قلب تاریخی سمنان – شماره ۷۱

قلب تاریخی سمنان71

قلب تاریخی سمنان – شماره ۷۱

نوشته شده در نویسنده 1017

شماره ۷۱، چهارشنبه، ۲۱ خرداد ۱۳۹۳ خورشیدی، رایگان
شرکتِ مهندسیِ اردیبهشت مهرازان، دفتر معماری سمنان
تنیدگی زندگی با اندام شهر


شاید صحبت‌کردن از «شهر یگانه» یا شهری‌که با زندگی مردم آمیخته و یگانه است، برای عمومِ مردم کمی نامانوس باشد. شاید پرسیده‌شود با چه منطق و شواهدی می‌توان گفت فلان شهر یگانه و یکپارچه است و آن دیگری نیست؟ در علم شهرسازی، شاخصه‌ها و دلایلی برای یگانه‌شدن شهر وجود دارد. مثلا گفته می‌شود شهر باید «نقطه یا نقاط ثقل» داشته باشد. یا مثلا شهر باید «وحدت در اجزا و عناصر» داشته‌باشد. با چنین هنجارهایی، سیمای شهر را ترسیم می‌کنند و دیگر ویژگی‌های معمارانه و  شهرشناسانه را تقویم می‌کنند.

با این‌حال، شاید بتوان ادعا کرد یکی از مهم‌ترین ارکانِ «یگانه‌بودن» یک شهر ساختار و شالوده آن است. و شاید،‌ متاسفانه، بشود گفت بسیاری از شهرهای ما شالوده و ساختار خود را گم کرده‌اند. توسعه شهرهای ما در امتداد شالوده تاریخی آن‌ها صورت نگرفته‌است. وقتی از بالا به شهر نگاه می‌کنیم، آن را چندپارچه می‌بینیم. این در حالی است که «شهرشدن» یک آبادی یا زیستگاهِ انسانی روندی بسیار پیجیده و زمان‌بر است و تنها به وجود چند خیابان و تعدادی خانه و کارخانه نیست. حال، وقتی شهری که چنین اندام‌واره و در طول زمان ساخته می شود، مورد بی‌توجهی شهرسازان و مدیران شهری قرار می‌گیرد و آینده و توسعه شهر را بدون در نظر داشتن این ساختار برنامه‌ریزی می‌کنند، نتیجه آنی می‌شود که امروز می‌بینیم. شهرهایی پاره‌پاره و بدون نخ تسبیح متحد‌کننده و واحد.

اما از کجا می‌توان حدودِ شالوده و ساختار شهر را، بدون ورود به بحث‌ها و جدل‌ةای کارشناسی،‌تشخیص داد؟ این تشخیص برای عموم مردم هم ممکن است یا فقط کارشناسان چنین امکانی دارند. پاسخِ سوال دوم، هم آری است هم نه! آری، چون شهر در اختیار و مال مردم است و مردم باید آن را بشناسند «حس» کنند. پس باید شالوده‌اش را هم بشناسند. نه، چون بسیاری از ما ها به اطراف‌مان مقید و کنجکاو نیستیم.

شالوده شهر، عموما و معمولا، با هسته تاریخی آن مربوط است. اما ممکن است پدیده و عنصری طبیعی هم شاخصِ ساختار شهر باشد، مثل اصفهان که بدون زاینده‌رود قابل تصور نیست، یا اهوازِ بدونِ کارون. گاه محیطی انسان‌ساخت تبدیل به نقطه مهم در شالوده شهر می‌شود، مثل پلِ فلزی در اهواز و سه‌و سه پل در اصفهان و بازار در تبریز. گاه ساختاری دیرپا و معیشتی تبدیل به نخ‌تسبیح شالوده شهر می‌شود،‌مثل استخرها و نهرهای راون آب در سمنان و سامانه آبشارها در شوشتر.

مهم آن است که ما به ساختار و شالوده شهر حساس باشیم و آن را تبدیل به «ثقل» شهر کنیم. اگر چنین شود، شهر، بی‌آن‌که نام و بار کارشناسی بر آن نهاده‌شود، واجد یگانگی و به‌هم‌پیوستگی لازم می شود؛ به‌گونه‌ای که بشود گفت، این شهر یگانه است و در اجزای خود وحدت دارد. فعلا.

زرین‌خان!

می‌گویند در اوایل پادشاهی رضا‌شاه دستگیر می‌شود، و برای آزادی‌اش، هم‌وزنِ هیکل و اندامِ خود طلا و جواهر می‌دهد تا رهایش کنند. از آن تاریخ به بعد است که به خانِ زرین یا «زرین‌خان» معروف می ‌شود. زرین‌خان از اعقاب ابراهیم‌خان بزرگ است که در اواخر عصر قاجار در «ملاده» مستقر می‌شود و چهل‌سال مانده به انقلاب مشروطیت، آن‌جا را به شکارگاهِ خود تبدیل می‌کند. آن موقع این زمین‌ها جزو محدوده استان مازندران به‌شمار می‌آمد. تا همین چندی پیش هم این روستا و روستاهای اطراف تابع دو‌دانگه ساری بود و از حاکم آن‌جا فرمان می‌برد. می‌گویند ابراهیم‌خان ثروتِ زیادی داشت و برای مراقبت از مال و املاکِ خود فوج بزرگی در اختیارش بود. می‌گویند محدوده آبادی‌هایش تا نزدیکی‌های «فریم» در استان فعلی مازندران می‌رسید. ملاده و پرور فقط شکارگاهش بود! امروز، ‌اما، چه؟

ملاده روستای کوچک، ولی نسبتا آبادی است از توابع شهرستان مهدیشهر. در ۷۵ کیلومتری شمالِ سمنان. قصر یا عمارتِ تقریبا باشکوهِ ابراهیم‌خان در این روستا قرار دارد. عمارت اصلی تحت اختیارِ میراث فرهنگی استان است، بی‌آن‌که مالکیتِ آن، به‌تمامه،‌ مالِ آن باشد. شاید همین چندمالکی سببِ بی‌توجیِ مشهود به این عمارت زیبا و قابل اعتنا شده‌است. عمارتی که در فهرست آثار فرهنگی هم به ثبت رسیده‌است.

صرف‌نظر از این‌مسائل، وجود عمارتی چنین در روستایی تقریبا دوردست، مثل رویا در خوابی شیرین است. از سمنان به‌سمت شهمیرزاد حرکت می‌کنیم از آن‌جا به سمت فولاد‌محله و کیاسر روانه می‌شویم در میانه راه شهمیرزاد به فولادمحله به سمت چپ می‌پیچیم که با تابلو «پرور» مشخص است. از این نقطه تا ملاده حدود ۳۰ کیلومتر است که از روستاها و مناظر طبیعی بکر تشکیل‌ شده‌است. اسامی روستاها هم جالب است: توم، فینِسک، کاورد و . . . . منطقه پر است از زیبایی‌های نابِ طبیعی. زیبایی‌هایی که مختصِ این منطقه است. گاه پیشِ خود می‌گویید این جاده مثل جاده چالوس است، بعد متوجه می‌شوید نه این‌جا جاده ملاده است! گاه احساس می‌کنید با ترانشه‌های اقیانوسی در اطرافِ جاده مواجهید، گاه جنگلِ انبوه افرا و ممرز و . .  گاه با تابلو محیط‌بانی پرور مواجهید که خبر از وجود حیاط وحش در منطقه دارد و گاه . . . این‌جا بخشی است از استان زیبای سمنان. حیف که خیلی‌ها نمی‌شناسندش! حتی سمنانی‌های خوب!

ایرانِ ما زیبا است و مهرآفرین!

آبادن سرزمین نفت و نفتی‌ها است. در اوایل قرن بیستم، معماران انگلیسی محله‌هایی را در اطرافِ رودخانه بهمن‌شیر ساختند و آن‌ها، سپس، تبدیل به ساختار اصلی شهری شدند به‌نامِ آبادان. محله‌های «بریم» و «بوارده» و «زیتون». آبادان در نیمه اول قرن بیستم، زندگی و فرهنگ خود را دارد. تنوع فرهنگی آن هم به دلیل حضور فیزیکی و عملی خارجی‌ها، بویژه هندی‌ها و انگلیسی‌ها، بود و هم به دلیل وجود پیشرفته‌ترین صنعت ایران در ان منطقه- صنعت نفت. اگر امروز هم، پس از گذشت این‌همه سال از خروج انگلیسی‌ها از منطقه با کلمات و واژه‌های متنوعِ انگلیسی در زبان محاوره مردم آبادان روبرو هستیم، نشانه همان آمیختگی فرهنگی است. از زیبایی‌های ایرانی و فرهنگی این دوره، حضور مردم دیگر کشورها در آبادان و انجام فرایض دینی آن‌ها در مکان‌های خاص خود است. از جمله هندیانی که مسلمان بودند و در «پلیس جنوب» یا در واحدهای صنعتی و اداری نفت جنوب کار می‌کردند. اینان مسجدی ساخته‌بودند و آیین‌های عبادی‌شان را در آن‌جا به عمل می‌آوردند. معماری این مسجد کاملا روح و جوهر هندی دارد. نقش‌ها و برجستگی‌های کاملا نمایان و رنگ‌های تیز و متنوع. با این‌حال، حال‌وهوای معماریِ مدرن اروپای آن‌سال‌ها در این مسجد هم تاثیر گذاشته‌است. رنگ‌ها خیلی متضاد و متنوع نیستند. در تمام جداره‌ها نقاشی و رنگ دیده نمی‌شود. تزیین به عنوان زعفرانِ کار استفاده شده نه به عنوان ملات اصلی. این بنا که در سال ۱۹۲۱، یعنی درست در اوایل سلطنت پهلوی ساخته‌شده، در قلب شهر آبادان قرار دارد. پاک وپاکیزه است و علاوه بر بازدیدهای کنجکاوانه و گردشگرانه، محل عبادت هم هست. ضمنا: نشانه‌ای حی و حاضر از مهمان‌دوستیِ ما مردمِ ایران.

«مشدی»

«مشدی و شهربانو عاشق هم بودند، اما کسان شهربانو، بخصوص برادرش سیدباقر، مخالف این امر بودند و شهربانو را به منزل یکی از آشنایان در شهمیرزاد نزدیک پاسگاه انتظامی می‌برند. آن‌ها قصد داشتند وی را بالاجبار به عقد دیگری در آورند. مشدی در مراسم عقد حاضر می‌شود. شهربانو با دیدن مشدی شادمان می‌شود و از جای خود می‌جهد و خود را به کنار مشدی می‌رساند. آن‌گاه سوار بر اسب، پس از شلیک چند تیر هوایی از نظرها دور می‌شوند و در کوچه‌ها ناپدید می‌شوند.

در ایام جوانی، مشدی مورد اصابت گلوله قرار می‌گیردو در حوالی روستای افتر برزمین می‌افتد؛کودکان درآن‌جا مشغول بازی بودندکه ناگاه چشمشان به بدن نیمه‌جان وی می‌افتد. یکی از دختران خردسال ماجرا را به مادرش می‌گوید و مادرش که زنی شجاع و کاردان بود، مشدی را درمان می‌کند و او را نجات می‌دهد.

مرگ مشدی، در جنگلی نزدیک روستای پابند در پاییز سال ۱۳۱۸ رخ داد. همان سالی که از خونبارترین سال‌های دیکتاتوری رضاخان بود. سالی که فرخی‌یزدی شاعر آزادی‌خواه تیرباران شد، تقی ارانی در زندان کشته‌شد و افسران جوان به رهبری جهانسوز اعدام شدند.

آن‌شب مشدی بیمار بود و کنار آتش خوابیده‌بود. قاتلین برای این‌که مورد هدف در معرض دید آن‌ها باشند با شعله‌ور کردن اجاق، خوابگاه را چون روز روشن کردند. مشدی علت را سئوال کرد. یکی از آن‌ها جواب داد: چون شما مریض هستید و نیاز دارید بدنتان گرم بماند.

بعد از تیراندازی، صمد چهاررودباری، تقی رودبارکی و باب‌علی بندبنر فرار می‌کنند. اصغر در همان لحظه جان سپرد و مشدی تا روز بعد زنده ماند و غروب روز بعد در گذشت».

(برگرفته از «عقاب کوهستان، گوشه‌هایی از زندگی مشدی پروری»، محمدرضا گودرزی، انتشارات حبله‌رود، چاپ اول، ۱۳۸۸، ص ۱۶ تا ۲۱)

آفتاب و معماری

«در معماری ایران چند جهت و موضوع برای ما اهمیت دارد: یکی محیط زیست؛ یکی فرهنگ مردم ایران؛ دیگری سنتی که مردم با آن زندگی می‌کنند؛ و شرایط جغرافیایی. این‌ها، تماما، در معماری‌ای که داشته‌ایم و در معماری‌ای که باید باشد، باید مد نظر قرار بگیرند. علاوه بر این‌ها، آنچه که بیشتر باید مورد نظر باشد، موضوع پیشرفت علم است. معماری برای انسان است. و می‌دانیم که انسان دائم در حال تحول است و مرتب پیشرفت می‌کند، بویژه از نظر علمی. بنابراین علم و تکنولوژی پیوسته توسط همین انسان امروز و انسان فردا، در تکامل و ترقی است. علم پیشرفت می‌کند، انسان‌ها متحول می‌شوند، همین انسان‌های متحول در پیشرفت علم و تکنولوژی می‌کوشند، و کاروان بشری رو به جلو و پیشرفت دارد. ما نمی‌توانیم امروز با تکنولوژی مدرنی که در اختیار داریم، به سبک دوره شاه‌عباس کبیر معماری کنیم. اگر چنین کنیم، کار عبث و بیهوده‌ای است.

امروز ما موظفیم از تکنولوژی معاصر، با نهایت دقت، استفاده کنیم. این بهره گرفتن از علم و تکنولوژی باید با در نظر گرفتن شرایط اقلیمی و محیط زیست در معماری‌ای باشد که برای آن شرایط بوجود می‌آید. این معماری با استفاده از علم و تکنولوژی باید، با شرایط فوق الذکر تطبیق کند. اگر تابستان گرم داریم و اگر زمستان‌های سرد داریم که ما را کلافه می‌کند، باید در معماری مان ملحوظ باشند. نور آفتاب باید دخالت مستقیم در معماری ما داشته‎‌باشد. از نظر زیبایی عرض می‌کنم.

معماری دو بال دارد: یکی عملکردی است، که ترکیب عوامل و شرایطی است که عملکرد و حاصل معماری را برای مخاطب خود روان و راحت می‌سازد؛ دیگر زیبایی. در موضوع معماری، علاوه بر سنت‌ها و فرهنگ‌ها، عامل شرایط اقلیمی هم دخالت دارد. این زیبایی، با تعریف خاص خود، در معماری بناهای هخامنشی هست، در بناهای دوره صفوی هم هست. به عبارتی در معماری دوره اسلامی».

(برگرفته از «آفتاب و معماری، گپی با مهندس سیحون»، بهروز مرباغی، وب‌سایت انجمن مفاخر معماری ایران

نه فقط فوتبال!

امروز تب فوتبال و جامِ جهانی همه را درگیر کرده. طبیعتا، نام برزیل و قهوه هم ورد زبان‌ها است. اما برزیل سرزمین فقط فوتبال نیست. این کشور سابقه‌ای طولانی در تمدن منطقه و جهان دارد. تقریبا تمام شهرهای این کشور شهرهای تاریخی هستند و آثار و میراث بسیاری از این کشور در فهرست جهانی به ثبت رسیده‌است. علاوه بر آن، پایتخت سیاسی این کشور به نامِ «نیو برازیلیا» از معدود شهرهای عالم است که در قرن بیستم طبق طرح و پلانی جامع ساخته‌شده است. این کشور معماران و شهرسازان بزرگی دارد که در میان‌شان «اسکار نیمایر» شاخص‌تر است. او در همین‌سال‌ها از میان ما رفت. به یکی از شهرهای کوچکِ برزیل سر می‌زنیم. شهر سالوادور، که یکی از میزبانانِ جام جهانی است.

«سالوادور» فقط یک شهر تاریخی کوچک نیست؛ جایی است که به ملت برزیل هویت بخشید و به چند دلیل از مهم‌ترین شهرهای این کشور است، از جمله بدین خاطر که نخستین پایتخت برزیل است. روزگاری، سالوادور بیش از شهری محصور و کوچک نبود، همانی که امروز به عنوان محله تاریخی «پلورینهو» نامیده می‌شود. پلورینهو، با آلونک‌ها، عمارت‌های دوره استعمار، با سیاهان و پرتغالی‌هایش در فهرست میراث فرهنگی جهانی ثبت شده‌است. محوطه‌ای با حدود ۸۰۰ خانه متعلق به سده‌های شانزده و هفده میلادی. محله «باهیا» شما را به دنیای شگفتِ کوچه‌های باریک، خیابان‌های تنگ و بن‌بست‌ها، موزه‌ها، کلیساها و رستوران‌های تنگِ هم می‌برد. طنز تاریخ آن‌که پلورینهو از واژه «پیلوری» می‌آید یعنی ستونِ چوبی و الوار، و یادآور روزهایی است که برده‌ها را به آن می‌بستند.

در این شهر کوچک، دیدنی زیاد است. یکی از آن‌ها میدانی است به‌نامِ «تریو یِسوس» یعنی سرزمین عیسی؛ می‌گویند این‌جا توسط «جامعه عیسوی» ساخته‌شده و به‌همین خاطر این نام را گرفته‌است. هم‌چنین مي‌توان صلیبِ بزرگ و هنرمندانه‌ای را که هنرمند معروف «ماریو کراوو» طراحی و اجرا کرده در «پایین‌محله» سالوادور به تماشا نشست. برزیل، کشور متمدنی است. سرزمینِ تاریخ که شادی و ورزش را دوست دارد.

توت تمام شد!

یکی ازاصلی‌ترین عواملِ زیبایی‌ یک شهر فضای سبز و پوشش گیاهی آن است. شاید امروز برای هیچ‌کس قابل تصور نباشد که شهری بدون درخت و سبزه وجود داشته‌باشد. درخت در شهر چندین و چند نعمت دارد: هوا را پاکیزه می‌کند، سامانه اکولوژیک شهر را متعادل‌تر می‌کند، سایه ایجاد می‌کندو به لطافتِ‌دما و هوا کمک می‌کند. درخت، علاوه بر تمام این‌ها، بخشی از منظر شهر است. درخت، به هیچ عنوان، تزیین نیست، بخشی از شهر است. درخت گوشواره و گردن‌بند نیست، ریه و قلب است.

بدین‌خاطر، یکی از دغدغه‌های مدیریتِ شهر، ساماندهی فضای سبز و پوشش گیاهی شهر است. شاید، موضوع برای غیر کارشناس‌ها موضوع ساده و پیش‌پا افتاده‌ای باشد، اما کافی است اگر از خود بپرسیم چرا درخت‌های محله اسفنجان و گذرهای اطرافِ خانه رجبی از بین رفتند، تا به عمق موضوع پی ببریم. می‌گویند، درخت نهر آب می‌خواهد و انسان آبِ شربِ پالوده و تصفیه‌شده. با آب لوله‌کشی شهر نمی‌توان درخت بارآورد، چون هم گران است و هم مواد شیمیایی دارد. و . . .

از این‌ها بگذریم. حال‌که درخت بخشی از شهر است‌و باید در جای‌جایِ آن وجودداشته‌باشد، چرا این درخت‌‌ها مثمر نباشند؟ مثل درخت توت؟ سمنان توت زیاد دارد، اما فصلش گذشت. توت تمام شد! رفت تا سالِ‌بعد!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *