سیرافنامه -شماره ۱۱
بهروز مرباغی
سلام،
ناحيه سيراف با واقع شدن در زون ساختماني-رسوبي زاگرس، و نيز قرارگيري آن در جوار گسلههاي فعال از خطر لرزهخيزي نسبتاً بالايي برخوردار است. با توجه به زمين لرزه تاريخي در اين منطقه، قاعدتاً ميبايستي نسبت به شناسايي مركز و يا مراكز زلزله اقدام نمود، تا بدين وسيله بتوان در صورت بروز مجدد فاجعه از تكرار تلفات پيشين كاست.
بدين منظور، بايد به مطالعه زمين شناختي و تكتونيكي منطقه سيراف با استفاده از تصاويرماهوارهاي، عكسهاي هوايي و نيز دادههاي ژئوفيزيكي پرداخته شود. دراين تحقيق با استفاده از تصاوير ماهوارهاي soptو Landsat و عكسهاي هوايي ناحيه سيراف به بررسي وضعيت زمين شناختي منطقه خشكي پرداخته و سپس به منظور تعيين وضعيت ناحيه دريايي نيز با استفاده از برداشتهاي ژئوفيزيكي و خطوط لرزهنگاري تهيه شده در دريا به مطالعه ساختار تكتونيكي زير بستر خليج فارس در ناحيه سيراف و تعبير و تفسير دادههاي ژئوفيزيكي اقدام گرديد.
با توجه به مطالعات لرزهنگاري دريايي، آثاري از وجود گسلههاي فعال و لرزهخيز يافت نگرديد و تنها در ناحيه خشكي به شواهدي از وجود گسلههاي پي سنگي دست يافته شد كه با نقشههاي گسلههاي پي سنگي تهيه شده از دادههاي مگنتومتري مقايسه گرديد. اين گسلهها در صورت بروز هرگونه حركت و جابجايي، قادر به ايجاد زمين لرزه درمنطقه سيراف و حومه خواهند شد، و چه بسا كه همين گسلههاي مذكور عامل بروز زمين لرزه در قرون پيشين سيراف بودهاند. در مطالعه مذكور، نقش تكتونيكي و گسلههاي مذكور برروي تصاوير ماهوارهاي منطقه ترسيم گرديده است. (سيد محي الدين جعفري و ديگران: بررسي زميين لرزه تاريخي. . . از رشته مقالات كنگره بينالملل سيراف ۸۴، خلاصه مقاله)
عثمانيها
اختلافات و جنگهاي دامنهدار ايران و عثماني كه از اوايل دوره صفوي شروع شد و در دوره سلسلههاي افشاريه و زنديه ادامه يافت، سرانجام پس از گذشت ۲۱۴ سال، با قراردادهاي اول و دوم ارزروم در سالهاي۱۸۲۳ و ۱۸۴۷ بستري نسبتا آرام گرفت. در ماده هفتم قرارداد دوم ارزروم، كه حاوي مسايل اقتصادي و سياسي مهمي بود، تصريح شده بود كه دولتين ايران و عثماني جهت تسهيل در اجراي مواد قرارداد ميتوانند در شهرهاي يكديگر نمايندگيهاي سياسي داير كنند.
شايان ذكر است كه امپراتوري عثماني تا قرن هجدهم ميلادي، كشوري وسيع و قدرتمند بود كه قلمرو آن تمام كشورهاي عربي، تركيه امروزي و قسمتهايي از شرق اروپا را شامل ميشد. در طي قرن هجدهم ميلادي، اين كشور متحمل شكستهاي سختي از روسيه و اتريش شد كه نتيجه آن فراهم شدن جدايي بخشي از قلمرو اروپايي آن آمپراتوري و تضعيف هرچه بيشتر آن گرديد. . . . مشايخي، دكتر عبدالكريم: خليج فارس و بوشهر، موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، چاپ اول، ۱۳۸۶، صص ۲۳۳و۲۳۴٫
خاطرات
«باسمه تعالي»
در اين بازديد، گوشهاي از تمدن بزرگ سرزمين ايران را مشاهده كردم كه قبلا از آن بياطلاع بودم. جاي بسي افتخار است. اميدوارم كه آثار ارزشمند اين سرزمين حفظ شود و آنچه كه هنوز زير خاك پنهان است، كشف و در معرض ديد مردم قرار گيرد و توسعه صنعتي اين منطقه موجب از بين رفتن اين آثار نشود. محمد تقي خطيبي، معاون وزير نفت، ۲۹/۱۲/۸۵»
«بسم الله الرحمن الرحيم»
خداوند سبحان را شاكريم كه در روز سه شنبه مورخ ۲۲/۲/۸۸ توفيق دست داد تا در معيت عزيزان «شركت مهندسين مشاور و همكاران فرصت» از منطقه ويژه اقتصادي عسلويه، مخصوصاً بندر سيراف بازديد داشته باشيم. آثار برجاي مانده از بيش از ۲۰۰۰ سال پيش حاكي از يك فرهنگ غني ايران باستان است كه مذاهب گوناگون در كنار يكديگر مسالمتآميز زندگي مينمودند، با توجه به حساسيت و اهميت موضوعِ احياء سنت ديرينه الهي كشورمان اميد است كه همه مسئولان دستاندركار، بويژه استانداري محترم بوشهر، سازمان گردشگري و ميراث فرهنگي و اداره كل فرهنگ و ارشاد اسلامي، و علاقمندان بوشهري و منطقه ويژه اقتصادي نسبت به احياء اين مهم اقدام همه جانبه به عمل آورند. انشاالله موفق و مويد باشيد. والسلام. احمد معصومي فر، معاون مديركل اقتصادي وزارت امور خارجه»
ميدان كوتي
دو سال پيش، وقتي صحبت از اين شد كه ميدان كوتي بوشهر، به عنوان يكي از اصليترين نقاط بافت قديم بوشهر، ساماندهي شود و با كفسازي و جدارهسازي، و طراحي محوطه تبديل به مكاني شايسته و فاخر براي مردم اين بخش از شهر شود، خيليها باور نميكردند كه اين اتفاق مبارك روزي جامه عمل بپوشد.
همه ميگفتند: «از اين حرفها زياد شنيده ايم!!». مردم باور نداشتند كه روزي محلهشان، كه بقول قديميها، ديگر فراموش شده است، لباس نو بپوشد و شان و صلابت تاريخي و شكوه گذشتهاش را بيابد. ولي امروز، پس از گذشت كمتر از دوسال، پس از مطالعه و طراحي معماري و شهري لازم، ميدان كوتي دارد آباد ميشود؛ و مردم خوشحالند. خوش به حال پيمانكار و كارگر و استادكاري كه در محلي كار ميكند كه مردم از نتيجه كارشان شادند و به همين خاطر مثل افراد خانواده از آن مراقبت ميكنند. بزودي ميدان كوتي زيبا را در بوشهر خواهيم ديد. و البته در فاصلهاي چندماهه بعد از كوتي، محور تاريخي سيراف را هم خواهيم ديد. فضايي زيبا و دلنشين از انتهاي دره لير تا لبه ساحلي مسجد جامع و خانههاي اعياني. انشاالله.
بچههای سیراف
بالاخره مدرسهها بازشدند. بچهها کیف مدرسه به دست و به پشت اولین روزهای مدرسه را تجربه کردند. در این میان کلاس اولیها تجربهای خاصتر داشتند. فضای تجربه نشده، معلم و همشاگردیها. همه چیز تازگی دارد. بسیاری از بچههای عزیز را باید پدر یا مادر به مدرسه برساند و از مدرسه برگرداند. تا کم کم بچه راه مدرسه را بیاموزد. همه ما در روزهای اول مهر دیدیم که کلاس اولی دست تو دست مادر یا ترک موتور پدر دارند از مدرسه برمیگردند. علی کوچولو هم یکی از این کلاس اولیهاست. بابا رفته دنبال علي آقا تا بیاورَدَش خانه! ولی زینب کوچولو هم دوست ندارد تو خانه بنشیند. همراه پدر میشود تا علی را از مدسه بیاورند؛ علی و زینب و باباشان. عمويشان هم كه دوست بچههاست توی عکس هست: سعید آقا کنگانی. خودش را در شادی بچهها شریک میکند. پایدار باد این دوستیها و شادیها.
اینجا خانه است!
ميگويد: «اينجا را كه ميبيني، داخل كوه، اين غار نيست، خانه است. يعني خانه بود. پدر و مادر من سالها در اينجا زندگي كردهاند. تا حدود سي سال پيش. بعدها، پدرم، با كمك مامان و يكي از دوستانش، پايين همانجا، يك چارديواري ساخت. كه الان هم توش زندگي ميكنيم. پدرم آدم جالبي است. دنبال ابتكارات خاص خودش است. اگر امكانات ميبود شايد الان كار و شغل ديگري ميداشت. بالاي پشتبام خانهمان، با همان سيمان و سنگ و خاك يك چيزي ساخت كه يك جورهايي شبيه به هواپيماست. هنوز هم هست»
ميپرسم آيا هميشه همين جا زندگي ميكرديد داخل كوه، تابستان و زمستان؟ ميگويد «نه! تابستانها ميرفتيم جم. آنجا داخل يك باغ، كه مال آشنا بود، كپر ميزديم. سه ماه تمام»
و تعريف ميكند: «روزهاي خوبي بود. به ما بچهها كه خيلي خوش ميگذشت. بازي ميكرديم. دوست پيدا ميكرديم»
پدر ومادرتان چه ميكردند: «معمولا كار كشاورزي ميكردند. برداشت خرما و مركبات. آنجا كه ما كپر ميزديم، درخت ليمو زياد بود»
جوانها چه ميكردند؟ «جوانها معمولا به پدر و مادرهايشان كمك ميكردند. تو باغداري يا كشاورزي. عصرها هم همه ميآمدند دور و بر كپرها، يك جاهايي جمع ميشدند. گپ و گفت و شيطوني و غيبت. روزهاي خوبي بود.»
كپر شما چطوري بود؟ «ما سه تا كپر ميزديم، يكي به عنوان آشپزخانه، يكي به عنوان حمام و ديگري برای زندگي و خواب. دو تاي اولي كوچك بودند. بچهها با پدر و مادر تو همين كپر اصلی بوديم. خواهر بزرگم كه ازدواج كرده بود و بچهدار هم بود، كپر ديگري براي خودش داشت.»
ميپرسم اصلا يادش ميآيد كه اتفاق خاصي در كپر نشيني افتاده باشد؟ «آره، خواهرم بچه سومش را در يكي از اين سالها، در كپر به دنيا آورد. تمام دوست و آشنا كمك ميكردند و همه خوشحال بودند كه بچهاي سالم و سرحال به دنيا آمده است»
و ادامه ميدهد: «بين كپرها، يكي بود كه «مكتب خانه» بود! يك ملا داشت و درس قرآن و بوستان و گلستان ميداد. بعضي از خانوادهها بچههاشان را ميفرستادند پيش او. معلم خيلي جدي و دانايي بود. اگر بچهاي مشقش را نمينوشت يا درسش را حاضر نبود، تنبيه ميشد. پدر و مادرها سر فصل، معمولا، هديهاي یا پولي به ملا ميدادند. حسينيه هم داشتيم. براي رفتن به حسينيه بايد از عرض يك باغ رد ميشديم. مادر من يك فانوس داشت و خانم ميزبان ما هم يك فانوس ديگر. يادم است تا برسيم آنجا، من كه بچه بودم، خسته ميشدم و در حسينيه ميخوابيدم. راستش را بخواهيد، يادم نيست روشنايي حسينيه چي بود. فكر ميكنم از اين چراغهاي توري زنبوري يا موتور برق بود. مطمئن نيستم.»
جالب است بدانيم كه آب و حمام و پاكيزگي را چه میکردند! «نزديك كپر، يك چاه بود. آب را با «مكينه» بالا ميكشيديم و توي حوضي ميريختيم و اين را براي آشاميدن و حمام و كشاورزي استفاده ميكرديم. يادم است كه از اين حوض نهرهايي سيماني كشيده بودند تا پاي باغچهها و نخلها. كف نهرها سيماني بود و بنابراين آب نيز تميز بود. ما كنار اين نهرها حمام ميكرديم. مامانمان ما را ميشست. روزهاي خوبي بود!»
از بازيهاي آن موقع بگو: «مادرم براي ما بچهها «چاكون»درست ميكرد. سبدي كوچك از«پِش» خرما. روزها با بچهها چاكون به دست توي باغ دنبال «پريز» ميرفتيم و سبدمان را پر ميكرديم. وقتي هم كه پريز تبديل به خارك ميشد، خارك جمع ميكرديم و بعدها هم رطبهاي زمين ريخته زير نخلها را جمع ميكرديم. عصرها هم در سايه پشت كپرها «خاله بازي» ميكرديم و مهمان بازي. يك بازي ديگر هم بود كه بين بچهها خيلي رايج بود: مرغ بازي! سنگريزههاي كف رودخانه را جمع ميكرديم. ريزهها ميشدند جوجهها، درشته ميشد آقا خروس و متوسطه هم خانم مرغه. هركدام خانوادهاي مرغي درست ميكرديم و ميرفتيم پاي خريد و فروش و مبادله مرغ و خروس و جوجه با همديگر. روزهاي خوبي بود»
چنان از خاطرات آن روزها تعریف میکند که هوس میکنم بپرسم الان هم حاضر است بروند کپر بزنند و تابستان را بگذرانند؟! بیدرنگ جواب میدهد: «نه!»
کشاورزی سیراف چه شد؟
زائر عبدالرسول، به گفته خودش، ۷۲ سال دارد. عمرش را در کشاورزی گذرانده. الان هم دکانکی دارد و روزی چندساعت، بعد از ظهرها، میآید مینشیند آنجا و دکانداری میکند. یادش میآید روزهایی را که از هشت صبح تا ۶ بعد از ظهر کار میکرد و «پانزده قِران!» مزد میگرفت. همهاش پانزده قِران! «با همان هم زندگی میچرخید. همه چیز ارزان بود. اصلاً چیزی برای خرید نبود. زندگی که مثل امروز نبود. تمام مایحتاج زندگی در خوردن بودن، و پوشیدن سادهترین و معمولیترین لباس. همین»
وقتی بلند میشود نوشیدنی برایم بیاورد، خمیده راه میرود. به شوخی بهش میگویم نکند پیر شدی!؟ تلخندی میزند که «روزگار است و پیری. دیگر جوان نیستم. همین هم كه خودم را به اینجا میرسانم خیلی است. یادش بخیر روزهایی که صبح تا شام کار میکردم و سرحال بودم!»
از خانواده و فرزندانش میپرسم. «خدا را شکر، همه بچههایم سامان گرفتهاند و رفتهاند. من ماندهام و عیالم. او هم به سختی راه میرود. ولی خدا را شکر، تنهای تنها نیستیم و هوای همدیگر را داریم». و من دوست دارم از گذشته بگوید. از کشاورزی و آب و زندگی. حرفهای جالبی دارد: «تمام این منطقه باغ بود (اشاره میکند به دور و اطراف). خانهها از آن طرف قلعه (نصوری) شروع میشد. آنقدری هم نبود. چند تا خانه بود، چیده شده در خط روبروی دریا. چه میدانم شاید صد تا خانوار بود. شاید کمتر شاید زیادتر. مردم بیشترشان کشاورز بودند. «کشاورز شیخ!» و بعد خودش توضیح میدهد «مثلا من خودم تو باغ شیخ کار میکردم. آنجا همهاش مال شیخ ناصر بود. آدم خوبی بود شیخ. بعضیها می گویند بد بود، ولی نه خوب بود. بد برای کسانی بود که مردم را اذیت میکردند. آنها را میآوردند پیش شیخ و می بستند به درخت. . . تا توبه کند و مردم را اذیت نکند»
خیلی ناراحتکننده است که تمام کشاورزی منطقه از بین رفته است. ازش میپرسم این همه باغ و باغات چی شد. «از بین رفت! آب تمام شد و صاحبش فوت کرد، باغها خشک شد!» پس به خاطر نبودن آب است که کشاورزی از بین رفت؟! «نه! صاحبش که رفت، کشاورزی هم رفت. ورثه هم دنبال کشاورزی نبودند. بعد هم انقلاب شد و همه چیز یه جور دیگر شد». یادش میآید که آنقدر لیمو به عمل میآمد که بار کشتی میکردند و میبردند بحرین. بعدها هم میبردند قطر. اولها قطر نبود! بحرین بود. جهاز بعضی وقتها پیاز هم بار میزد. از آن طرف هم یک چیزهایی میآورد». محصول درختی سیراف، خرما بود و لیمو و نارنج و. . . «مزرعه هم بود. گندم میکاشتند. محصول خوب بود. شیخ به خانوادهها برات مینوشت و با آن، میآمدند گندم میگرفتند و میبردند برای مصرف خورد و خوراکشان».
زائر عبدالرسول دوست دارد یادآوری کند که بعضی وقتها برای کار میرفتند به تنبک. «آنجا کشاورزی بیشتر بود. برای همه هم کار بود. شیخ جبار آنجا بود». او اعتقاد دارد که «خاک سیراف خاک خوبی است. برای کشاورزی عالی است. هرچه بکاری جواب میدهد. کمی آب میخواهد. آب هم كه اینجا، خدا را شکر، هست. چهارمتر چاه بزنی میرسی به آب. آب خوردنی ممکن است نباشد ولی برای کشاورزی خیلی خوب است. نمیدانم مردم چرا قدر این نعمت را نمیدانند!»
برای همشهری سیرافیمان طول عمر و سلامتی آرزو میکنیم.
کشت آفتابی
مزرعههای گوجه فرنگی سیراف، کم کم دارند آباد میشوند. مزرعههای کوچك و بزرگ، کشت آفتابی را شروع میکنند. مزرعههای بردخون و آبدان که چند وقتی است شروع کردهاند. آنجا هوا ملایمتر است. در سیراف کشت در سایه یا «خزانه» شروع شده بود، ولی کشت آفتابی تازه دارد راه میافتد. مزرعههای سیراف بزرگ نیستند. بعضیهاشان اندازه حیاط یک خانه هستند. معمولا دو هکتاری و سه هکتاریاند، بعضی مزرعههای ۵و۶ هکتاری هم هست. یکی دوتا هم بالای ۱۰ هکتاری داریم.
محصول، انشاالله بهمن و اسفند میآید بازار. مشتریهای اصلی خیار و گوجه سیراف، شیرازیها و تهرانیها هستند. بعضیها محصولات دیگر را هم میکارند مثل بادمجان و لوبیا و کدو. امسال شنیدهایم که مزرعه داران میخواهند اطراف مزرعههاشان را درخت بکارند. هم به عنوان پرچین طبیعی هم به عنوان درخت میوه. در سیراف درخت مرکبات خوب جواب میدهد. مخصوصاً لیمو عمانی خوب محصول میدهد. فرم درخت لیمو هم جوری است که دیوار سبز زیبایی میسازد. قیمت محصول هم خوب است. شنیدهایم که بعضیها دنبال ایناند که از مزرعهشان دو نوبت محصول بگیرند. پس از خیار و گوجه، هندوانه و خربزه کار کنند. مثل اینکه در زمینهای بین شول و وحدتیه این تجربه را داشتهاند و نتیجه خوب بوده. باغهاتان آباد، سفرههاتان رنگین و دلتان شاد باد.
مهمانان مهر
با باز شدن مدرسه، زندگی تازهای به آبادی میآید. روز اول مدرسه روز شادی و اراده و دانایی است. بچهها با کنجکاوی دنبال همکلاسی ها و دوستان جدید هستند. اگر هم دوره تحصیلی شان عوض شده باشد، مثلاً از راهنمایی وارد دبیرستان شده باشند، همهاش چانه میزنند که همکلاسیهای سابقشان را هم تو تقسیم جدید کلاسها کنار هم ببینند. با معلمشان و با مدیرشان چانه میزنند و خواهش میکنند، دعوا میکنند، قهر میکنند. . .اما، همه اینها برای روزهای اول کلاسهای تازه است. بزودی با همکلاسیهای تازه آشنا میشوند و از اینکه دوستان تازهای پیدا کردهاند خوشحالتر میشوند. گاه در آغاز سال، اتفاقهای خاص و خوب دیگری هم میافتد. مثلاً مهمانانی عالیقدر برای افتتاح مدرسه و یا زدن زنگ اول مدرسه میآیند. بچهها خوشامدگویی را تمرین میکنند . . . امسال بچههای دبیرستانی سیراف مهمانان بزرگی داشتند.
کونو کارپوس
این روزها، هرکجا که میرویم، با این درخت را روبرو ميشويم. مد روز شده است. یکی از دلایلش آن است که درخت راحتی است. زود رشد میکند و شکلپذیر هم هست. این درخت بومی مناطق گرم آمریکاست و تا ارتفاع ۵/۶ متر هم قد میکشد. تاج مخروطی خوش فرمی دارد. مناسب پارکها و خیابانها و بولوارهاست. به مخلوطی از خاک لومی و پیت خوب جواب میدهد و نیاز به مراقبتهای برداشت دارد. قلمههای جوانهدار بهاره در بستر شن ریشهدار میشوند. به شرایط شوری مقاوم است و بوسیله بذر تکثیر میشود. نسبت به وزش باد حساس است و آسیب میبیند. درختهایی که اخیراً در سیراف، مثلاً در پارک نگارستان کاشته شده، کونو کارپوس هستند. مواظبشان باشیم!
معمارها دقت کنند!
در میان معماران هم مثل تمام حرفهها و صنوف دیگر، هستند کسانی که دسته گل به آب میدهند. بعضی وقتها هم آدمهای معمولی ادای معمارها را در میآورند و نتیجه خندهدار میشود. این عکس را به دانشجویان سال اول معماری تقدیم میکنیم! خوش آمد گویی طنزآمیز!
هتل پنج ستاره در عمارتی قدیمی
چگونگی برخورد با ابنیه و بافت قدیمی کشورمان، هنوز و همیشه، موضوع مهم بحثهای کارشناسی است. چگونگی آوردن نشاط و شادابی به این بناها و بافتها و جاری کردن زندگی امروزی در آنها، اصل مسئله است. گاه و بیگاه، در جای جای کره خاکی تجربههایی را در بازسازی و زندهسازی این بناها شاهدیم. برای اینکه، بحث و مسئله برخورد با این ابنیه، هم فراموش نشود و هم روانتر شود، این تجربهها را باید دید، یا شنید و خواند. در آخرین نمونهها، قصری است متعلق به قرن پانزده، که توسط «آلساندرو آگراتی» تبدیل به هتلی پنج ستاره و لوکس شده است. داستانش را بخوانیم:
* قصر به یادگار مانده از قرن پانزده و حاکمنشین قرن هفده، امروزه هتلی است مدرن و امروزی در دل ساختمانهای سفید برفی و گذرهای تاریخی «استونی» در ایالت «لچه» (آپولیا) ایتالیا. پروژه «کولتی» که اینک یکی از شاخصهای بازار معماری است، تمام استعدادها و داشتههای خود را ترکیب کرده تا کاملترین وجوه را برای زندگی امروزی و مدرن به نمایش بگذارد. قصر قدیمی قرن پانزدهمی، توسط خانواده «پالمری» در مرتفعترین تپه «استونی» و پشت کلیسای زیبای سبک باروک ساخته شده است. این موقعیت، هم به جهت استراتژی و هم به جهت زیبایی منظر انتخاب شده است. از پنجرههای آن دشتی را میبینید پر از درختان زیتون و از بالای تپههای اطراف هم میشود ساحل آدریاتیک را دید. بخشی از ساختمان در اثر زلزله اوایل قرن هجده از بین رفت و بقیه به عنوان عمارت اعیان نشین مورد استفاده قرار گرفت. بعدها روی این عمارت یک طبقه دیگر با اتاقهای لابیرانتی اضافه شد که مستقیم روی اسکلت اصلی بنا قرارداده شده و با سنگ سفید ساخته شده است. بنا پلان سنگین و پیچیدهای دارد و معماریهای دورههای مختلف را میتوان در آن دید. راهحلهای سازهای و فضایی آن نیز پیچیده و نامتعارف است: پاساژها، راه پلههای تنگ و گنگ، خروجیهای گم، رواقها و تاقبندیها، سایهسازها وگشایشها، حیاط مرکزیها و فوارهها.
قصر قدیمی تبدیل شده است به فضایی یگانه برای استراحت و لذت، که در آن تمام مبلمان، عناصر تزئینی و رنگها، همه و همه از برندی خاص هستند. به زبانی ساده، تک و یگانه بودن قصر و اعمال طرح بازسازی ظریف و حساب شده، آن را تبدیل به هتلی درکلاس لوکس کرده است. طبقه اول دارای سه اتاق بزرگ با دیوارهای سنگی و سقفی ستاره نشان است که فضای مناسبی برای صرف صبحانه است و نوش جان کردن غذا. کف و پلهها از سنگ مرمریت سفید با بنمایه صورتی فرش شده است که ساب کامل و دقیقی دارد.
اینک در این فضا میشود شب را در زیر نورماه و همراهی روشنایی مناسب چراغها پشت میزهایی از چوب سخت بلوط نشست و شام خورد یا اگر مایلید میشود در لژها و اتاقهای داخلی غذا صرف کنید. آشپزخانه ساده و فکرشده مجموعه از محصولاتی استفاده میکند که در خود منطقه تولید میشود. باغچههای مینیاتوری داخل بنا با درختانی از نارنگی، پرتغال و زیتون، با میز و صندلی و نیمکتهای چوبی و پارچهای در زیر آنها، با بالشهایی گلدوزی شده، فضای آشنای زندگی و داخلی خانه را با خود دارد. در کنار این حیاط مرکزیها، باغهای بیرونی، گذرها و معابر، راه پلهها و پلکانها، درخت تاریخی و یگانه نخل منطقه قرار دارد. این درخت بیش از ۳۰۰ سال عمر دارد و نماد خانواده «پالمری» بنیانگذار این قصر به شمار میرود.
اتاق خوابها در طبقات بالا قرار دارند که هریک نیز پلان و فرم خاص خود را دارند. اتاقهای ویژه با همان خصوصیتهای یگانهشان بازسازی شدهاند. تزئینات اضافی و الحاقی از سقف اتاقهای عروسی برداشته شدهاند. دیوارها با طیف ملایمی از رنگ صورتی رنگ شدهاند که همخوانی با بنمایه سنگها هم داشته باشد. برخی از دیوارها یا قسمتی از آنها به همان رنگ و شکل تاریخی و یادگاری خود نگهداشته شدهاند.
کشتی خاکی!
در گوشهای از این کره خاکی، آنور دنیا، آدمهایی هستند که خانههای خود را با سادهترین وسایل و درعین حال، جالبترین مدل میسازند. این نوع خانهها را، اصطلاحاً، کشتی خاکی، کشتی زیر خاک میگویند. تو دل خاک یا تو دل تپهای دستساز، خانه میسازند. البته کار به این سادگی هم نیست! انرژی خانه را از سلولهای خورشیدی تامین میکنند، وسایل آسایش و راحتی هم در داخل خانه کاملاً مهیاست. این خانهها داستانی دارند. از لاستیکهای کهنه و بطریهای دور ریخته شده در بدنه دیوار استفاده میکنند.