سیرافنامه -شماره ۲۵
بهروز مرباغی
سلام،
امروز بیست و پنجمین شماره سیرافنامه را داریم میخوانیم. به عبارتی دیگر، بیست و پنج هفته است که به همدیگر سلام میکنیم و با واسطه چند برگ چاپی باهم حال و احوالپرسی میکنیم. بیست و پنج هفته است که با شوق فراوان سیرافنامه چاپ شده را از چاپخانه کول میکنیم و میآوریم و به دست سیرافیهای عزیز میرسانیم. چه تجربه زیبایی است این سیرافنامه.چه آرزوی زیبا و کوچکی که کاش، امکانش را داشته باشیم و این سیرافنامه را تا ابد ادامه دهیم و هر هفته و هر ماه پربارترش کنیم و پر برگتر، فارغ از اینکه ناشرش این باشد یا آن. شاید هم خود اهالی شریف سیراف، روزی، آستین بالا بزنند و این سیرافنامه را منتشر کنند. اوج موفقیت یک نشریه این میتواند باشد که رشد کند و پروبال بگیرد و خود را مستقل از بوجودآورندهاش کند و بال بگستراند.
سیرافنامه فقط یک نشریه کوچولوی هفتگی نیست، یار و یاور عزیزان سیراف است. میکوشد شادی و شادابی به شهر بیاورد، نه غم و سیاهی. دنبال علم کردن زنجمورهها و نکبتها نیست، دنبال آن است که با شمع آگاهی عمومی دلها را روشن و قلبها را صمیمی سازد.
روال سیرافنامه، امروز دیگر برای همه روشن است: با چاشنی زندگی روزمره سیراف، نقبی به دانش میراث فرهنگی و روشنای معماری میزند و میکوشد سلیقه عمومیمان نسبت به داشتههای تاریخی و خواستههای شهریمان ارتقا یابد.
شاید سیرافنامه، گاهی سبب رنجش کسی شده باشد، مثل خبری که در مورد بیماری نوگل عزیزی نوشتیم و پدر خوب و شریف این نوگل از انتشار این خبر ناراضی شد و پرخاشگر، که البته بعدها دوست سیرافنامه شد چون سیرافنامه هم به اندازه خود او این نوگل و نوگلان دیگر را دوست میدارد، ولی در مجموع، سیرافنامه جای خوبی در میان سیرافیهای نازنین پیدا کرده و لحظههایی از هفته را همدم خانوادههاست.و چقدر لذتبخش بود شنیدن این خبر که برخی از دانشآموزان سیرافی، و حتی جمعی، از سیرافنامهها برای نوشتن انشاهای مدرسهایشان استفاده میکنند. واقعا زیباست که بچههای ما به ما خط میدهند که سیرافنامه را هر هفته غنیتر از پیش منتشر کنیم. ممنون.
چند مسجد و بتکده بر قله کوهها
صد و هفتاد و خوردهای سال پیش، زمان محمدشاه قاجار، ماموری از جانب شاه سفری به صفحات جنوب میکند و آنچه را که میبیند، دقیق و ظریف یادداشت میکند. بعدها، این یادداشتها میشود «سفرنامه جنوب ایران، به قلم یکی از مامورین محمدشاه»! در هیچ منبعی نام این مامور نیامده است. ولی این امر تاثیری بر نتیجه کار او ندارد. تکهای از کتاب را که مربوط به سیراف است، باهم میخوانیم. توصیفهای غریب و زیبایش از مناظر و مرایای آن روزهای سیراف جالب است و وقتی به مسجد و بتکده بالای تپه اشاره میکند احتمالا مسجد امام حسن بصری و آتشگاه را مراد کرده است. خواندنش جالب است و پر از اطلاعات دست اول.
* « بعد از حرکت از بندر کنگان، روانه بندر طاهری و یک روز در آنجا متوقف، حدت هوایش مرغ را کباب و دیده پر آب و اشتداد گرمی آنجا نه تقریری و نه تحریری است. و مسافت این راه مساوی پنج فرسنگ تمام و راهش به مثابه راه یوم گذشته است. و این بندر و بندر تنبک و نهالو که وسط کنگان و طاهری واقع است، جزو بندر کنگان و زیر حکم شیخ جبارخان است. و تمامی این پنج فرسنگ کناره دریاش آباد و معمور و شغلشان گرفتن ماهی است و کشتیهای کوچک میتوانند نزدیک ساحل آیند. و از کناره دریا الی دامنه کوه تپههای دراز است، به این طور که یک سر آن تپهها متصل به کوه و یک سر دیگر به دریا اتصال دارد، و آن طرفی که به دریا متصل است بطور دیوار بریده و راست است، لیکن با اشکال زیاد میتوان عبور نمود، و در بعضی از آن مکانها عبور از درون آب اسهل است.
و اصل ترکیب بندر طاهری به مثابه هلال واقع است و استحکامش از بندر کنگان بیشتر است، زیرا که دو تپه دراز به طرف یمین و یسارش کشیده شده است و خود در وسط تپههای مزبوره واقع شده. و دو قلعه به بالای آن دو تپه محاذی بندر نیز ساختهاند که مامن قراولان است.
و اطراف بندر مزبور، خرابههای بسیار و قبرستان بیشمار است. به حدی که از لب دریا الی دامنه کوه و یک فرسنگ از کناره دریا کلا خرابه است. و تمامی آن خرابهها را از آهک و گچ و آجر ساخته بودهاند. و چند مسجد و بتکده بر قله کوهها از دور نمایان است، اگرچه بکلی خراب شدهاند، لیکن بعضی جاهاست که به خط کوفی نوشته شده. و تمامت سنگهای مزارها بزرگ و صندوقی و مخروطه است و اطراف آنها را نیز به خط کوفی نوشتهاند. و بر قله همین کوهها که قبرستان بسیار است، آب انبار چند از سنگ کوه تراشیده بودند، که بسیار خوب و نیکوست. و از این آثارها مشخص میشود که در ایام سلف، شهر بسیار بزرگ آباد معموری بوده، لیکن در هیچ جا استماع نشده که در اینجا شهری بوده یا اسمی داشته باشد. (یکی از مامورین رسمی زمان محمدشاه: دو سفرنامه از جنوب ایران، تصحیح و اهتمام سیدعلی آل داوود، انتشارات امیرکبیر، چاپ دوم ۱۳۷۷، صص۱۰۴و ۱۰۵)
«گلدونای مارو آب می دین؟»
سرور هنرور، از دوستان سیرافنامه و از علاقمندان پروپاقرص تاسیس کتابخانه برای بچههای سیراف، همین چند روز پیش عکسی از اینترنت برای ما فرستاده که خیلی زیباست. اسمش هست: «ما میریم مهمونی، گلدونای مارو آب میدین؟» حیف است همه باهم نبینیمش. دعا کنیم زندگیهامان پر از گل و عطر گل باشد. گل، گل ، گل. هم خانهمان پر از گل باشد، هم دلمان. هم حیاط خانهمان، هم دستان پر ازدعایمان!
فرزندان سیراف
علي روشني، دانشآموز سال سوم راهنمائي است. از دوستداران سيرافنامه و عاشق شهرش سيراف. ميگويد: «سيراف بهترين شهر دنياست، با تمام كمبودهايش زيبايي بينظيري دارد». علي آقا خيلي درسخوان و كوشاست. معدل سال گذشتهاش ۷۴/۱۹ شده و در حال حاضر نيز با موفقيت امتحانات ترم اولش را پشت سر ميگذارد. انشاءالله تمام دانشآموزان از جمله فرزندان عزيز سيراف ما نيز از اين امتحانات و آزمونهای ديگر زندگيشان در آينده، سربلند بيرون آيند. علي ميگويد «دوست دارم، به ياري خدا معلم بشوم و اگر هم نشد دلم میخواهد مهندس كشاورزي بشوم و بهترين محصولات را از زمينهاي محله مجنون، كه خانهاي نيز در آنجا داریم، بدست آورم». علی معلمانش را دوست دارد و از زحماتشان سپاسگزار است. از آنان ميخواهد كه «هيچ چيز را براي بچههاي سيراف كم نگذارند، چرا كه آينده اين بچهها، با زحمات معلمان عزيز و البته تلاش خود دانشآموزان، رقم خواهد خورد».
میخواهم از سيراف بگوید. در جواب ميگويد: «سيراف بايد هر چه بيشتر و بهتر به جهانيان شناسانده شود، خدا را شكر موسسه سيراف پارس و ميراث فرهنگي تلاش زيادي در اين مورد كردهاند، بنابراين از طريق توسعه همين موسسات نيز ميتوان آوازه سيراف را تا حد زيادي به گوش همگان رساند، و مهمتر از همه اينكه براي پيشرفت اين سرزمين گرانبها گامهاي بلندي برداشت. سيراف لياقت كتابخانهاي پربار، فضاهاي ورزشي كارآمد و بيمارستاني بزرگ چون گذشتههاي دور دارد».از آثار باستاني سيراف ميگويد و قبور سنگي در دره لير، كه با هر بار ديدن و قدم گذاشتن در آن محل اعجاب انگيز حس تازهاي دارد، تمام گذشته را جلو چشمانش ميبيند و از اينكه سيرافي است به خود ميبالد. علي براي همه دوستان خود آرزوي سلامتي دارد و از صميم قلب شكرگذار خدائي است كه پدر و مادري بيهمتا را نصيبش كرده است.
بانوی نقال
خبرگزاری میراث فرهنگی: «فاطمه حبيبيزاد» با عنوان شناخته شده «گردآفريد» که امروز به يک چهره نمايش در ايران تبديل شده بخشي از اين بازخواني روايت مردانه (نقالی شاهنامه) است که با نگاهي علمي سعي در اجراي زنانه نقالي دارد. از فاطمه حبيبيزاد و ارزشهاي نمايشي او که بگذريم، شايد براي پيدا کردن اولين زن نقال بايد کمي به عقبتر برگرديم. به ۳۰ سال قبل در شهر سنندج زماني که دختري ۱۵ ساله به نام «فرحناز کريمخاني» در مدرسه مستوره اردلان با روايت نقالي خود از شاهنامه مقام اول استاني را به خود اختصاص ميدهد.
کريمخاني آن روزها را اينطور براي CHN روايت ميکند: «در سنندج، هنگامي که دوره دبيرستان را سپري ميکردم در مسابقه نقالي و شاهنامهخواني شرکت کردم و اول شدم. به همين دليل مرا به اردوي رامسر فرستاند. در اين اردو مسابقاتي گذاشته ميشد که در پي آن نفر اول کشوري انتخاب ميشد. در آن اردو به دليل نبودن رقيب خانم در نقالي و شاهنامهخواني به عنوان نفر اول انتخاب شدم.»
وي درباره علاقهمند شدنش به نقالي و شاهنامهخواني ميگويد: «يک روز داستاني درباره شاهنامه شنيدم. همان داستان معروف ضحاک ماردوش که به خاطر سير نگه داشتن مارها از مغز جوانها استفاده ميکرد تا مبادا مارها به او آسيب بزنند. آشپزي که غذاي مارها را آماده ميکرده مرد منصفي بوده و دوست نداشت تا اين اتفاق بيافتد. چارهاي ميانديشد و از هر دو نفري که به او ميدادند تا براي غذاي مارها بکشد، يکي را ميکشت و ديگري را قايم ميکرد. سپس مغز سر کشته شده را با مغز گوسفند قاطي ميکرد و به مارها ميداد. از اين داستان خوشم آمد و قصد کردم که بيشتر درباره شاهنامه بخوانم.»
کريمخاني ميگويد: «نقالي را اولينبار در تلويزيون ديدم. قبل از انقلاب تلويزيون برنامهاي درباره نقالي بين ساعت ۶ تا ۷ عصر داشت. در اين برنامه يک مرشد و بچه مرشد ميآمدند و نقالي ميکردند. من از حالت نقالي آنها لذت ميبردم و فکر ميکردم که براي نقالي حتما بايد با همان حالتهاي مردانه قصه گفت و به همين علت به تقليد از آنها در خانه براي پدر و مادرم نقالي ميکردم. کمکم شروع به حفظ کردن شعرهاي شاهنامه کردم و پس از آن هم در مسابقه شاهنامهخواني و نقالي استاني که به مناسبت روز مادر برگزار شده بود شرکت کرده و مقام اول را بدست آوردم.»
وي در ادامه ميگويد: «در آن سال سه کتاب به نام تاريخ مشاهير ايران و عرب، داستان راستان و سوگ سياوش به من هديه داده شد که روي آن نوشته شده نفر اول مسابقه شاهنامهخواني ايران. يک عکس هم هنگام نقالي من در ۱۵ سالگي موجود است. اين عکس در روز مادر و هنگام مسابقه در سنندج گرفته شده است. کساني که در آن سالها بودند و در روز مادر، در آن مراسم شرکت کرده بودند ميتوانند به نقالي من شهادت بدهند. از سوي ديگر حتما در آرشيو مدرسه مستوره اردلان بايد اسنادي درباره نقالي من موجود باشد.»
کريمخاني از يک شلوار و جليقه مردانه که به پدرش تعلق داشت براي نقالي استفاده ميکرد. او ميگويد که عصايي هم در دست ميگرفته و درست شبيه مرشد تلويزيون آن را به بازي ميگرفته است. وي ميگويد: «فکر ميکردم چون مردها به اين شکل نقالي ميکنند بايد همينطوري نقالي کرد. قبل از نقالي خودم هيچ زني را نديده بودم که اينکار را کرده باشد. هيچ وقت سعي نکردم به نقالي ساختاري زنانه بدهم. حتي هنگام نقالي سعي ميکردم تا تن صدايم را مردانه کنم و حالتهاي مردانه به خودم بگيرم.» کريمخانی علاوه بر نقالي در مسابقه سنندج و رامسر، در محافل کوچک چندينبار نقالي کرد اما پس از انقلاب، با شروع جنگ تحميلي، او نقالي را کنار گذاشت و جهت ديگري در زندگي را پيش گرفت.
کريمخاني ميگويد: «در اين مدت ۳۰ سال نقالي هيچ وقت از ذهنم بيرون نرفت و حتي به شيوههايي فکر ميکردم که بتوان نقالي را با روايتي زنانه گفت. مثلا از آن صداي بم مردانه خبري نباشد و حتي داستان به شکلي کاملا زنانه اجرا شود. وقتي لحن زنانه شود تغييرات زيادي رخ ميدهد. به نظر من احساس زنانه خيلي لطيفتر است و ميتواند نگاه تازهاي به شاهنامهخواني بدهد. خانمها همانطوري که ميتوانند داستانهاي احساسي را خيلي قشنگ تعريف کنند، از پس قصهگويي حماسي هم برميآيند.»
وي در پايان ميگويد: «امسال براي ليسانس مترجمي زبان انگليسي اقدام کردم و قبول شدم. اگر شرايطي باشد دوست دارم که نقالي را ادامه بدم. البته نميدانم چه مراکزي براي آموزش اينکار وجود دارد. با فرهنگستانها و فرهنگسراها تماس گرفتم ولي نتيجهاي دربر نداشت. دوست دارم خانمها مثل آقايان در رشتههاي هنري و فرهنگي موفق باشند. همانطور که چندين نقال مرد در مرشدي موفق بودند، دوست دارم که چندين نقال زن هم در اين رشته موفق باشند.»
عید با گزارشگر شهر و معماری
یکی از مهندسان مشاور تهران، ابتکار جالبی به خرج داده و در تدارک تهیه کتاب برای هدیه نوروزی است. به روال مرسوم، شرکتها و موسسات، نوروز هر سال، در کنار شادمانی و پاداشهای اختصاصی سالانه خود برای همکاران، برای آشنایان و دوستان حلقههای بعدی، معمولا، تقویم و سررسید نامه هدیه میکنند؛ و این رسمی است دیرین. اینکه این سررسیدنامهها به چه دردی میخورند و چه دردی را دوا میکنند، کسی نمیداند. لذا وقتی شنیدیم شرکتی مهندسی مبتکر تغییر این روال عادی نه چندان سودمند شده، خواستیم در اشاعه این فکر بکوشیم. این شرکت مهندسی مشاور معماری، امسال قصد دارد کتاب «سفرنامه ناصرخسرو» را بجای سررسید نامه هدیه کند؛ و چه انتخاب زیبایی! ناصر خسرو از تصویرگران توانای شهر و دیارهای قرن پنجم هجری است.
تصویر کوچکی از قاهره را از این سفرنامه باهم بخوانیم:
«قاهره پنج دروازه دارد: بابالنصر، بابالفتوح، بابالقنطره، بابالزویله، بابالخلیج. و شهر بارو ندارد که بناها چنان مرتفع است که از بارو قویتر و عالیتر است. و هر سرای و کوشکی حصاری است. و بیشتر عمارات پنج اشکوب و شش اشکوب باشد. و آب خوردنی از نیل باشد. سقایان به اشتر نقل کنند. و آب چاهها هرچه به رود نیل نزدیکتر باشد، خوش باشد، و هرچه دور از نیل باشد، شور باشد. و مصر و قاهره را گویند پنجاه هزار شتر راویهکش است که سقایان آب کشند. و سقایان که آب بر پشت کشند خود جدا باشند. به سبوهای برنجین و خیکها، در کوچههای تنگ که راه شتر نباشد. . . . . و اندر شهر در میانسراها، باغچهها و اشجار باشد و آب از چاه دهند. و در حرم سلطان سرابستانهاست که از آن نیکوتر نباشد و دولابها ساختهاند که آن بساتین را آب دهند و بر سربامها هم درخت نشانده باشند و تفرجگاهها ساخته. . . . . و آن سراها چنان بود، از پاکیزگی و لطافت که گویی از جواهر ساختهاند نه از گچ و آجر و سنگ و تمامت سراهای قاهره جداجدا نهاده است، چنانکه درخت و عمارت هیچ آفریده بر دیوار غیری نباشد. و هرکه خواهد، هرگاه که بایدش، خانه خود را باز تواند شکافت و عمارت کرد که هیچ مضرتی به دیگری نرسد»
زنده باد ناصرخسرو! و فقط کسی مثل او میتواند دقت کرده باشد که « بر سربامها هم درخت نشانده باشند و تفرجگاهها ساخته»، همان که ما امروز «روف گاردن» یا «بام/باغ» مینامیم و فکر میکنیم اندیشهای نوین است و قرن بیست ویکمی!
نعمت بزرگي است مادر بودن
طاهره بارنده: اين هفته سري زدم به يكي از مادران شهرمان سيراف، خانم معصومه منفرد. مادري بسيار شايسته كه خيليها از جهات مختلف به خصوص تربيت صحيح بچههايش او را تحسين ميكنند، خوشحاليم كه بچههاي سيراف بهترين مادران دنيا را دارند. خانم منفرد مشغول تحصیل در «رشته آموزش ابتدائي» دانشگاه آزاد، ميگويد: «شش سال است كه در خدمت آموزش و پرورش هستم و در حال حاضر مربي پيش دبستاني مدرسه حضرت رقيه (س) ميباشم».
ايشان در مورد تاثير حضور بچهها در كلاسهاي پيش دبستاني ميگويد: «اساس و زيربناي آموزش در پيش دبستاني شكل ميگيرد. ذهن دانشآموز در پيش دبستاني مانند لوح سفيدي است كه آماده پذيرش هرگونه اطلاعات ميباشد و چه بهتر است اطلاعاتي در خور رشد و فراهم كردن زمينهاي براي بارور شدن هر چه بهتر ذهن، به او داده شود. او در اين سن با شرايط محيطي، اقليمي، فرهنگي و حتي اقتصادي آشنا ميشود و با ذهني آماده، وارد كلاس اول ميشود. كلاس اوليهايي كه پيش دبستاني را پشت سر گذاشتهاند، ناآرام و بيقرار نيستند و راحتتر شرايط مدرسه و كلاس درس را ميپذيرند».
و اما سيراف. خانم منفرد از سيراف برايمان بگوييد.
– «افتخار ما هميشه اين بوده و هست كه سيرافي هستيم. همه ميدانيم كه سيراف مهد تمدن ايرانيان، چه از لحاظ فرهنگي و چه از لحاظ اقتصادي بوده است. شهري بيرقيب كه نه تنها در خاورميانه بلكه در كشورهاي اروپايي نيز شهرتي جهاني داشته است. هميشه به خود ميباليم كه لحظههاي تلخ و شيرين زندگيمان را در اين شهر بينظير ميگذرانيم».
– به عنوان يك مادر و يك مربي، براي آشنايي بچهها با شهرشان چه میکنید و چه برنامههايي براي آينده داريد؟
– «من خود داراي دو فرزند به نامهاي سارا و زهرا هستم. هميشه سعي كردهام ازكتابهايي كه در مورد سيراف مطالعه كردهام، مطالبي نيز به آنها بياموزم. براي بچههاي كلاس و بچههاي خودم از شهرمان، از قدمت تاريخي آن و از جو فرهنگي و ساختار اجتماعي شهر در حد توان ذهني آنان سخن ميگويم و آنان را تشويق ميكنم كه به همراه خانواده خود به اين اماكن باستاني بروند و از نزديك اين شكوه و عظمت تاريخي را لمس كنند. در دوره ابتدائي در درس آزاد دانش آموزان، خصوصاً كلاسهاي چهارم و پنجم، معلمان در مورد سيراف اطلاعاتي را در اختيار بچهها قرار ميدهند كه بسيار نتيجه بخش بوده و بچهها استقبال خوبي ميكنند».
– چه توصيهاي براي مادران سيرافي داريد؟
– «بچههاي پيش دبستاني تنها سه ساعت در روز را با ما ميگذرانند و اين دوره هم شش ماه است. بيشتر وقت بچهها در خانه و در كنار پدر و مادر ميگذرد. خانوادهها بايد اطلاعات خود را بالا ببرند و اين اطلاعات را به بچههايشان انتقال دهند. خصوصا مادران بايد بيشتر اوقات فراغت خود را صرف مطالعه كتاب و انواع رسانهها از قبيل: روزنامه، مجله و اينترنت نمايند. اگر همين سيرافنامه را هم بخوانند و مرتب دنبال كنند اطلاعات خوبي بدست ميآورند. مدارس نيز ميتوانند بچهها را به اردوهاي داخلي در كنار همين آثار ببرند، مثلا روزي را در دره لير، در كنار مجموعهاي بيمانند چون قبور سنگي با هم باشند».
براي خانم منفرد، خانواده و فرزندانش آرزوي سلامتي و پيشرفت روزافزون داريم.
بیستون/ میراث جهانی
بیستون در طول شاهراه تجاری باستانی ایران بین فلات بزرگ ایران و همسایگان مزوپوتمی آن قرار دارد و آثاری از دوران ماد، هخامنشی، ساسانی و ایلخانی را دارد. یادمان اصلی آن سنگ/نقش و سنگ نبشتهای است که به دستور داریوش بزرگ به هنگام تاجگذاریاش در سال ۵۳۱ قبل از میلاد ساخته شده است. این نقش داریوش را هنگام مراسم و بر فراز مردمی که صف کشیدهاند نشان میدهد. بنابه باورها، مغ/ موبد بزرگ در این نقش است که نگاهدارنده سلطنت و تاج شاهی است و سببساز پیروزی شاه شاهان.
در پایین نقش، حدود ۱۲۰۰ خط نوشته هست که داستان پیروزی داریوش در سالهای ۵۲۰ و ۵۲۱ قبل از میلاد بر والیان و حکامی را نشان میدهد که میکوشیدند بخشی از قلمرو امپراتوری کورش را از دایره حکومت خارج نمایند. خط نبشته به سه زبان است. قدیمیترینش به زبان ایلامی است که داستان پادشاه و شورشیها را توصیف میکند. سپس روایت همان داستان به زبان بابل است. و آخری که مهمتر است داستانی است که اول بار توسط داریوش از آن چیزهایی که به انجام رسانده نقل میشود. این تنها سند باقیمانده از دوران هخامنشی است که داستان قبل از به قدرت رسیدن سلسله را تعریف میکند. این سنگ نبشه، علاوه براین گواهی است بر تغییرات و تاثیرات متقابل هنرها و فرهنگهای آن دوره بر همدیگر. در این محوطه باستانی آثار دیگری نیز از دوره مادها، هخامنشیها و پس از هخامنشیها وجود دارد.
کتابخانه
«شبکه دوستدار کودک» که از دوستداران سیرافنامه و بچههای سیراف هم هست، کتابهای زیر را به کتابخانه سیراف هدیه کرده است. ممنون.
* زمین سوخته، احمد محمود، نشرنو، چاپ دوم، ۱۳۶۱
* تبریز مهآلود (جلد سوم)، محمد سعید اردوبادی، ترجمه سعید منبری، انتشارات دنیا، چاپ اول، ۱۳۶۵
* تئاتر در غرب، ترجمه صفیه روحی، انتشارات نمایش، چاپ اول، ۱۳۷۱
* زن امروز/ مرد دیروز، ا. کیهان نیا، انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، چاپ دوم ۱۳۷۵
* همزیستی مسالمتآمیز، کلود دلماس، ترجمه مهدی پرهام، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، چاپ اول، ۱۳۶۸
* امپراتوری رباتها، آیزاک آسیموف، ترجمه کامبیز شمس، انتشارات شقایق، چاپ دوم، ۱۳۷۳
* ظهور امپراتوری کهکشانها، آیزاک آسیموف، ترجمه محمد فیروزبخت، انتشارات شقایق، چاپ اول ۱۳۷۱
* الهه انتقام، آیزاک آسیموف، ترجمه حسن اصغری، انتشارات شقایق، چاپ دوم، ۱۳۷۳
* ماجراهای پسر سرکار عبدی، مصطفی خرامان، کتابهای بنفشه، چاپ دوم، ۱۳۷۸
* مشارکت کودکان و نوجوانان، راجرای. هارت، ترجمه فریده طاهری، دفتر پژوهشهای فرهنگی، چاپ اول، ۱۳۸۰
* فصلنامه هنر، شماره ۱۴، تابستان و پاییز ۶۶، فرهنگسرای نیاوران
* فصلنامه هنر، شماره ۳۰، زمستان ۷۴ و بهار ۷۵، مرکز مطالعات و تحقیقات هنری وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی
* سی پری چهارشنبهها، ریرا عباسی، انتشارات مینا، چاپ اول ۱۳۸۱
* حقوق کودک، شیرین عبادی، انتشارات کانون، چاپ چهارم، ۱۳۷۵
* نباید بمیری، نازخند صبحی و دکتر شاهین عبدون نژاد میرکوهی، کتاب نیکان، چاپ اول ۱۳۸۷
* کودتای نافرجام، ناخدا حسین انوشیروانی، انتشارت محیط، چاپ اول، ۱۳۷۸
* روزی که جواب آزمایش مثبت بود، سهیلا شمس الهی، نسل نواندیش، چاپ اول، ۱۳۸۷
* پدر ناتنی، دکتر کارل ای. پیکهارت، ترجمه آزیلا قدسی راثی، انتشارات صابرین، چاپ اول، ۱۳۸۶
* مادر ناتنی، فیلیپا گرین مالفورد، ترجمه اکرم قیطاسی، انتشارات صابرین، چاپ اول، ۱۳۸۶
* وضعیت کودکان جهان ۲۰۰۳، انتشارات صندوق کودکان سازمان ملل متحد، ۱۳۸۱
* فرزندان طلاق از نوزاد تا هفده ساله، گری نیومن و پاتریشیا رمانوسکی، ترجمه فرناز فرود، انتشارات صابرین، چاپ اول، ۱۳۸۵
* یک دل و دو خانه، گری نیومن و پاتریشیا رمانوسکی، ترجمه فرناز فرود، انتشارات صابرین، چاپ اول، ۱۳۸۵
* دعوای پدر و مادر، گری نیومن و پاتریشیا رمانوسکی، ترجمه فرناز فرود، انتشارات صابرین، چاپ اول، ۱۳۸۵
* مجموعه آموزشی روستا مهدها، (شش عنوان شامل خانه، جشن، پوشاک، حیوانات، گیاهان، آشنایی با مشاغل)، دفتر خدمات بهزیستی روستایی کشور، با همکاری یونیسف و موسسه پژوهشی کودکان دنیا
* فروزش، فصلنامه اجتماعی/ اقتصادی/ فرهنگی، دوره جدید، شماره یکم، زمستان ۸۷
* طبیعت گردی،فصلنامه تخصصی، شماره سوم ۱۳۸۷
* بریتانیکا (Britanica)، مجلد دوم از سرفصل A
بازهم خواهش و هشدار!
متاسفانه، هنوز هم هستند معدود کسانی از سیراف اصیل که علاقمندی کمتری به شهرشان دارند. هنوز هستند چند نفری که دوست ندارند شهرشان آراستهتر و آبرومندتر باشد. اینان، هنوز درختان حاشیه تنگ لیر و کنار پارکها را میبرند و به خواست عمومی شهروندان بیاعتنایی میکنند. از این دوستان و عزیزان دوباره و مجددا خواهش میکنیم ریههای شهر را قطع نکنند، به زیبایی و سلامت شهر لطمه نزنند. این عمل نه تنها به ضرر شهر و شهروندان سیراف بلکه به ضرر اخلاقیات و منشهای انسانی این مردم است. قطع درختان شهر و یا ریختن زباله و آشغال در کوچهها و معابر شهر درست مثل آنست که به صورت یک همشهری چنگ بیندازی یا بر چهرهاش آشغال پرت کنی. انسانها زیبا هستند و تجلی جمال و زیبایی خداوند در روی زمین به شمار میروند. این شان و زیبایی را باید پاس بداریم. دوستان همه میدانند که اگر خواهش همشهریها از این دوستان معدود به جایی نرسد، باید بدانند که اینها خواهش و تقاضا نبودند، هشدار بودند!