قلب تاریخی سمنان – شماره۳۲
شماره ۳۲، چهارشنبه، ۲۸ فروردین ۱۳۹۲ خورشیدی، رایگان
شرکتِ مهندسیِ اردیبهشت مهرازان، دفتر معماری سمنان
زمینِ خدا محدود است!
سلام،
زمین و آب دو عامل مهم برای سرنوشت یک کشور و ملت است. برخی کشورها خاک دارند و از نظر آب در مضیقه هستند، مثل ایران، برخی دیگر آب دارند ولی از نظر خاک و زمین مشکل دارند. همین دو عامل حتی سلایق معماری و زیباییشناسی مردم را هم تحت تأثیر قرار میدهد. باغهای ژاپنی را با باغهای ایرانی مقایسه کنید، یا حتی گیاهانِ رایج ژاپنی را با مشابههای ایرانیاش مقایسه کنید، تأثیر محسوس و مؤثر این دو عامل را تأیید میکنید.
مثلاً گیاه خانگی «بنسای» ژاپنی با کمترین خاک ساقه محکم خود را نگهمیدارد ولی شمعدانیهای ما خاک خوب و زیاد میخواهد. خاک و زمین، موضوع تنش و چالش جهان آینده هم هست. آنان که دیدی دراز مدت دارند، در استفاده از این بسیار محتاط و منطقی عمل میکنند. جالب است بدانیم کشوری چون استرالیا که در زمین فراوان و منابعِ آب بسیار فراوان دارد، یکی از سختگیرانهترین قوانین را در استفاده از آب دارد. آنان اعتقاد دارند اگر بتوانند برنامههای خود را درست اجرا کنند، صادرات آب در بیست یا سیسالِ آینده مهمترین منبع درآود ملی کشورشان خواهد بود. استرالیاییها، به طنز یا جد، معتقدند با اوضاع و احوالِ فعلی، در سال های آینده نهچندان دور، حتی هوا هم تبدیل به قلم صادراتی خواهدشد.
به هرحال، چند صباحی است که ملتهای پیشرفته جهان بهفکر ذخیره و استفاده بهینه از منابع آب و خاک خود هستند. به همینخاطر از گسترش بیرویه شهرها اجتناب میکنند و بیشترین همّ و غم خود را معطوفِ احیا و باززندهسازی بافتهای موجود در داخل و مرکز شهرها میکنند. لندن یکی از معتبرترین نمونههای این تفکر است. شهرسازان و اندیشهورزانِ بزرگی چون «ریچارد راجرز» سالها است که تمام پژوهشها و مطالعاتِ خود را متمرکز بر روشهای احیای بافتهای داخلی لندنِ بزرگ کردهاند.
بزرگترین حامی این حرکت، شورای شهر لندن است که از حدود بیستسال پیش تا به حال کلیه امکانات و اعتبارات لازم را برای این مطالعه در اختیار گروه پژوهشگر و برنامهریز قرار داده و توصیههای آن را به دستگاههاياجرایی شهر ابلاغ میکند. این گروه که عنوان «دیبانان موظف شهر» نام دارد، در ساختمان شورای شهر مستقر است و کلیه جوانب توسعه شهر را زیر ذرهبین دارد و برنامهها و راهبردهای اصولی را طراحی و ارائه مینماید. نظایر چنین سازمانها و برنامههایی در بسیاری از کشورها و شهرهای اروپایی هم هست. موضوع، بسیار مهم و شایسته تعمق فراوان است. از این مصادیق و نمونهها میتوان درس گرفت.
فرصت از دست ندهیم!
بهترین فصل طبیعت در منطقه سمنان و اطراف، همین روزها است. فصل رویش و زایشِ طبیعت. روستاها و آبادیهای نزدیکِ سمنان، مثل درجزین، مهدیشهر و شهمیرزاد از یک طرف، لاسجرد و سرخه در سوی دیگر، همه را به دیدار طبیعت میخوانند. کمی آنسوتر، در مسیرِ سمنان به ساری، بویژه از سهراهی سمنان – دامغان- کیاسر به بعد، زیباییهای شگرف طبیعت بهاری میشود لمس کرد. در این مسیر اگر فرصت باشد و راه را به سمت چشمههای زیبا و بینظیرِ «بادابسورت» کج کنیم، با یکی از شگفتیهای بینظیر طبیعت، نه تنها در ایران بلکه در منطقه، مواجه میشویم. چشمههای گوگردی طبقطبق در بالای بلندای طبیعتِ سرشار از ظرایف و زیباییها، یکی از معدود مناظر طبیعی را تشکیل میدهند. تمام مسیرِ شمالی این محور تابلوهای بینظیری از نقاشی طبیعت را عرضه میکند.
اگر مسیرتان را از شهمیرزاد به چاشم و خطیرکوه انتخاب کنید، علاوه بر کوهها و درههای ژرف و عمیق در اوایل مسیر، کمکم به منطقه معتدل شمالی میرسید و در اطراف منطقه خطیرکوه، به تپهماهورهای جنگلی میرسید و کمکم به جاده هراز نزدیک میشوید. در انتهای مسیر به «دو آب» میرسید. از اینجا بهبعد، میتوان مسیر شمال را پیگرفت یا به سمت تهران سرازیر شد.
فرصت را از دست ندهیم. چهار سمتِ سمنان پر از شگفتیهای طبیعت است. پر از زیباییهای تاریخی است. جاده دامغان و آبادیهای بینظیر آن مثل مهماندوست و دجاجی را هم از دست ندهیم. بهترین فصل برای گردشگری تاریخی و طبیعی است.
به همین سادگی است!
با سادهترین امکانات میتوان فضای شاد و مفرح برای همشهریها فراهم نمود. مثالش کاری است که شهرداری یا سازمانی دیگر در پارک هفدهشهریور به مناسبت عید و خاطره حاجیفیروز انجام داد. با همین کارتونکهای شهری، مردم وسیلهای برای ثبت خاطره پیدا کردند. جلو این حاجیفیروزهای کارتونی میایستند و عکس یادگاری میگیرند. به همین سادگی است. با تحلیل تأثیر منظرهای موقت بر رفتار و سلیقههای مردم میتوان به فکر «شهرمنظر»های دائمی بود. روزگاری تمام منظر شهری یا چشماندازهای شهری با گل و بوته و آبنما تعریف میشد.
ولی امروز چنین نیست. منظر باید نشان دهد که ما در «شهر» زندگی میکنیم و موضوعات و مسائل شهری باید در منظرِ دید مردم قرار گیرند. منظرهای شهری یا «شهرمنظر»ها وظیفه مهمی دارند که باید خصلت و عملکرد شهر را به بیننده نشان دهند. در شهرِ صنعتی و جا افتاده هامبورگ نمیتوان از عناصر و موتیفهایی در منظر استفاده کرد که مثلاً در شهر توریستی و فرهنگی وین استفاده میکنیم.
در ایرانِ خودِ ما، تعریف شهری چون سمنان با تعریف شهرِ اهواز متفاوت است. عناصر و منظرهای شهری این دو شهر باید متفاوت و گویای خصلت و استعدادهای همان شهر باشد. در ایران، موضوعِ «شهرمنظر» موضوع نسبتاً تازهای است و هنوز چارچوبها و تعاریف معینی ندارد، ولی حرکتهایی که در سالهای اخیر، بویژه در پایتخت، انجامشده، این امید را بوجود میآورد که حساسیت به «شهرمنظر»، کمکم جای خود را در تفکر شهرسازی ما باز مییابد.
شکوفههای رقصان در باد
محدثه فرخاری: میخواهم در مورد باران و شکوفه و درختان بنویسم. باید، همیشه، نوشتن را با نام خدا شروع کرد. روز و روزگاری، هوا ابری شد. شکوفههای درختان باهم گفتوگو میکردند.
یکدفعه صدای رعدو برق آمد؛ یکی از شکوفهها خیلی ترسید و تمام گلپرهایش ریخت. خیلی گریه کرد. درخت پرسید چرا گریه میکنی؟ شکوفه گفت مگر نمیبینی گلپرهایم ریخته؟! خیلی زشت و بد شدهام! نگاهکن فقط یک ساقه دارم. خدا میداند، شاید همین ساقه را هم از دست بدهم.! ابرها به هم خوردند و باران گرفت.
شکوفهها، همه، خوشحال بودند که باران بهاری میبارد؛ میرقصیدند، درختان هم شاخههایشان را تکان میدادند. ولی شکوفه تنهای ما گریه میکرد و حسرت میخورد: دوستانش گلبرگ داشتند و او نداشت. باران تمام شد. گنجشکها و بلبلها آواز میخواندند. شکوفه بازهم گریه میکرد. گنجشکها از شکوفه پرسیدند چرا گریه میکنی؟ شکوفه بازهم گریه میکرد و جوابشان را نمیداد. بلبل جلو رفت و گفت: شکوفه خانم چرا گریه میکنی؟ شکوفه گفت میبینی که هیچ گلبرگی ندارم! و باز هم گریه کرد. بلبل دلش بهحال شکوفه سوخت و پنج تا از پرهایش را داد به او. بلبل پرهایش را به شکوفه بست ؛شکوفه خیلی زیبا شد.
شکوفههای دیگر او را نشان میدادند و میگفتند «بهبه چه شکوفه زیبایی!!». شکوفه ما خوشحال از زیباشدنش، میرقصید! درخت هم خیلی خوشحال شد. بلبلها و گنجشکها هم آواز میخواندند. همه شاد و شادمان.
فالوده و نعنا داغ!
ژُ دَستی تَئی حنی دَرَن، žo dasti tayi heni daran
(دستهایش تو حنا است)، منظور دستش بند است، مشغول است.
ژُ دَس خری مَنَرسِ، پالُن دمماسِ،
žo das xari manarese, palon dememase
(دستش به خر نمیرسه، پالان را میچسبد)، نظیر: تلافی کوره، سر غوره درمیآورد.
ژُ کَرگینَ با کیش، قَر مکرِ، žo kargina ba kis, gar mekere
(به مرغش بگویی کیش قهر میکند)، کنایه از افراد زودرنج و حساس است.
سُفر نا دوندش،Sofre nā devendeš (سفره را بند انداخت)، منظور محتویات سفره را طوری خورد که هیچ چیز در آن باقی نگذاشت.
طاسَ ویکرچش، Tāsa vikerčeš
(طاس گم کردهاست)، منظور مکانی شلوغ است و کنایه از حمام زنانه است.
فالیدَ و نانا داغ، Fālida vo nānā dāg
(فالوده و نعنا داغ)، در بیان دو امر متضاد گفته میشود.
قُل هُوالله، دیزی یَ چَرب مناکرِ
Golhevelā, diziya čarb menākere
(گفتن قل هوالله دیزی را چرب نمیکند)، اشاره به کسی که بخواهد با دعا کردن کاری را انجام دهد.
کَرگَ، نون ژُ دَستی پی مارِ، Karga nūn žo dasti pi māre
(مرغ نان از دستش میگیرد)، کنایه از فرد خیلی بیعرضه و بیاراده است.
(برگرفته از «فرهنگِ جامع اصطلاحات و ضربالمثلهای سمنانی»، خسرو عندلیب سمنانی (گویا)، انتشارات آبرخ، نوبت اول، ۱۳۸۵)
فروغی بسطامی و قاآنی شیرازی
فروغی بسطامی از شعرا و عرفای بزرگ سمنان در عهد قاجار بد. همزمان با خدمت و حضورِ فروغی در دربار فتحعلیشاه قاجار، قاآنی شیرازی هم در دربار بودو این دو دوستی عمیق باهم داشتند. بهنقل از «خاتونجان خانم» که عشق و همسرِ او بود، قاآنی چنان برای فروغی عزیز بود که گفتهبود «اگر وقتی قاآنی به منزل آمد و نبودم،البته او را به خانه بیاور و پذیرایی کامل نما تا من بیایم». از همین خاتون نقل است که
«شبی . . . دقالباب شد و قاآنی بود، در را گشودم، به صحبت و خوردن و نوشیدن نشستند؛ پس از ساعتی فروغی پرسید: قاآنی فردا عید است، چه قصیدهای سرودهای، برایم بخوان؛ گفت چیزی نگفتهام، خوب شد خبرم کردی زیرا که هیچ بهخاطر نداشتم فردا عید است؛ حال یکی دو پیاله به من بپیما و متکایی بگو برایم بیاورند و در کنار دیوار بگذارند. به من اشاره کرد،فوری متکا را حاضر آوردم و سقایتش نمودم.
قاآنی برخاسته و جبه را درآورد و کلاه را برداشته، انگشتها را چفت نموده، زیر سر نهاد و گفت برادر قلم و کاغذ را بردار و بنویس. سپس دو پای خود را به دیوار زده لاینقطع پاها را به دیوار میکوبید. . . . بدون تامل و لکنت میگفت و فروغی مینوشت. هنوز نوشتن یک بیت تمام نشدهبود که بیت دیگر را میخواند. تقریبا یکساعت طول کشید که قصیده خاتمه یافت و قریب شصت هفتاد بیت بود. . . . فروغی نیز غزلی در مدحِ شاه سرود و صبح جبهها را پوشیده، ورقههای اشعار در دست رفتند؛ ناهار را هم در دربار خورده طرف عصر مراجعت نمودند. هردو خوشحال بودند؛ جبهها را کندند و هرکدام مشتی پول زرد روی توشک ریختند و اظهار داشتند که پول ما را شاه به دست خود مرحمت فرمودند و هرکدام بیستو پنج هزاری به من دادند.
در همسایگی ما دسته مطربی بود از یهودیها. فوری نوکر فرستاد دسته مزبور را آوردند؛ تارزن و کمانچهزنی بود و تنبک زنی و آوازخوانی. . . یک شبو روز را در طرب گذراندند. . . »
(برگرفته از «کومش، سرزمین آزاداندیشان»، تحقیق و تالیف عبدالرحیم حقیقت (رفیع)، انتشارات کومش، نوبت اول، ۱۳۸۸، صص ۴۳۶- ۴۳۵)
فرزندان ایران
اسم این بچهها، از چپ به راست: محمد امین، علیرضا و محمدمعین است. بچه وسطیِ شیطون و شاداب، که اسمش علیرضا است، کلاس اول دبستان است. دو تای دیگر کلاس سوم. محمد معین و علیرضا باهم برادر هستند. هرسه در یک مدرسه درس میخوانند.
هرسهتاشان از بچههای خوبی هستند که مرتب «هزار آفرین» میگیرند. الان ساعتِ یک بعد از ظهر است و از مدرسه عازم خانه هستند. ظاهرا از خندهها و شیطنتشان چنین برمیآید که روزِ خوبی را گذراندهاند. درس و مشقشان خوب بوده. میگفتند معلمشان خیلی خوب است. با بچهها بازی میکند، با آرامش درس میدهد و همیشه خندهرو است. مخصوصا معلم علیرضا، خیلی با حوصله و خوشرفتار است. علیرضا معلم و کلاس را دوست دارد. مرتب است و مشقهایش را کامل و بهموقع مینویسد. آنقدر معلمِ خود را دوست دارد که میخواهد وقتی بزرگ شد، معلم بشود.
این بچهها در جنوبایران زندگی میکنند؛ در یک شهر کوچک. خیلی کوچک. اما با مردمانی بزرگ. در شهر این بچهها عالمانِ بزرگی بودهاند و هنوزهم مردم به عشق این علما تلاش میکنند بر آبرو و صلابت شهرشان بیفزایند. در شهر این بچهها تابستان بسیار گرم است ولی زمستانِ بسیار ملایم و خوبی دارند.
در این روزها، متأسفانه، خبرهای خوبی از شهرِ این بچهها نمیرسد. همهاش خبر زلزله است و پسلرزههای آن. ولی بچهها به امیدِ روزهای خوب و پر نشاط آینده هستند و زندگی را دوست میدارند. اینان آینده شهرشان را خواهندساخت. زیبا و سرزنده. این بچهها در «کاکی» زندگی میکنند. یکی از شهرهای استان بوشهر. اینجا را میشناسید؟ اسمش را در این روزها زیاد میشنوید. انشاالله اسمش را با خبرهای شاد و شادمانه بشنویم.
یک عکس!
اینجا تهران است. خیابان ناصرخسرو. خیابانی که روزگاری بسیار شلوغ و آشفته بود. البته، قدیمترها خیلی آبرومند و تمیز بود، ولی در چند دهسالِ گذشته قیافه خیابانی ولشده را داشت. الان، چهره تمیزی دارد، مرمتشده و آراسته. سیمای شهر و محلهای متمدن و فاخر را دارد. به همین سادگی!
.