شبستانی و حیاطدار بوده است.
آنچه که موضوع را جالبتر میکند، شالوده و داغی بیرونزده مسجد در ساحل است، و اینکه بخشی از مسجد را آب برده است. چگونه میتوان فرض کرد که این مسجد درست بر لب آب بنا شده است، آن چنانی که با نخستین یورش آب، بخشی از آن کنده شود و به دریا رود. نمیشود فرض کرد که بین مسجد و دریا فاصلهای بوده که الان نیست؟ حتی قدیمتر از مسجد، زمانی که قلعه یا مقری حکومتی در این نقطه بوده، فاصلهاش با دریا چقدر بوده؟ و اگر چنین است، این فاصله در اثر چه اتفاقی از میان رفته؟ سیراف، مثل تمام ایران، کتابی نامکشوف است هنوز.
بهره معماری از سیراف
بهره معماری از سیراف، اما، بهرهای یگانه است. شاید، به جرات بتوان گفت که سایت «خانههای اعیانی» سیراف از معدود اسناد باستانشناسی از یک محله یا کوچه در تاریخ ایران است. این کوچه که قطعا بخشی از یک منطقه شهر سیراف قدیم است، طی کاوشهای باستانشناسی «وایت هاوس» در سالهای ۱۹۶۷ تا ۱۹۷۳ کشف شده است. از بقایایی که از دل خاک بیرون کشیده شده است، سامان بندی یک کوچه کاملا مشخص و تعریف شده است.
این کوچه که کوچههای باریکتری نیز از آن جدا میشوند، میتواند تعریف کاملا دقیق از خانههای تاریخی سیراف را بدست دهد. این خوشه مسکونی مربوط به دوره دوم شکوفایی سیراف، یعنی سدههای سوم تا ششم هجری است. هنوز معلوم نیست که در زیر این خانهها و کوچهها آیا لایههایی از سکونتهای ساسانی و پارتی هست یا نه. که به احتمال بسیار زیاد، چنین است. همانگونه که در زیر سایت معروف به مسجد جامع سیراف، شالوده بنایی ساسانی، از خاک بیرون آورده شده است. ضمن اینکه میشود به صورت غیر رسمی به نتایج کاوش اردیبهشت ماه امسال (ماه مه ۲۰۰۹) اشاره کرد که در یک گمانه کوچک، سه لایه پارتی، ساسانی و اسلامی ابنیه روی هم کشف شدند.
* در پلان کوچه و خانههای سیراف تاریخی نشانهای از منظر نیست. کوچهبندی و پلانبندی مشخص و جمع و جوری است بدون نگاه خاص به دریا. همین نکته، ناشی از نکته مهم دیگری است: در سیراف تاریخی، تراکم خانهها و کوچهها بالا بوده، برخلاف سیراف چند ده سال پیش که معدود خانههای موجود در طول خط ساحل و رو به دریا چیده شده بودند.
آمفورا
در گمانهزنی اردیبهشتماه ۸۸، به سرپرستی دکتر اسماعیلی، در محوطه روبروی مسجد جامع، برای نخستین بار «آمفورا» کشف شد. وجود آمفورا در منطقه، نشانه تجارت دریایی است. پس از این گمانه زنی، دو مورد تصادفی هم آمفوراهای دیگری را به موزه سیراف اضافه کرد. الان در موزه سیراف سه آمفورا وجود دارد. ارزش ویژه آمفورا در کاوشهای باستانشناسی در این است که نشان میدهد تجارت دریایی در بندر وجود داشته است. آمفورا ظرف مخصوص حمل شراب یا مایع است. پس حتما کارگاههای تولید سفال در وسعت و کثرت زیادی باید در منطقه و بندر وجود میداشته. اگر هم فرض بر این باشد که این محصول از نقاط دیگر ایران تهیه و با ظرف بستهبندی شده به بندر حمل و در بندر فقط عملیات بارگیری و حمل انجام میشده، باز هم باید دنبال نشانههایی از کارگاه یا مجموعههای سفالگری در بندر بود.
* در طول ساحل، از سایت خانههای اعیانی به سمت باغ شیخ، آثاری بجا مانده از کورهها و کارگاه سفالگری وجود دارد. این محوطه را دیوید وایت هاوس کاوش و ثبت نموده است. در این بخش از سیراف آثاری از ابنیهای با فضابندی متفاوت از بنای مسکونی نیز وجود دارد که به اعتقاد بسیاری از علمای باستانشناسی می تواند بقایای تاسیسات گمرکی بندر باستانی باشد. گو اینکه دکتر ایرج نبیپور در کتاب تاریخچه پزشکی سیراف به چاپ، اعتقاد دارد که این بنا، باقیمانده بیمارستان سیراف است. دکتر نبیپور به این واقعیت اشاره دارد که سیراف در دوره شکوفای خود مدنیت و اعتباری شایان داشته و در مسیر انتقال علوم و دانشهای زمانه خود بود. در سیراف آن زمان دانشمندان و حکمای بزرگی میزیستهاند و «مکتب پزشکی» سیراف کاملا جاافتاده بود.
* حمام هم در کنار این مجموعه قرار دارد. کاوشگران باستانشناس، استدلال درستی دارند که یک شهر نمیتواند فقط مسجد داشته باشد یا فقط قلعه و عمارتی حکومتی. شهر اگر شهر باشد باید تمام الزامات تدبیر عمومی و زندگی اجتماعی را داشته باشد. و ما در سیراف هم مسجد جامع داریم، هم حمام عمومی، هم بیمارستان یا گمرکخانه. و مردم در کارگاهها (ی مثلا سفالگری) کار میکنند و در خانههای به قاعده ساخته شده زندگی میکنند.
کجاست دروازه شهر؟
شهر و بندر، مدخلی داشته و بارو و حصار. مورخین و باستانشناسان حاشیه شرقی دره احمدآباد را با داغیهای موجود در آن به عنوان دیوار یا حصار شهر میدانند. امتداد این حصار را بصورت دیواری ممتد در بدنه کوه هم میتوان دید. منطقا خود دره هم میتوانست حکم خندق وارهای در کنارحصار را داشته باشد. با این همه، موضوع حصار شهرباستانی سیراف هم مثل بسیاری دیگر از جوانب تاریخی آن هنوز در هالهای ابهام است. برخیها حدود شهر را از «اختر» تا «پرک» میدانند. صاحبنظران دیگری هم هستند که بر حصار واقع در دره احمدآباد نکتهای را اضافه میکنند که حصار بیرونی شهر لزوما به معنی محدوده واقعی زیستگاه نیست. حتی اگر چنین باشد باز به این معنی نیست که این حصار در همه دوران حیات سیراف نشان دهنده محدوده شهر بوده است.
باغ شیخ
پیران سیراف از روزگار نه چندان قدیم نقل میکنند که تمام سیراف تکه شهری بود که یک طرفش قلعه نصوری بود و مرز دیگرش انتهای محدوده فعلی شهر. البته این «شهر مانند»، متعلق به فراموششدهترین دوره حیات سیراف است، همین سده چهارده شمسی خودمان.
به یاد میآورند که تمام سیراف، بغیر از همان «تکه شهر»، باغ بود و مزرعه. معیشت مردم هم از کشاورزی بود و کمی هم دریا. ناخدا یوسف از مردانی هم یاد میکند که «غوص» میرفتند و مروارید بیرون میآوردند. آن موقع باغ شیخ منبع بزرگ غله و میوه بود. گندم و جو به عمل میآمد و لیمو و خرما و نارنج. میگویند، «پیاز هم میکاشتیم». محصول چنان بود که بار کشتی میشد و به قطر و بحرین میرفت. در برگشت ازآنجا که خرت و پرتهایی به ارمغان میآمد.
زندگی در دل کوه
کار در باغ شیخ مفری بود برای آنان که خانه و کاشانهای نداشتند. به بهانه و فصل کار کشاورزی چپرهای اهالی در کنار رودخانه و در لبه نهرآبی که از جم میآمد، علم میشد. روزها تا تاریکی شب، مردان سیراف، و زنان هم، به کشاورزی میرفتند و شب را در چپرهای کنار کار میآرمیدند. در میان این خانوادهها بودند آنانی که در سیراف خانه نداشتند و شبهای زندگی را در غارمانندهای دل کوه میگذراندند. این زندگی چندان قدیم نیست، مربوط به سی چهل سال پیش است. بقول سیرافیها: جلو انقلاب. الان این غارها هنوز داغی آن زندگیها را دارند. {
باز هم تاریخ
باغ شیخ، منبع معیشت بود، ولی استناد تاریخی هم داشت و دارد. دستکندهایی که در کوههای اطراف هست و خانه و غارهای دوازدهگانه کاملا انسان ساخته، این فرضیه را قوت میبخشد که در روزگاری، محدوده شهر از اختر شروع میشد.
باز هم دریا
ساحل باغ شیخ ساحل بکر و زیبایی است. کم عمق است و تاسیاتی ندارد. فعلا، کاملا طبیعی است. در زمینهای اطراف ساحل میتوان کوچ پرندگان مهاجر را شاهد بود. به روایتی، در فصلی از سال میتوان تخمگذاری لاکپشتها را هم در این ساحل دید. به خاطر چنین ویژگیهایی است که در این بخش از ساحل لنج و قایق ماهیگیری را نیز شاهد نیستیم. ساحل است و آب.
آب از جم میآمد
در لبه کناری رودخانهای که از جاده به باغ شیخ میرود، «نهراب» خشکیدهای هست که در سالهایی نه چندان دور آب کشاورزی و زلال جم را به باغ شیخ میآورده. این نهراب که بستری کارشده و سنگی دارد، ضمن آباد کردن منطقه، تاسیساتی نیز بوجود آورده بود. در نقطهای از مسیر، آب باید عرض رودخانه را قطع میکرده و از این طرف رودخانه به آن طرف میرفته. به همین سبب در نطقه شروع این قطعه، حوضچهای نسبتا عمیق ساخته بودند، که امروزه نخل بلند کنار آن نشانه تاریخیاش میباشد.
آب در این حوضچه میریخت و با فشار و ازطریف کورهای در زین خاک رودخانه به آن طرف میرفت و باز در حوضچهای جمع میشد و سپس از طریق سوراخی که در دل «کوه-تپه» کنده شده بود به باغ شیخ میرفت. باید پذیرفت که تعبیه چنین تاسیساتی نیاز به استمرار قدرت و حیات اقتصادی داشته است. این حوضچه اول «نره لاس»(nareh-lass) نامیده میشود. این سامانه هنوز وجود دارد ولی آبی در رگ و پیاش جاری نیست.
آب چشمه
در این قسمت از باغ شیخ، دو چشمه آب آشامیدنی هست. «خنی»(khani) و «خنی خان». و امروزه، نعمتی است این خنی، که آب دارد هنوز و کارگرانی که در معدن خاک کار میکنند تشنگی خود را با همین آب رفع میکنند. در کنار این چشمه چند منظره خاص داریم. نخست درخت نخلی که، البته پیر است، چندشاخه است. معلوم نیست خط و رنگ چند سال یا نسل بر تن این نخل نشسته است.
این چشمه به سامانهای وصل بوده، احتمالا. در پشت این چشمه در دل کوه کوره آب دیده میشود که الان خشک است ولی احتمالا روز و روزگاری مسیر هدایت آب بوده است. در همین حوالی درختانی را میبینیم که از دل سنگ بیرون زدهاند.
باغ شیخ منطقهای اکولوژیک است با تمام زیباییهای خود. فرم و برش کوهها در این قسمت فرمهای ویژهای هستند. ظاهرا بقایای ترانشهها و بستر اقیانوسی هستند. این فرمها را در قطعاتی از مسیر محسور ساحلی بوشهر به دیر میتوان دید. در کوههای پشت موزه رئیسعلی دلوار هم این فرمها را، البته با شکنج و ظرایف بسیار زیاد، میشود به نظاره نشست.
باغ شیخ در دورهای طولانی تامینکننده معیشت مردم بوده پس باید از حدود و مایملکش حفاظت و مراقبت میشد. شیخ بربالای بلندی باغ برجی ساخته بود برای نگهبانی و حمایت از باغ. هنوز این برج برپاست.