قلب تاریخی سمنان – شماره ۱۱
شماره ۱۱، چهارشنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۱ خورشیدی، رایگان
شرکتِ مهندسیِ اردیبهشت مهرازان، دفتر معماری سمنان
بنبست!
سلام،
بنبست؟ ظاهرا واژه بنبست در ادبیات و زندگی روزمره ما واژه مطلوبی نیست. این واژه را وقتی بهکار میبریم که استیصال یا اضطراری را نشان دهیم. مثلا میگوییم فلانی به بنبست رسیدهاست! یعنی انگار تمام درها بهرویش بستهشده! یا در جامعه صحبت از بنبست اخلاقی میشود، یعنی انگار که شیرازه اخلاقی جامعه از هم گسیختهاست. خلاصه «بنبست» چیزِ خوبی نیست! اما، آیا، همیشه این چنین است؟ هرگز!
در شهرسازی ایران، بنبست به کوچهای میگویند که انتهایش بسته است. همین! در شهرسازیِ ما بنبست اصلا بد نیست، تعریفی از اندامی در شهر است. همانگونه که در یک شهر خیابان و کوچه داریم، بنبست هم داریم. میدان و راسته و گذر داریم، بنبست هم داریم. تصادفا، بنبستها در معماری و شهرسازی ایران جایگاه مثبتی هم دارند.
بنبست، به نوعی، یک کوچه خصوصی است. اهالی ساکن در بنبستها میتوانند آن را حریم خصوصی خود بدانند و در آن اتراق کنند. تصویری که از بنبست در شهرهای تاریخی داریم، معمولا کوچهای است که اهالی دمِ درِ خانههاشان نشستهاند و باهم گپ میزنند، نگران عبور و مرور هم نیستند، چون ته کوچه بسته است. کوچه مال همین تعداد خانه است و بس!
در سالهایی که مشغولیتِ داخلِ خانهها کم بود و مردم امکانات و وسایلِ زیادی برای گذرانِ اوقاتِ فراغت در خانه نداشتند، عصرها، دمِ غروب میآمدند جلو درِ خانهها مینشستند و تا آمدنِ «آقای خانه» به بدهبستان اطلاعات و خبرها میپرداختند. در همین دورِ همنشستن های دمِ غروبِ دمِ در ها بود که چهبسا دختری را به خواستگاری میرفتند و برای پسری عروس پیدا میشد.
امروز چه؟ امروز هم آیا مردم دمِ درِ خانهها مینشینند و حرف و حدیث میگویند؟ احتمالا، امروز آن حالو هوای سالهای ماضی وجود ندارد. خانمها و آقایان اسیر جعبه جادو شدهاند، دخترها و پسرها اسیر صفحه مانیتور کامپیوتر. کسی دیگر تو کوچهها دمِ درِ خانه نمینشیند. همه دوست دارند فردی و انفرادی زندگی کنند. اینکه این روشِ زندگی مطلوب است یانه، بحثِ دیگری است؛ مهم آن است که مردم در بنبستها اتراق نمیکنند. بنبست آن خاصیتِ قبلی را ندارد. شاید حتی به عکسِ خود تبدیل شدهباشد. بنبستها را چه کنیم؟
خانه رجبي (برج بادگير)
اين بنا متعلق به اواسط دوره قاجار ميباشد و در قسمت جنوبي سمنان در محله اسفنجان و در نبش ميدان ابوذر (پاچنار) واقع است. بنا متعلق به خانواده رجبي (كلانتر وقت سمنان) بودهاست، به همین خاطر، به خانه کلانتر هم معروف است. بنا داراي يك حياط مركزي و باغچه و فضاهايي به شرح ذيل ميباشد:
يك راهرو طولاني كه از هشتي به حياط متصل است. اتاقهاي تابستاني داراي بادگير و رو به شمال است. اتاقهاي زمستاني رو به غرب و در دو طبقه و با ارتفاع كم تا زودتر گرم شوند (اين قسمت حدود ۷۰ % تخريب گرديده است).
اتاقهاي شمالي و رو به جنوب كه در زمستان مورد استفاده قرار ميگرفتهاست و اتاقهاي رو به شرق كه در غرب بنا واقع است كه در بهار و پاييز استفاده ميشدهاست.
از نظر تزئينات و فرم بنا، قسمت جنوبي و شرقي و غربي از موقعيت برتري برخوردار است و نماي قسمت شمال بنا سادهتر ميباشد. اين بنا داراي يك بادگير بلند و منحصربفرد در روي قسمت جنوبي است كه از روي سقف قسمت تابستاننشين بيرون آمدهاست.
اين بنا در تاريخ ۱۲/۹/۱۳۷۵ به شماره ۱۷۸۷ در فهرست آثار ملي به ثبت رسيدهاست.ابعاد اين بنا حدود ۳۶در ۴۹ متر ميباشد.
از زبانِ مهمانان
-«با سلام،
من برای اولین بار بود که به این شهر آمدهبودم و این شهر را قبلا فقط بر اساسِ چند عکس تصور کردهبودم. اما این بازدید ذهنیت مرا نسبت به کلِ این منطقه تغییر داد. شهری تاریخی که دیدنش حتی برای چندینبار هم ارزشمند است.
ایکاش در این جامعه مردم به شهر به چشمِ خانههای همسایه نگاه نمیکردند و واقعیت هرشهر را که کالبد وجودشان است، درک کرده و بیهوده تاریخ را بههم نمیریختند.
به امید طراوت شهرهای جدید / شالباف، دانشجوی کارشناسی ارشد معماری، شوشتر، آبان ۹۱».
-«با سلام،
بازدید از اینگونه شهرها برای دانشجویانِ معماری بسیار مفید و ارزنده است. بخصوص وقتی از بافتی در حالِ احیاء بازدید شود. احیایی که دلسوزی برای این فرهنگ در حالِ مرگ است.
به امیدِ آنکه تلاشهای مسئولین مثمر ثمر واقع شود و اینگونه بافتها نه تنها در سمنان، بلکه در تمام نقاط کشور عزیزم زنده نگه داشتهشود. / جعفری، دانشجوی کارشناسی ارشد معماری، شوشتر، پاییز ۹۱»
-«با سلام،
این اولین بازدید من از بافتِ شهری بغیر از بومِ من بودهاست. (البته بطورِ جدی). چون همیشه درگیر کنکور و امتحان و دغدغه قبولی مراحلِ بعدی بودم. این بازدید برای من شروعی شد و انگیزهای ایجاد شد که به بازدید از شهرهای دیگر بپردازم./ ؟ دانشجو، آبان ۹۱».
سمنان و علویان
«سمنان در سده نخست هجری قمری به دست مسلمانان افتاد. با به حکومت رسیدن عبداللهبنعمر، مسجدی در محله اسفنجان و جنوب محله کهندژ شکل گرفت که به مسجد جامع سمنان معروف شد. در این دوره در کنار راه اصلی شرقی-غربی، میدانی شکل گرفت که مکان خرید و فروش و مبادله کالا بودهاست. این میدان بعدها نقطه اولیه بازار سمنان شد. در این دوره رفتهرفته در همسایگی مسجد جامع، دو محله مسکونی ناسار و اسفنجان، میدان کهنه و کهندژ با رونق تجارت، گسترش یافتند. بازار نیز به مرکزیت مسجد جامع در جهات چهارگانه بهویژه در راستای شمالی و در محله ناسار گسترش یافت.
از سوی دیگر در غرب شهر سمنان امروزین، سه آبادی به نامهای کدیور، زاوغان و کوشمغان وجود دارد که به محلات ثلاثه (محلههای سهگانه) معروف هستند. گفته میشود این آبادیها در دوره اولیه اسلام شکل گرفتند و در آغاز به صورت قلعههایی متعلق به شهر، اما ناپیوسته به آن بودند و خود مسجد جامع نیز داشتهاند. در سده سوم هجری قمری/ نهم میلادی این محلهها به خاطر موقعیت امنی که داشتند مورد توجه علویان قرار گرفتند و به یکی از مراکز مهم تجمع آنها تبدیل شدند».
(برگرفته از کتابِ تاریخ شهر و شهرنشینی در ایران از آغاز تا دوران قاجار، نوشته دکتر جهانشاه پاکزاد، انتشارات آرمانشهر، چاپ اول، پاییز ۱۳۹۰، ص ۱۸۵)
آیندهای روشنتر و آبادتر!
از هیایوی خیابان ابوذر وارد بافت میشوم. آقای قدس، مطابق معمول، داخلِ درِ بقالیِ خود نشستهاست و رفت و آمد آدمها را تماشا میکند؛ حتما با خود خاطراتی را مرور میکند؛ و حرکت و زندگی را از پس این خیابان جستجو میکند؛ میخواهم گشتی در بافت بزنم و بار دیگر آرامش این کوچههای تنگ و باریک را تجربه کنم.
حرکت میکنم و پشت حسینیه اعظم میرسم از کوچهای به کوچه دیگر سرک میکشم، گاه میایستم قوسها و جداره ها را مینگرم؛ انگار هر کدام دستی به سویم دراز میکنند و میخواهند با آنها بروم به روزهای آینده.
مینگرم و عبور میکنم و گویا دنبال چیزی میگردم؛ به باغچه کوچکی میرسم که دورو برش در و دیواری هست، و نیست؛ میدانم چشمانم شادابتر شدهاست؛ میدانم که این درختان و بوتههای بی توقع چهطور امیدوار و زنده به آبادانی بیشتر میاندیشند. صدای کودکان آرام آرام به گوش میرسد. دست در دست مادرانشان، شادمانه، به سوی تاب و سرسره روانند. میدانم اینجا به امیدی زنده است. میدانم باید قدمی برداشت، قدمی هر روز بلندتر. میمانم و روی تاب مینشینم و با کودکان شادمانی میکنم. خوشحال. آیندهای روشنتر و آبادتر در راه است.
میوه و سبزی بابلی!
بافت تاریخی سمنان، در طولِ سدهها و دههها، محل عبور کاروانها و قطارهای بار و مسافر بودهاست. سمنان، در سدههای طولانی، شهری تجارتپیشه و اهل دادوستد بود. سمنان، بنابه خصلتِ طبیعی خاک و آبش، معاش خود را از تجارت وبازرگانی بدست میآورد تا از کشاورزی یا صنعت. سدهها و سدهها چنین بود.
در سالهای اخیر است که سمنان صاحب صنعت شدهاست. آنهم باز به یمن کوهو ماهورهای گچیاش. امروز آوازه گچ سمنان از مرز استان هم فراتر رفته و در تمام نقاط کشور وقتی صحبت از گچ خوب میشود، سمنان به یاد میآید. اما به غیر از گچ، محصولات و فرآوردههای دیگری هم در سمنان هست که آوازه این شهر را به دوردستها میبرد. از خودروسازی تا کاشی و سرامیک.
در این بین، خرید و فروشِ خردِ محلی هم جا و منزلت خود را دارد. در جایجایِ سمنان، بویژه در اطرافِ بازار و تکیه پهنه بساط خردهفروشهای مازنی و خراسانی را میبینیم. در این روزها خرمالو و تربچه بابلی را در کنار میوههای پاییزی شاهرود در بساطیها و میدانچهها میبینیم. در این میان، خرمالو های بابلی طعم و عطر دیگری دارند!
از زبانِ مردم!
آتشی رَ مَنَزُن آتش خاموش کَ/ atesi ra manazon ates xamos ka
(با آتش نمیتوانی آتش را خاموش کنی)
منظور با صبر و بردباری بهتر میتوان نزاع یا جنگ را به صلح و آشتی تبدیل کرد.
کیژَ قوقو مکرِ/kiza qowqow mekere
(کوچه قوقو میکند). اشاره به کوچه خلوت و ساکت است.
کِلا وَچا پَر مَنکویِ/ kelavac a par manekoe
(بچه کلاغ پر نمیزند). به مکانهای کاملا ساکت و خاموش میگویند.
اوُین واری مشو، ری واری اشتَ/ owvin vari mesu, ri vari esta
(مثل آب میرود و همچون ریگ ماندهاست). کسی که سعی و کوشش زیاد میکند اما نتیجهای نمیگیرد.
هَر کُجَ آبادتری بو، مَرتُمی ویشتری جَمَ مبین/ har koja abadteri bu, martomi visteri jama mebin (هر جا آبادتراست، مردم بیشتری جمع میشوند). مردم در جای آباد سکنی میگزینند.
اینجا که ماشین نمیآید!!
نزدیک بازار شدم و بوی تازگی و عطر میوهها و سبزیجات تازه به مشامم خورد؛ با این تازگی و هیاهوی مردم روانه شدم و از کنار آنها گذشتم تا کمی دورتر بروم و این شادابی را در کادر دوربینم ثبت کنم؛ صدای گریه دخترکی از دور مرا به سوی خود خواند؛ برادرش که شاید ۶ سال بیشتر نداشت، تا میخواست دست خواهر کوچولویش را بگیرد و بروند دخترک مینشست زمین و گریه میکرد.
این منظره زیر تکیه همتآباد مرا به خود جلب کرد؛ پیش رفتم تا ببینم چه چیز دخترک را بیتاب کردهاست. نشستم کنار دخترک و با شیرین زبانی کودکانه ازو خواستم گریه نکند. بلند شد؛ دستم را گرفت. اسمش مبینا است. به او گفتم: دختر به این زیبایی ونازی که گریه نمیکند. برادرش مبین آمد جلو و گفت: مبینا ۵ سالش است و کوچولو، نمیگذارد دستش را بگیرم برویم خانه! گفتم: مبینای عزیز چرا دستت را نمیدهی به برادرت؟! با نگاه کودکانه و حق به جانبش نگاهم کرد و گفت اینجا که ماشین رد نمیشود! جا خوردم.
با خود اندیشیدم چه ساده و زیبا این کودک گفت اینجا امن است؛ اینجا محله است؛ و من اینجا آرامش را احساس میکنم. مبینا فقط ۵ سال دارد؛ اما به من آموخت آرامش محله و امنیت محله به چه معناست. مبین و مبینا (۶ و ۵ ساله) از کودکان بافت هستند. دوتایی کنار هم به کلاس شعر و قرآن در امامزاده یحیی میروند و کلی هم شعرهای زیبا بلدند. محله و خانهشان را دوست دارند و دلشان میخواهد اینجا باشند و با دوستانشان بازی کنند.