قلب تاریخی سمنان – شماره ۱۲
شماره ۱۲، چهارشنبه، ۲۴ آبان ۱۳۹۱ خورشیدی، رایگان
شرکتِ مهندسیِ اردیبهشت مهرازان، دفتر معماری سمنان
همسایگی
سلام،
در افواه عموم است که «اگر با همسایهها خوب باشی، دزد به خانهات نمیزند». این جمله شاهکلید مناسباتِ مهرآمیز و انسانی در جامعه امروزی است. آنچه که ایمنی و آسودگی خاطر در کوچه و شهر را تضمین میکند، روابطِ منطقی و انسانی افراد باهم است.
این روابطِ انسانی و مطلوب چگونه حاصل میشود؟ با وعظ و اندرز؟ با آموزش و تربیتِ شخصی و اجتماعی؟ با زور پلیسی و امنیتی؟
رمزِ حصول به چنین روابطی، در جامعه و اجتماعاتِ انسانی، تقویتِ ارتباطاتِ بین آدمها و ایجاد زمینههای لازم برای تعلقِ خاطر افراد نسبت به همدیگر است. به هر وسیله و ابزاری باید کوشید تا تعلق عاطفی و رفتاری آدمها به یکدیگر بیشتر شود. اگر چنین نشود، بیم آن میرود نرخ بزههای اجتماعی هر روز بیشتر شود.
در معماری و شهرسازی، همچون تمام عرصههای علوم انسانی، روش و شگردهایی برای این هدف وجود دارد. روشها به نسبتِ زمان و مکان متفاوتند. روز و روزگاری، همینکه مردم دمِ درِ خانههاشان می نشستند و با در و همسایه گرم میگرفتند، میشد به چنین روابطی دل بست. وقتی که بقالِ سرِ کوچه به مردم جنسِ نسیه میداد و چوبخط میزد تا سرِ برج تسویه کند، میشد به چنین روابطی فکر کرد. امروز اما چنین نیست. فروشگاه بزرگها جای بقالیها را میگیرند و پارکها پاتوقِ روزانه مردم برای دورِ هم نشستنها و گپزدنها میشوند.
اما در کوچهها و محلهها چه؟
از الزامات یک طرحِ خوبِ شهری آن است که فضاهای «همسایگی» و «همجواری» را خوب تعریف کردهباشد. معمار و شهرساز موظف است این فضاها را تعریف و طراحی کند تا بستر و امکانِ کالبدی لازم برای مراودات و تعامل اجتماعی وجود داشتهباشد. اینکه مردم از این فضاها استفاده میکنند یانه، موضوعِ دیگری است و به عواملِ بسیار متعددی بستگی دارد، اما اگر واحدهای همجواری و همسایگی درست تعریف و طراحی شوند، حتما مورد استقبال مردم هم قرار میگیرند.
امروز، «بنبست» ها دیگر عملکردِ سابق را ندارند. این کوچههای بسته دیگر مکاني برای همدلی و همنشینیِ عصرانه نیستند. اما نیاز مردم به همدلی و همنوایی، نیازی نیست که پایان گرفتهباشد. در هر کوچه و مجتمعی باید به این نیاز پاسخِ درست و معمارانه دهیم. مردم نیاز به دوستی و همنوایی دارند. فراموش نکنیم.
پیر نجمالدین و پیرِ علمدار
میگویند: در زمان هجوم لشکریان مغول به منطقه سمنان، دو نفر از سرداران سمنانی یکی به نام پیر حسین علمدار و دیگری شیخ نجمالدین دادبخش با پوشیدن کفن و تشویق مردم سمنان به ایستادگی و مبارزه در مقابل هجوم لشکریان تاتار، پیشاپیش جمعیت به دفاع از شهر میپردازند. بعد از چند روز استقامت، به دلیل نرسیدن قوای کمکی از خارج و جسارت و گستاخی بیش از حد مغولان، سرانجام تلاش و کوشش آنها بیفایده میماند. به طوری که در تاریخ مسطور است، بالاخره سپاهیان مغول موفق به شکست حلقه دفاعی شده و شهر سمنان را به اشغال خود درمیآورند و با کشتار دستهجمعی مردم بیدفاع و غارت مال آنان بساط ظلم و جور را در پهندشت این شهر کویری میگسترانند.
دو سردار نامی سمنان نیز از مهلکه جان سالم به در نبردند و از سوی دو تن از مغولان خونخوار به طرز فجیعی به قتل رسیدند. مردم سمنان جنازه پیرحسین علمدار را در خارج از دروازه عراق، سمت غرب سمنان به طرف محلات ثلاث (خیابان حکیم الهی فعلی) و جنازه پیرنجمالدین را در بیرون از دروازه خراسان با عزت و شکوه فراوان تشییع و دفن مینمایند و سپس به منظور تجلیل و تکریم از روح پرفتوح آن دو سردار بزرگ و از جانگذشته، آرامگاه باشکوهی، متشکل از یک ایوان بزرگ، بقعه با گنبدی مخروطی شکل برای هریک از آنان بنا میکنند که هماکنون بقایای آن دو آرامگاه در دو سوی شهر سمنان (شرق و غرب) وجود دارد که مورد تعظیم و تکریم مردم سمنان است.
در برخی از منابع، شیخ نجم الدین را یکی از شاگردان شیخنجمالدین خوارزمی محسوب داشتهاند که به دستور وی برای مقابله با سپاه مغول به وطن و زادگاه خود، سمنان آمدهاست که البته این قول به گمان عدهای از مورخین، نمیتواند چندان معتبر باشد.
جلوخان
«حکمتِ آنکه مسجد همواره در جوارِ بازار، گذر، میدان و. . . قرار گرفته، آن است که بازار و گذر و میدان و . . همه مکانهایی است که مردم در آنجا مشغولِ رفعِ حوایج دنیایی خویشاند؛ پس بیش از هرچیز لازم است مردم را به خروج از دنیا و رو نمودن به دارالسلام فرا بخواند.
پیش از آنکه خود را در زمره لبیکگویان به این دعوت به شمار آوریم، لازم است قصد و نیتِ خود را با کنارهگیری از دارِ دنیا و ورود به بیرونیترین حریمِ مسجد نشان دهیم. در جلوخانِ مسجد معمولا با پله یا پلههایی رو به پایین یا رو به بالا، حریم مسجد از دیگر فضاهای همجوار جدا میشود. در مسجد امام اصفهان این معنا با دستاندازی سنگی و در مسجد شیخ لطفالله با پلکانی رو به بالا نمایش داده شدهاست.
کسی که از این مرز میگذرد، قصد ورود به مسجد نموده و تا پیش از عبور از این مرز در شمار دیگرانی است که اشتغال به امور دنیوی دارند. پس تحققِ نیت در معماری مسجد با جلوخان است. جلوخان بنا به تعریف معمارانه آن، عرصه یا فضایی است که در برابر مدخل اصلی مسجد تعبیه شده و غایتِ آن دو چیز است:نخست ایجاد تمایز میان ساحتِ مسجد از ابنیه اطراف آن. این تمایز بیتردید جنبه معرفتی دارد و منشا آن به تمایز خالق از مخلوق و رب از مربوب باز میگردد؛ . . . .
دوم اینکه جلوخان برای اعلام اهمیت و منزلت مسجد نسبت به سایر ابنیه است و این اهمیت تعبیری معمارانه از تعظیم شعایرالله است و جلوخان در حقیقت، تعظیم و بزرگداشت مسجد و عباداتِ انجامشده در آن است که از شعایر الهی است.
(برگرفته از کتابِ مسجد ایرانی، مکان معراج مومنین، نوشته دکتر سید محمد بهشتی، انتشارات روزنه، چاپ اول، پاییز ۱۳۸۹، ص ۱۱۷)
از زبانِ مردم!
دِل دِریندیون
رفتن خانه دل
آروپی خورَه دِل دریَنین فتنه پی دیگِر
خوب است که از امروز دل را از فتنهها پاک کنیم
راستی یِه گیرین ای پِرجِنه اینه پی دیگِر
و درستی و راستی را کمی از آئینه بیاموزیم
بخل و حسودی دومَه دَمی با بوئی اندین
دامهای عنکبوتی بخل و حسودی را به آتش بکشیم
خوش تون کِرین و بائین و بی کینَه بَخِندین
لباس نو بپوشم و بگوئیم و باهم بیکینه بخندیم
با نَرمَه ریونکینها رنین پاک پنی کینِه
با جاروی نرم کوچک غبار کینه را بروبیم
هَر تاکونه و تا بِره و دولووی سینِه
از هر روزنه و سوراخسمبههای سینه
شومی ژوجا رَقرَق هی چینین، اِینِه پینِندین
و به جای آنها شمع و آئینه ردیفردیف بچینیم
صِه کَش کوزِکی تَرتیزکه سوزَه وِنِدیُن
و بر صد کوزه کوچک شاهی سبز کنیم
چوندی دو چینینی تائی ورَف، چوندی گالاری
چند تا را تاقچه بگذاریم و رف و چند تا را در ایوان
زَندَه واکَرین دِل با سوزِه یاد ی بوهاری
و با این کار یاد بهار را در دلهامان زنده کنیم
«لیون» با کوچههای ۴۰۰ ساله
برخلافِ آنچه که بعضیها فکر میکنند، اروپا و آمریکا فقط به اتوبان و خیابانهای پهن و بزرگ با چراغ نئون و نور معروف نیستند. آنان به خوبی به ارزشهای ملی و تاریخی خود آگاهند و شناسنامه خود را ارج مینهند. اگر بنا و عمارتی قدیمی در شهرشان دارند، برایش هزار نوع بروشور و شناسنامه درست میکنند و داستانها و قصهها برایش میسازند. کوچهها و بافتهای قدیمشان را حفظ میکنند و زندگی مدرن را در رگِ آنها جاری میکنند. با حفظ این آثار و میراث، خود را نجیبزاده و اصیل میشمارند و به آن میبالند. «لیون» فرانسه یکی از این شهرها است که به تاریخش احترام فراوان دارد.
لیون دومین شهر بزرگ فرانسه پس از پاریس است و «مارسی» پس از لیون در مقام سوم قرار دارد. لیون مرکز بازرگانی و فرهنگی بزرگی است که در میانه محور پاریس- مارسی واقع شدهاست. به مهمان نوازی فرانسوی معروف است و شهرت جهانی در حوزه رویدادهای سینمایی دارد. لیون در صنعت نیز شهره است و در صنایع شیمیایی، دارویی و بیوتکنیک سرآمد است.
ضمنا صنعت نرمافزاری معتبری بویژه در طراحی و تولید بازیهای کامپیوتری دارد. به خاطر بافتتاریخی فاخر و زیبایش که با معماری قرونوسطی به ثبتمیراث فرهنگی جهانی رسیدهاست، محبوبیتی در میانِ گردشگران دارد. در جنوبِ شرق فرانسه قرار دارد و از پاریس به راحتی میتوان با هواپیما، قطار یا اتوبوس به آنجا رفت. موزهها و گالریهای زیادی دارد، و از رستورانهای فاخر و زندگی فرهنگیِ آن میتوان لذتِ فراوان برد، بیآنکه دردسرِ ترافیک، جمعیتِ زیاد یا توریستِ خوشگذران و فراوان داشتهباشید. در اینجا هتلهایی میبینید که در قرن نوزده یا در سدههای میانه ساختهشدهاند. هتلهایی قدیمی ولی با تمامِ امکانات مدرن پذیرایی در داخل.
غروب در «بافت»!
کوچه عالمی با آن قوس و پیچِ زیبایش را میپیمایم؛ از مدرسه صادقیه (حوزه علمیه فعلی سمنان) میگذرم و به میوهفروشهای دم بازار و امامزاده یحیی میرسم، عجب حال و هوایی دارد اینجا. شاداب و سر حال میشوم. به رفت و آمد آدمها و خریدشان نگاه میکنم و صدای وانت میوهفروش را میشنوم که بلند بلند همه را به سوی خود میخواند. نگاهم به دوردستها میرود.
عجب غروب زیبایی است! این غروب پاییزی سمنان است با آسمانی هفتاد رنگ؛ تمام رنگهایش زندهاند؛ نگاهم به غروب خیره میماند و رویای حقیقی محور تاریخ و ایمان را در ذهن تجسم میکنم. میبینم این شور وحال بازار چگونه با رگ این محور (که هم سرگذشت و تاریخی بس گرانبها دارد و هم به اصلیترین مرکز اعتقادی شهر وصل میشود)، به کل بافت تاریخی میرسد و این شادابی چگونه همه جانِ بافت را در بر میگیرد.
تپش قلبم از این هیجان و شادابی بیشتر میشود. بافت هم به تپش قلبِ پرتوان نیاز دارد. میدانم بافت به خود خواهد بالید، آن هنگام که آدمها در شادی، در غم و در هر مراسمی این محور را قدم میزنند، و شریک تمام لحظاتِ هم میشوند. سرمست و خوشحال به سمت غروب راه میروم و خود را در محور تاریخ و ایمان، میان مردم، و میان تمام آنان که برای زیباتر شدن بافت کمر همت بستهاند، میبینم. غروب را با دوربینم ثبت میکنم.
فرزندانِ بافت
ساعت حدود ۱۲:۳۰ ظهر است. مدرسهها تعطیل میشوند. این ساعت را دوست دارم؛ میآیم داخل بافت تا شیطنت و شادابی بچهها را هنگام برگشت از مدرسه تماشا کنم. از دور دو پسر چهارم و پنجم دبستانی دواندوان به سوی خانه میروند، شاید به فکر سفره ناهار و خوردن غذای خوشمزه مادر این طور سراسیمهاند. خیابان ابوذر، مملو از این کودکان، گوشهایش را تیز کرده تا بفهمد امروز کی کارت صدآفرین گرفته؟ یا کی نمرهاش بیست شده؟ و یا امروز خانم معلم چه گفتهاست؟
میدانم اگر بنشینم با خیابان درد دل کنم اول از همه از حرف دل این کودکان و دویدنها و قایم موشکبازیهایشان وقت برگشت از مدرسه سخن میگوید. چه لذتی میبرد این خیابان و چه امن و خودمانی است؛ کمتر میبینم والدین همراه بچههاشان باشند. بچهها در دستههای کوچک و بزرگ با هم به سوی خانه روانند. میایستم و با بچهها حرف میزنم و از آنها عکس میگیرم.
«قلب تاریخی سمنان» را میبینند و به همدیگر میگویند: اِ این دختر تو مدرسه ماست، تو تیم کاراته مدرسه است. دیگری میگوید اِ این هم همسایه بغلدستی ماست، با هم عصرها میرویم تو کوچه بازی میکنیم… آنها قول دادند برایمان داستان بنویسند و نقاشی بکشند که در این بافت زیبا چه لحظاتی را میگذرانند؛ ما هم قول میدهیم تمام آنها را ثبت کنیم.