سیرافنامه -شماره ۱۲
بهروز مرباغی
سلام،
* خدای مهربانم! من در سال جدید از شما میخواهم اگر در شهر ما سیل آمد فوراً من را به ماهی تبدیل کنی! (نسیم حبیبی / ۷ ساله)
* خدای عزیزم! در سال جدید کمک کن تا مادربزرگم دوباره دندان دربیاورد آخر او دندان مصنوعی دارد (الناز جهانگیری / ۱۰ ساله)
* آرزو دارم سر آمپولها نرم باشد! (تاده نظربیگیان /۵ ساله)
* ای خدا! کاش همه مادرها مثل قدیم خودشان نان بپزند من مجبور نباشم در صف نان بایستم! (شاهین روحی/ ۱۱ساله)
* خدایا! کاری کن وقتی آدمها میخوان دروغ بگن یادشون بره (پویا گلپر/ ۱۰ ساله)
* خدایا! تمام بچههای کلاسمان زن داداش دارند از تو میخواهم مرا زن دادشدار کنی! (زهرا فراهانی/ ۱۱ساله)
* خدایا یک برادر تپل به من بده! (زهره صبوری نژاد/ ۷ ساله)
* خدایا کاری کن که دزدان کور شوند. ممنونم. (صادق بیگ زاده/ ۱۱ساله)
* دلم میخواهد حتی اگر شوهر کنم، خمیردندان ژلهای بزنم. (روشنک روزبهانی / ۸ ساله)
* بسم الله الرحمن الرحیم. خدایا! از تو میخواهم که برادرم به سربازی برود و آن را تمام کند. آخه او سرباز فراری است. مادرم هی غصه میخورد و میگوید کی کارت پایان خدمت میگیری؟ (حسن ترک/ ۸ساله)
* خدایا! شفای مریضها را بده هم چنین شفای من را نیز بده تا مثل همه بازی کنم و هیچکس نگران من نباشد و برای قبول شدن دعا ۶۰۰ عدد صلوات گفتم انشاءالله خدا حوصله داشته باشد و شفا بدهد، الهی آمین! (مهدی اصلانی/ ۱۱ساله)
* خدایا ماهی مرا زنده نگه دار و اگر مُرد، پیش خودت نگه دار و انشالله من بتوانم خدا را بوس کنم و معلممان هم مرا بوس کند (امیرحسام سلیمی/ ۶ ساله)
** این دعاها را «سرور هنرور»، یکی از دوستداران «سیرافنامه» فرستاده و نوشته « دعاهای زیر از کتاب سومین جشنواره بینالمللی «دستهای کوچک دعا» است. این جشنواره سه سال است که در تبریز برگزار میشود و دعاهای بچههای دنیا را جمعآوری میکند و برگزیدگان را به تبریز دعوت و به آنها جایزه میدهد. دعاهایی که میخوانید از بچههای ایران است. لطفاً آمین بگوئید.
عروس دریا!
«اگر اهل دریا باشی و دریانوردی، متوجه میشوی که جهاز با جهاز چه فرقی دارد. یکهو میبینی هوا منقلب شد و دریا خشم گرفت! اینجاست که قدر لنج یا جهاز خوب را میفهمی! «بوم» از آن دسته است. نمیترسد، تابع است. ولی «جالی بوت» احتیاط میکند! بوم یعنی عروس. عروس دریا. با هر رقص آب میرقصد و میچرخد و میرقصد، ولی برنمیگردد. فرمانش دست ناخداست. شناورهای دیگر هم داشتیم. «سمبوک»، «ناکو» که پاکستانی هم میگفتند، و «ماشو». ماشو خیلی کوچک است. به درد اقیانوس و راههای دور نمیخورد». اینها حرفهای ناخدا یوسف است.
ناخدا یوسف نصیری. خدا حفظش کند، ۷۵ بهار دیده. خیلی جاها رفته. اگر پای حرفش بنشینی، حرف و خاطره زیادی از کویت و کراچی و بحرین و هند دارد. «اوائل کارم بود و جوان بودم و جویای نام. اینجا کشتیهای بزرگ نبود. رفتم کویت. آن سالها (منطقه) آسوده بود. جنگ و اسرائیل و فلسطین نبود. هشت سال آنجا «کاپیتان» بودم. رو کشتیهای نفتی کویتی خیلی جاها سفر کردم. خیلی چیزها دیدم. وقتی برگشتم ۵۰ هزارتومان پول داشتم. آنوقتها این پول خیلی بود. همه مرا به همدیگر نشان میدادند. معروف شده بودم». ناخدا در سیراف و نخل تقی کارش را ادامه میدهد. یادش میآید جماعتی بودند که «غوص میرفتند! مروارید صید میکردند. همینجا در همین ساحل سیراف. مروارید را به بحرین و عمان میفروختند». به یادش میآورم که بندر لنگه در صید مروارید معروفتر بود. آنجا مروارید سفید صید میکردند. در منطقه معروف بود این مروارید. رگه نداشت، صاف صاف بود.
ناخدا اصرار دارد که «مروارید سیراف هم صاف و سفید بود. البته دو نوع صید میشد. یک نوعش خیلی صاف و سفید نبود، رگه هم داشت. ولی سفید سیراف خیلی زیبا بود». میپرسم پس چه شد این «غوص» و مروارید؟ مگر مروارید تمام شده یا دریا خسیس شده؟ نگاهم میکند و به فکر فرو میرود. جوابی نمیدهد و من افسوس را در چشمانش میخوانم. سرش را برمیگرداند.ناخدا یوسف میگوید «سه تا بندر مهم داشتیم: بوشهر، لنگه و عباس. بندر سیراف هرگز به بزرگی بوشهر نبود. بندر لنگه هم، روز و روزگاری، بندر آباد و بزرگی بود. حتی آن قدیمترها مثلا صد سال پیش آبادتر از موقعی بود که ما میرفتیم. تجار لنگه با تمام منطقه معامله داشتند. رفتوآمد زیاد بود. آدمهای خوبی هم دارد!» وقتی از کشتیسازیها میپرسم، از «دیر» و سیراف و عسلویه یاد میکند. گناوه و آبادان را هم میگوید. فراموش میکند از کشتیسازان قشم و خمیر یاد کند. ناخدای خوب ما در این روزها، بیشتر وقتش را در دکانی کوچک روبروی دریا میگذراند. ماهی یک هفته به دریا میرود و بقیه را در خانه است و دکان. راضی است از گردش روزگار. عمرش دراز و کامش شیرین و دلش شاد باد.
ایران ما زیباست
ایران سرزمینی چهارفصل است. روزی که در اردبیل بچهها تو کوچهها روی برف و یخ سرسره میسازند، در بوشهر و لنگه میتوانی بنشینی کنار مزرعه و خیار و گوجه تروتازه نوش جان کنی. وقتی در خرداد ماه در کنار تخت سلیمان لالههای واژگون را به تماشا نشستهای، در سیراف و اهواز، فقط میشود با آب دریا و رود کارون خنک شد و آرام گرفت. سفر به گوشه گوشه ایران، از زیباییهای زندگی هر ایرانی است. در آن طرف ایران، در شمال، در کنار دریای شیرین خزر، در ردیف شهرهای ساحلی شهر کوچکی هست به نام «کلاچای». از کلاچای حدود ۱۵ کیلومتر به عمق خاک ایران، شهری کوچکتر هست به نام رحیمآباد. همان جایی که ابتدای منطقه اشکورات است باغات فندق و مزارع گل گاوزبان. اما این رحیمآباد سبز و زیبا، به یک چیز دیگر نیز بسیار معروف است، آن هم وجود تعداد بسیار زیادی جیپ و خودرو «دوج» قدیمی است که هم مسافر جابجا میکنند و هم بار و بندیل. جالب است.
خوشبختي، محبت و تفاهم
درسال ۱۹۴۶، بعد از جنگ جهاني دوم در اروپا، انجمن عمومي سازمان ملل به منظور حمايت از كودكان، بنياد حوادث غيرمترقبه بينالملل سازمان ملل را با عنوان اختصاري «يونيسف» بنيان نهاد. هفت سال بعد، در سال ۱۹۵۳، يونيسف يكي از بخشهاي دائمي در سازمان ملل گرديد و روز ۷ اكتبر هم «روز جهاني كودك» نامگذاري شد.
واقعيت آن است كه كودكان نخستين قربانيان حوادث تلخ تاريخاند. كودكان بيسرپرست، كودكان خياباني و كودكان جنگ همه نشانههاي اين ستم مضاعف به فرزندان جهان است. يكي از آثار جنگ جهانگير دوم، كودكان رنجور و مصدوم آواره و بيپناه بود. كودكاني كه به تنهايي قادر به پوشش مشكلات خود و رفع نيازهاي حياتي خود نبودند. روز جهاني كودك، هرچند، سالي يكبار، تلنگري است به بزرگان و بزرگسالان كه مبادا آتش جنگ بيفروزيد! كودكان معصوم را ببينيد و از جنگ بپرهيزيد. در جهان مدرن، معروف است كه ميگويند كشوري پيشرفته و مترقي است كه در آن كودكان مشكل نداشته باشند. به عبارتي ديگر، متر و معيار سنجش يك نظام يا حكومت برخورد آن است با كودكان. امروزه حتي در طراحي شهرها و اماكن عمومي هم نگاه دقيق به نيازهاي كودك ميشود. امروزه «شهر دوستدار كودك» به شهري گفته ميشود كه در آن كودكان نه تنها از از نظر معيشتي و آموزشي مشكل نداشته باشند، بلكه حتي معماري و رنگ و چهره شهر هم بايد با الگوهاي زيباييشناسانه كودك سازگار باشد.
در مقدمه كنوانسيون حقوق كودك، آمده است كه «كودك بايد در فضايي سرشار از خوشبختي، محبت و تفاهم زندگي كند». انشاالله.
شهر تاريخي
تاريخ شهر موضوع بسيار مهمي است. نبايد گذشته شهر را تاراج كرد يا به فراموشي سپرد. بهويژه اگر شهر داراي تاريخ مدون و مهمي باشد، وظيفه حفاظت از آن دوچندان ميشود. برخي از شهرهاي مهم و تاريخي دنيا براي حفظ ارزشهاي تاريخي و فرهنگي خود دست به ابتكار جالبي زدهاند. مديران شهر ماكت تمام يا حداقل بخش فرهنگي و تاريخي شهر را با مقياسي بزرگ ميسازند و تمام بناها و شوارع و رود و كوچهها را در آن مشخص ميكنند. اگر كسي بخواهد خانه يا ساختماني بسازد يا خانه و ساختماني موجود را نوسازي يا بهسازي كند، ماكت آن ساختمان جديد را ميسازند و در محل دقيق خود در نقشه قرار ميدهند تا ببينند آيا با بافت عمومي شهر و با همسايگيهاي خود همنوا و سازگار هست يانه. پس از اين مرحله است كه به متقاضي ساختوساز اجازه ساخت ميدهند.
از جمله شهرهايي كه داراي ماكت بزرگ شهري هستند، مسكو، نيويورك و هاوانا ميباشند. ماكت شهر مسكو چنان بزرگ است كه در سالني ۹۰۰ مترمربعي قرار داده شده. ماكت شهر هاوانا هم بزرگ است و آن را روي ريلي نرم و روان جابجا ميكنند. تا آنجا كه خبر داريم، متاسفانه در ايران براي هيچكدام از شهرها و حتي بافتهاي تاريخي چنين ماكتي ساخته نشده است. شايد از واجبترين بافتها و شهرهايي كه بايد ماكتشان ساخته شود تا هرنوع ساختوساز يا تغيير در آن را قانونمند و منطقي نمايند، بافت تاريخي شهر بوشهر است.
نوروز جهاني شد
در روزهاي نخست مهرماه، نوروز به ثبت جهاني رسيد. افتخاري ديگر براي فرهنگ پرشكوه ايراني. در وصف تاريخچه نوروز ميخوانيم كه «نَه در اسطورههاي پيش از مهاجرت آريائيان و نَه در كتاب مقدس اَوِستا نام ونشاني از نوروز نيست. ولي در دورههاي بعد كه آنها با فرهنگ ساكنان بومي سرزمينهاي ايراني در ميآميزند، نوروز بزرگترين جشن و مراسم آئيني زرتشتيان ميشود. براي هخامنشيان، نوروز چنان اهميت مييابد كه بناي عظيم و شكوهمندي چون تخت جمشيد به عنوان جشنگاه و پايتخت آئيني، به برگزاري مراسم نوروز اختصاص مييابد. . . .
در زمان ملكشاه سلجوقي، خيام و دانشمندان همكارش، با محاسبات رياضي و نجومي، زمان دقيق تحويل سال و آغاز اعتدال بهاري در روز نوروز را كه به سبب كبيسه متغير شده بود، تعيين و در جاي خود ثبت كردند. از آنجا كه اين كار به دستور سلطان ملكشاه انجام گرفت، از آن پس صفت «سلطاني» نيز همراه نام نوروز بر صفت پيشين «نوروز جمشيدي» افزوده گشت. . .
در دوره قاجاري، به ويژه در زمان ناصرالدين شاه، مراسم سلام نوروز با تفصيل بسيار در كاخ گلستان برگزار ميشد. همچنين بود در دوره پهلوي. اما چنان كه پيشتر گفته شد، در همه دورههاي يادشده، مراسم نوروز در ميان مردم و در بستر فرهنگ مردم جاري بوده است. . . » (ميرشكرايي، محمد: نوروز در فرهنگ ايران، فصلنامه ميراث ملي، شماره ۲و۳، خلاصه شده)
فروافتادن سيراف!
«درگذشت عضدالدوله به سال ۳۷۲ هجري، فارس و بندر بزرگ بازرگاني آن يعني سيراف را از اين پشتوانه محروم ساخت. درگذشت عضدالدوله را بايد آغاز انحطاط و ناتواني سلسله آل بويه دانست.
مرگ عضدالدوله آغاز يك سلسله كشمكش بين بازماندگان او گرديد. ديري نپاييد كه حكومت يك پارچه آلبويه، كه از شرق تا سِند و از غرب تا عربستان و يمن گسترش يافته بود، به واحدهاي كوچك تقسيم گرديد. . . آشفتگي اوضاع سياسي و اجتماعي، عدم ثبات حكومت، جنگ، قتل و غارت و برادركشي، ناامني شهرها و راهها، همه شاهنشاهي ديلمي بهويژه فارس را رو به ويراني برد، و سيراف نيز بيش از ديگر شهرها زيان ديد. و چون زندگي اين بندر بزرگ به بازرگاني وابسته بود، زودتر از ديگر نقاط ايران ويران گرديد. (سمسار، محمدحسن: جغرافياي تاريخي سيراف، صص۲۵۴و ۲۵۵)