قلب تاریخی سمنان – شماره۴۶
شماره ۴۶، چهارشنبه، ۹ امرداد ۱۳۹۲ خورشیدی، رایگان
شرکتِ مهندسیِ اردیبهشت مهرازان، دفتر معماری سمنان
واحد اجتماعی
سلام،
شهر یکی از تقسیمات کشوری است. در هر کشوری، بسته به اصول و فرهنگِ حاکم بر آن، تعریف مشخصی از شهر وجود دارد. اما در تمام دنیا، با هر تعریف و اصولی که از شهر داشتهباشیم، شهر نهایتا واحدی اجتماعی است. زیستگاهی انسانی و اجتماعی است که نخ تسبیح خاص خود دارد و منطق ویژهای برای رشد و تکاملش میجوید. تمام ظرافتِ موضوع در همین یک نکته است: شهر واحدی اجتماعی است. شهر ظرف و واحدی خدماتی نیست. شهر منتزع از عملکرد اجتماعی و فرهنگی مردم نیست. شهر بستر و برآیند کنشهای اجتماعی جماعت ساکن و سهرهبردار آن است. شهر جامعهای است مبتنی بر کنش و واکنش آحاد مردم، در بستری از روابط و اصول پذیرفته عام.
اگر چنین است، اندامهای مدیریتی شهر هم نمیتواند «اجتماعی» نباشد. ساختار و کارکرد شهرداریها نیز با این تعریف، ساختار نهادی اجتماعی هستند نه نهاد خدماتی. شهرداریهایی موفق هستند که تبدیل به نهادهای اجتماعی شدهباشند و از واحدِ صرف خدماتی بودن فاصله گرفتهباشند. چگونه چنین میتواند شود؟
شهرداریِ هر شهر، خواه و ناخواه، بازتابِ فرهنگ حاکم مدیریتی شهر است. شهر اگر خود را شناختهباشد و بداند به کجا میرود و چرا و چگونه میرود، آنگاه میداند برای رسیدن به مدینه فاضله چه باید بکند و چگونه خود را مدیریت کند. شهر باید «چشمانداز» داشتهباشد. باید بداند در افقِ برنامه، چه خواهدشد و به کجا خواهد رشید. این چشمانداز، اگر درست تدوین شدهباشد، هرگز، به معنای آمال و آرزهای مدیران و برنامهریزان نیست. چشمانداز حاصل و برآیند حرکت طبیعی شهر و خواستهای مدون و قابل تقق مدیران و برنامهریزان است. بهعنوانِ مثال، شهر سمنان باید بداند در افق برنامه ۱۵ یا ۲۰ ساله آینده خود چگونه شهری خواهدبود. معیشتش از کشاورزی خواهدبود یا از تجارت؟ از صنعت یا خدمات؟ آیا شهری تولیدی خواهدبود یا دانشگاهی؟ آیا پایتخت سایه خواهدبود یا پایتخت اداری کشور؟ . . . . برای هریک از این شقوق، آیا استعداد شهر کافی است؟ اینکه بخواهیم یا آرزو کنیم سمنان سایه یا بخشی از پایتخت کشور شود، کافی نیست. باید ساختارهای لازم را بوجود آورد. باید این ساختارها بر بستر واقعی سوار شوند نه بر امکاناتِ احتمالی غیر درونی. باید توسعه شهر، بصورت درونزا به آن سمت برود نه با یاری و محمل عوامل بیرونی و با تکیه بر عوامل توسعه برونزا.
اگر شهر چنین چشماندازی باشد، مدیریتش میتواند بهسمت تبدیلشدن به نهادی اجتماعی پیش برود، وگرنه امید زیادی نیست!
فانوسهای شهر
«سرخه تا سالِ ۱۳۴۲، از لحاظ تقسیمات کشوری، بهعنوان دهستان بود و امور جاریه شهر زیرنظر فرمانداریکل سمنان انجام میگرفت. در این سال، در سرخه شهرداری افتتاح گردید و آقای ناظمیان بهعنوان اولین شهردار سرخه انتصاب گردید. ساختمان اولیه شهرداری تقریبا در همین مکان فعلی بودهاست که سابق مرکز شعبه نفت سرخه و متعلق به آقای ابوالقاسم پیوندی بود.
پس از تاسیس، شهرداری برای روشن نگهداشتن معابر عمومی اقدام به نصب فانوس کرد. برای اینکار، شهرداری پایههای خرپایی چوبی را تهیه کرد و در کوچههای راه به در و نبشِ سهراه و چهارراه و پیچها و معابر عمومی به فاصلههایی نصب کرد و تقریبا در سرِ هر گذر و پیچِ کوچهها نصب گردیدهبود. غروب هر روز، رفتگرها تعدادی فانوس و چوب بلند قلابداری را از شهرداری تحویل میگرفتند و آنها را در دست گرفته و در کوچهها اقدام به آویزانکردن فانوسها میکردند، و دوباره صبحِ زود و قبل از طلوع آفتاب، فانوسها را جمع کرده و به شهرداری میبردند و آنها را برای شبِ بعد آماده میکردند (پرکردنِ منبع آن از نفت و بررسی فتیله).
اینکار با وجود مشکلات زیاد، امری مثبت و مفید بود و روشنیبخش کوچههای تنگ و تاریک شهر بود و همین امر موجب کاهش رفت و آمد حیوانات وحشی به داخل شهر گردید. و تا چند سال ادامه داشت، و به دلیلِ سوءاستفاده بعضی افراد و شکستن شیشه فانوس و یا بالا کشیدن خیلی زیاد فتیله و . . . . موجبات نارضایتی شهرداری را فراهم آوردند و شهرداری نیز تعداد فانوسها را کاهش داد و پس ا آن بهکلی از دستور کار خود خارج نمود. با آمدن برق، این برنامه منسوخ گردید.
(برگرفته از «تاریخ شهر سرخه»، مهندس رضا مهربان، انتشارات مولف، چاپ اول، ۱۳۸۲، ص ۱۲۲)
تاریخ، ایمان، شهر
به دلایل زیاد، سمنان یکی از شهرهای مهم کشور است. در استانی قرار دارد که قلمرو دانش و فلسفه بود. قلمروی که وقتی ناصرخسرو راهش بدانجا میرسد از اهالی سراغ شیخ جوانی را میگیرد که درس فلسفه و آیین میگوید و طبابت میداند و آوازهاش در خراسان به گوش ناصر خسرو رسیدهبود. ناصر خسرو این ایالت را کومش یا قومس مینامد و در سفرنامهاش یاد و ذکری نیکو از آن دارد. سمنان چنین پتوانه تاریخی دارد.
هنوز هم بازار شیخ علاءالدین یادگار و گواه راه ابریشم است و تاریخ تجارت و فرهنگ منطقه را یادآوری میکند. در کمرکش خیابان اصلی شهر مناره زیبای مسجد جامع را داریم و خاطره تاریخی چندصد ساله شهر را. مسجدی فاخر که در طول زمان همسایگیاش را با مفاخری دیگر تکمیل کردهاست؛ حضرت امامزاده یحیی و مسجد امام. افزون بر این خوشه گرانقدر، بازار تاریخی و تکیه ناسار و تکیه پهنه و . . .
شهر در یکسده گذشته تغییرات زیادی دیده؛ از خیابانکشی دوران پهلوی اول تا خانهسازی های سازمانی و این اواخر هم مسکن مهر. شهر بزرگ شده. خیابانهای پهن و عریض دارد و ساختمانهایی که کمکم دارند قد میکشند. باغها و باغچهها به نفعِ بتن و آهن فضا را خالی میکنند و کوچههای امن و راحت قدیم، جا را برای آسفالت و قیر باز میکنند.
سمنان، کمکم، بستر و موطن صنعت هم میشود، از کارخانه مونتاژ و ساخت اتوبوس تا کاشیسرامیک، در سمنان وجود دارد. بیش از هفتاد درصدِ گچ کشور در سمنان تولید میشود. دانشگاه سمنان یکی از معتبرترین دانشگاهها و محوطه های انرژیهای پاک است. و . . .
آیا شهری چنین محترم و اصیل باید چنین آشفته و بی نشانه باشد؟ حیفِ این شهر و تاریخ بزرگوار آن نیست؟ حیف آستانه شریف امامزاده و مسجد فاخر ایلخانی نیست؟ سمنان، آیا، باید چنین بی تشخص و بی انتظام باشد؟ حیف نیست؟ سمنان،بالقوه، چه چیزی کم دارد تا پایتخت سایه کشور باشد؟ دریابیم سمنان را.
شاگرد ابوعلی سینا
«علی نسایی، ملقب به حکیم ابوالحسن علی نسایی سمنانی،از جمله حکمای قرن چهارم هجری بوده و در زمره شاگردان شیخالرئیس ابنسینا به شمار میرفتهاست. حکیم ناصرخسرو. . . در سفرنامه خویش. . . مینویسد:
«و دویم ذیالقعده از نیشابور بیرون رفتم،در صحبت خواجه موفق، که خواجه سلطان بود به راه گوان (گویان)، به قومس رسیدم و زیارت تربت شیخ بایزدید بسطامی بکردم قدسالله روحه. . . روز آدینه هشیم ذی القعده از آنجا به دامغان رفتم. غره ذیالحجه سبع ثلاثین و اربعمایه، به راه آبخوری و چاشتخوری به سمنان آمدم و آنجا مدتی مقام کردم و طلب اهل علم شدم. مردی نشان دادند که او را استاد علی نسایی میگفتند؛ نزدیک وی شدم. مردی جوان بود. سخن به زبان فارسی همی گفت به زبان اهل دیلم، و موی گشاده؛ و جمعی نزد وی حاضر؛ گروهی اقلیدس میخواندند و گروهی طب و گروهی حساب. . . در اثنای سخن می گفت که من بر ابوعلی سینا رحمتالله علیه چنین خواندم و از وی چنین شنیدم. همانا غرض وی آن بود تا بدانم وی شاگرد ابوعلی سینا است».
اما استاد حکیم علی نسایی که حکیم ناصرخسرو وی را این چنین دستکم گرفته، استاد حکیم مشهور، شهمردان بن ابیآلخیر بودهاست. استاد ابوالحسن نسایی سمنانی، ملقب به حکیم، مختص حکمت و ریاضی و نجوم،و ماهر و مولف کتاب «رنج فاخر» است. مدت زیادی در دستگاه مجدالدوله دیلمی زیست و سپس به زادگاهش سمنان بازگشت.
حکیم نسایی عمری دراز یافت و به گفته محققان، کتابخانه معتبری نیز داشتهاست. خانه وی مجمع ارباب علم و فضل و محل رفتو آمد حکما و اهل کتاب و علو بودهاست. به گفته وی، شیخالرئیس ابوعلی سینا در خانه وی مدتی مقیم بوده و حتی کتاب قانون را در همانجا تصنیف کردهاست. ابوریحان بیرونی، دانشمند نامی ایران، نیز به خانه وی آمده و او را ملاقات کردهاست. درباره مرگ وی و مدفن نامبرده اطلاع دقیقی در دست نیست».
(برگرفته از «پیشینه طب سنتی در سمنان»، خسرو عندلیب (گویا)، انتشارات حبلهرود، چاپ اول، ۱۳۸۸، صص ۵۱ و ۵۲)
دیدن، و دیدن!
امروز، خیلی ساده و عادی، شلنگ آب را به شیر آب شهر میبندیم و کف حیاط و در و دیوار را میشوییم. اگر ماشینمان هم کثیف بود از این نعمت محرومش نمیکنیم و کلی آببازی میکنیم. آب شهر است و روان و ارزان. آبی که برای مصارف خانگی آماده شده و برای تصفیه و روانه شبکه کردنش هزینه گزافی نیز پرداخت شدهاست. ولی آب آشامیدنی شهر از کی در شهرهای ما وجود دارد؟ لولهکشی آب شهر از کی در سمنان و شهرهای اطراف آن انجام شده؟
در بسیاری از شهرهای ما، تا همین چهل پنجاه سالِ پیش، خبری از آب لولهکشی شده در شهر نبود. اگر خاطرات و قصههای مربوط به سالهای سی را بخوانیم میبینیم که شهرهای مرکزی و جنوبی ما آب آشامیدنی تصفیهشده ندارند! سمنان و دامغان و شاهرود چه؟ در این شهرها هم آب تصفیهشده شهری سابقه زیادی ندارد.
در این شهرها, مردم برای تامین آب مصرفی خود آن را در آبانبارها ذخیره میکردند. آبانبارها یا عمومی بودند یا خصوصی. آبانبار خصوصی فقط در خانههای مجلل و بزرگ وجود داشت. تمام خانهها امکانِ ساخت آبانبار و تامین شخصی آب نداشتند. در سال های آخر قبل از لولهکشی آب، در خانه های نوساخته، تانکر هایی برای ذخیره آب تعبیه میشد. در تهران که پایتخت ایران است تا همین سالهای چهل و اوایل پنجاه در بسیاری از نقاطِ شهر، بویژه در محله جنوبِ شهر مردم بوسیله همین تانکرها یا منبعآبها آب مصرفی خود را در خانه نگه می داشتند. هنوز هم در برخی شهرهای میهنمان، بدلیل کمبود آب شهر، در خانهها،در پشتبامها از این منبعآب ها دیده میشود که آب را برای ساعات قطعی آب شهر در آنها ذخیره میکنند.
اما، همین امر تامین آب، در گذشته تاریخی ما، بهانهای بود برای انجام کار خیر. نیکنامان شهر، در محلههای مختلف شهر، آبانبار عمومی میساختند تا مردم نیازمند بتوانند آب مصرفی خانههایشان را از آنجا برداشت کنند. در شهرهای جنوبی این آبانبار ها را «برکه» یا «پیر» مینامند.
بدین ترتیب، باقیماندههای آبانبارهای قدیمی، نه تنها نشانی از تاریخِ ما، بلکه یادآور نیکیها و روحیه و مرام خدمت به خلق در میان ایرانیان است. از سوی دیگر، آبانبارها نشانه و یادگار تعامل اجتماعی و تعاون محلهای است. مردم این آبانبار ها تمیز نگه می داشتند و تکتک افراد محل در نظافت و نگهداری آن میکوشید. پس با حفظ آبانبارهای شهر، هرچند با تغییر کاربری آنها و استفاده از آنها،یاد و نام نیکیها و خوبیهای شهرمان را زنده نگه می داریم.
ترا من چشم در راهم!
نیما یوشیج، اهل یوش، آغازگر دوره تازهای در شعر ایران است. بپسندیم یا نه، نام او در تاریخ ادبیات کشور با سرفصل «شعر نو» گره خواهد خورد. او آزادهای شریف و تصویرگری بزرگ در شعر ایران است. در طبیعت و روستا زندگی کرد و تمام چمو خم زندگی واقعی را تجربه کرد. آنگاه هم که در شهر بود، شعر و حرفش از طبیعت جدا نشد. میگوید «در آن نوبت که بندد دستِ نیلوفر به پای سروِ کوهی دام، من از یادت نمیکاهم، ترا من چشم در راهم!». و شاید فقط او می تواند معاشقهآی این چنینیِ نیلوفر با سرو کوهی را به تصویر بکشد. یادش گرامی باد.
امروز خانه او در یوش تبدیل به مقصدی برای دوستداران شعر و هنر ایران شدهاست. جایی که او و همسر نازنینش، عالیه خانم، آرمیدهاند. خانهای اعیانی با معماری زیبا و یگانه. وقتی به زیارت نیما میروید، و در خانهاش را می ِنید که فقط مقبرهاش ببینید نه خودش را، با منظرهای بسیار انسانی روبرو میشوید: در کنار قبر نیما، قبرِ سیروس طاهباز است. کسی که مرید و عاشق نیما بود و تا لحظه مرگ در جمعاوری و انتشار شهرهای او کوشید، و الان در کنار مراد خود در یوش آرمیدهاست. موضوعِ زیبای دیگری هم در روستای یوش و در کوچههای اطرافِ خانه نیما نظر و توجه شما را جلب خواهدکرد: کوچهها را به نام بزرگان هنر و ادبیات معاصر ایران نامگذاری کردهاند، مثل کوچه ناتل خانلری،کوچه اخوان ثالث، کوچه شاملو و . . ایرانِ ما زیباست! در نقطه و گوشهاش حرفها دارد و نکتهها.
زیبایی زندگی، با بچهها
بچهها آیینه پاکی و زیبایی خلقت اند. نگاهشان بازتاب پاکی روحشان است. بیغل و غش هستند و سرشار از امید و شادابی. امید را در نگاه بچهها بجوییم و قدر نعمت را بدانیم. زندگی، به خودیِخود، نعمت است. قدرش را بدانیم. آینده را با این بچهها زیباتر خواهیم ساخت.