سیرافنامه -شماره ۲۸
بهروز مرباغی
سلام،
شنیدیم که طرح راهبردی توسعه سیراف در حال تدوین است. این طرح باید به ما بگوید که مسیر توسعه سیراف کدام است و در آینده قابل پیشبینی، این توسعه چه ابعاد جغرافیایی و اجتماعی خواهد داشت.سیرافیهای عزیز یکی از اجزای تعیینکننده این توسعه هستند. در هر طرح توسعهای، عامل انسانی توسعه یکی از عوامل مهم آن است. به زبان سادهتر سیرافیها باید بدانند که نقششان در آینده سیراف چیست. باید بدانند که بندر پرافتخار سیراف به چه سمتی میرود و آینده معیشتی آن چه خواهد بود. برای درک این مسیر، باید دید که سیراف چه استعدادهایی با قابلیت توسعه و گسترش دارد.
بسیاری تا اسم سیراف و محوطههای باستانی آن را میشنوند، بلافاصله بحث گردشگری و خدمات مرتبط با آن را پیش میکشند. اینها، عموما کسانی هستند که در سیراف زندگی نکردهاند و نمیکنند. اینها نگاهی بافاصله و ویترینی به سیراف دارند. دوست دارند تاسیسات مناسب توریستی در سیراف باشد و دوستان تشریف بیاورند گشتی بزنند و تفاخری داشته باشند و برگردند. اینان تصور درستی از زندگی واقعی مردم سیراف ندارند.
برخی دیگر سیراف را «در میان پرچین منطقه ویژه اقتصادی پارس» میدانند و سرنوشتی جز آنکه برای مثلا تنبک و امثالهم پیش آمد، تصور نمیکنند. اینان از آن طرف بام افتادهاند و معتقدند که توسعه صنعتی اول و آخر توسعه انسانی است و ارزشها و مواریث فرهنگی را حداکثر در حد تزییناتی میدانند که بود و نبودشان تاثیری در حیات یک آبادی و مردم آن ندارد. اینان تنها راه ارتقای زندگی مردم سیراف را قرار گرفتن در چرخه واحدهای صنعتی نفت و گاز میدانند.
میشود سئوال ملموستر و واقعیتری را طرح کرد تا به پاسخی منطقی برای ترسیم مسیر توسعه سیراف برسیم: در ایران ما شهرها و آبادیهای بزرگ و کوچک بسیاری وجود دارد. آبادیهای در حد و قواره فیزیکی سیراف هم که جمعیتی حدود پنج هزار نفر داشته باشند، زیاد است. پس چرا سیراف را شهر مینامیم ولی بسیاری از هم قد و قوارههای آن را ده یا دهستان میشماریم. سیراف چه دارد که اگر آن را از سیراف بگیریم، فرقی با دیگر هم قد و قوارههای خود نخواهد داشت؟
صیراف یا سیراف
«از نظر من، باستانشناسي نه علم است و نه هنر، باستانشناسي يك بينش است كه اگر آن بينش را داشته باشيم، اصلا دغدغه خاطر نداريم. ما در واقع، دغدغه خاطر را خود ايجاد ميكنيم.
وقتي از من ميپرسند، كيستي، پاسخ ميدهم، من چشم شما هستم. چشم همه شما و حتا همه افراد و كارگراني كه با آنها كار ميكنم. اگر ما نسبت به كار خود علاقهمند باشيم، چه در محلي حضور داشته باشيم و چه نباشيم، مردم خود، آثارشان را حفظ ميكنند؛ اما اگر قصوري ببينند، آنها نيز ممكن است، دست به تخريب و تعرض بزنند»
این حرفها از دکتر علی اکبر سرفراز است که روز ۲۴ آبان ماه امسال در فرهنگستان هنر و در مراسمی که برای تجلیل از او ترتیبیافته بود، بیان نموده است. به گفته او، «باستانشناسان معتقدند آثاري را كه بهدست ما رسيدهاند، بايد همانگونه حفظ و حراست كنيم، نه اينكه آنها را نوسازي و از شكل هندسي اوليه خارج كنيم. گرچه گاهي لازم است، اقداماتي را براي حفظ آنها انجام دهيم».
سرفراز با اشاره به اينكه برخي كارشناسان خارجي معتقدند، مرمتگر بايد تاريخشناس و باستانشناس نيز باشد، اظهار داشت: «اگر بخواهيم از خارجيها الهام بگيريم، باختهايم. ما فرهنگ خود را نسبت به آنها بهتر ميشناسيم. در واقع، نبايد بهدنبال اين باشيم كه آنچه را كه آنها درباره تاريخ و تمدن ما ذكر كردهاند، اثبات كنيم، بلكه بايد بينش داشته باشيم و اين اتفاقي بود كه درباره خليج فارس با كشف كاخي از كوروش رخ داد». او تأكيد كرد: «ما بايد به شهرها و محوطههاي مختلف برويم تا مردم ما را بشناسند. سپس آنها، خود آثارشان را حفظ ميكنند»
دکتر سرفراز، بیش از ۵۰ سال از عمر خود را وقف آثار و میراث باستانی کرده است. سیرافیهای عزیز او را به خوبی میشناسند و بارها با او ملاقات کردهاند و درد دل گفتهاند. دکتر سرفراز معتقد است که «صیراف» درست است نه «سیراف». او جدلهای علمی فراوانی با بزرگان شناخته شده باستانشناسی جهان و ایران دارد. به ویژه در خصوص تاریخ خارک نقطه نظراتی کاملا متفاوت با رمان گیرشمن ارائه نموده است. آخرین باری که نام دکتر سرفراز وسیعا در رسانههای گروهی مطرح شد، دو سال پیش در جریان کشف سنگ نوشته ایرانی خارک بود. سنگ نوشتهای با این تک عبارت: «آبادان کردم این زمین را به آبی گوارا». نام دکتر سرفراز با کشف تاریخی کاخ دوازده ستونی کوروش در چرخاب برازجان گره خورده است.
با دستانی پر از دعا، آرزوی سلامتی و طول عمر استاد عزیز را داریم.
حاج رئیس
عمارت حاج رئیس بوشهر، یکی از شاخصترین عمارتهای بوشهر است. با قدمتی نزدیک به ۱۵۰ سال، این عمارت نشانه مهمی از معماری بوشهر به شمار میرود. به اعتقاد بسیاری از معماران بوشهرشناس، این عمارت علاوه بر نشانههای معماری بومی بوشهر، آمیزهای نیرومند از معماری ساحل شمالی خلیج فارس با تاثیری مشخص از معماری حاشیه جنوبی خلیج فارس است.
این عمارت در وضعیت موجود در زمینی به مساحت عمومی حدود ۳۵۰۰ مترمربع قرار دارد و فضای مسقف آن، پس از احیا و مرمت، حدود ۵۶۰۰ مترمربع خواهد بود. در حال حاضر، عمارت حاج رئیس ۵ حیاط مرکزی دارد و قسمت اعظم بنا نیز سه اشکوبه است. فضابندیهای عمارت نشان میدهد که این عمارت کاربری دوگانه و مکمل مسکونی تجاری داشته است. در سالهای مشروطهخواهی، این عمارت و عمارت ملک محلهایی بودند که جلسات شوراهای ایالتی در آنها برگزار میشد.
مرمت و احیاء عمارت، با تاخیری چندساله، از اواخر سال ۱۳۸۶ وارد مرحله اجرا شد و کارگاه مرمت در بهار ۸۷ تجهیز و عملیات آواربرداری و مرمت شروع شد. روند مرمت، هم اینک، پس از وقفهای چهار ماهه، مجددا آغاز شده است. با تکمیل احیا و مرمت این عمارت، بوشهر صاحب یکی از زیباترین بناهای فاخر تاریخی ساحل خلیج فارس خواهدشد. انشاالله.
كوپو!
اين گياه محترم (!) همان خارشتر است. گياه مهم و ارجمندي كه دواي درد بسياري از دردمنداني است كه «سنگ كليه» دارند. در سيراف به اين گياه «كوپو» ميگويند. در دامنههاي تنگ لير و احمدآباد و باغ شيخ و خيلي جاهاي ديگر دمدست است و قابل حصول. به گفته يكي از همكاران، سابقا اين گياه را ميخوردند! همين جوري، خام. البته خيلي قديمها اينطور بود، الان از اين گياه عزيز و با ارزش عرق خارشتر ميگيرند كه مهمترين خاصيتش كمك به دفع سنگ مثانه و سنگ كليه است. براي رفع خشونت سينه مفيد است و حتي ميگويند مسهل هم هست. عدهاي هم ميگويند روغن برگهايش براي دردهاي روماتيسم مفاصل چارهساز است و روغن گلهاي ريز و پفکیاش درمان بواسير است. خيلي گياه پرخاصيتي است!
از خاصيتهاي متنوع كوپو كه بگذريم، گل خوشرنگي دارد و همنشينياش با خارهاي تند و تيز جالب است! ديدن اين گياه محترم ما را به فكر وا ميدارد: با خار هم ميشود همنشين شد، فقط بايد اراده زندگي داشت!
اين گياه دارويي از خانواده نخود است. نام علمياش Persarum Alhagi است. اسمش هم جالب است! همكار ديگر ما كه كمي هم تعصب شيراز را دارد، معتقد است بهترين عرق خارشتر مال منطقه قصرالدشت فارس است. و براي متقاعد كردن ما قول ميدهد كه در برگشت از مرخصي آيندهاش يك بطر عرق خارشتر اصل اعلا برايمان سوغاتي بياورد. (از سنگساز بودن كليه ما خبردارد!)
عرفان و بابا بزرگ!
عرفان كلاس سوم است. دانشآموز ممتاز دبستان سيزده آبان. درست است كه معدلش ۲۰ شده، ولي از بچه خجالتيهاست. بايد دو سه بار اسمش را بپرسي تا صدايش را كمي بلند كند و بشنوي كه اسمش عرفان است و نام خانوادگياش «عبداللهي». كنار بابابزرگش نشسته و فروش ماهي «كافر» را تماشا ميكند.
بابابزرگ عرفان، آقاي علي عبداللهي، ۶۷ سال دارد. خدا حفظش كند. تا بياد دارد، ملوان بوده و با دريا زندگي كردهاست. اين روزها، ديگر، زياد دور نميرود. با قايقي كوچك در همين اطراف ساحل قلابي مياندازد و روزياش را صيد ميكند. گاه روز خوبي دارد و گاه بدشانس است. وقتي صيد خوب باشد، عرفان هم دم دستش است و نظاره گر تجارت كوچك ماهيهاي صيدشده.
آقاي علي عبداللهي با همين لنجهاي صد تني و صد و بيست تني به قطر و دوبي زياد رفته. «از اينجا تا قطر با همين لنجها فقط ۱۰ ساعت راه است نه بيشتر». از كالاهايي كه به آنور آب ميبرده و از آنجا ميآورده ميپرسيم و اول از همه ميگويد «پياز ميبرديم!». بله، پياز. روزهايي آنقدر پياز زياد به عمل ميآمد كه ميفرستادند آنور آب. «از آنور آب هم شكر ميآمد و چاي و روغن، و بعضي خردهريزهاي ديگر». نكته جالب اينكه بعضي روزها «از اينجا مرغ ميبردند آنور آب! ده تا، پانزده تا! به رسم پيلهوري، هر كسي مرغ و خروس خودش را ميبرد و ميفروخت و با پولش چيزي ميخريد و برميگشت».
آقاي عبداللهي ميگويد حتي «گاهيوقتها كاه از اينجا ميبرديم!» نكته اينجاست كه كاه جايي ميتواند باشد كه كشتزارهاي وسيعي داشته باشد و كاه حاصل از خرمنكوبي را بشود جمع كرد و فروخت. حالا آن كشت و زرع و مزارع كجا هستند؟
عرفان كوچك ما با كنجكاوي به حرفهاي بابابزرگ گوش ميدهد. معلوم است كه بعضي حرفها را متوجه نميشود، ولي ما هم بسياري از نهفتههاي اين شاپسر عزيز را نميفهميم. عرفان و نسل او آيندهاي خواهند ساخت كه قطعا از وضعيت امروز بسيار زيباتر خواهد بود. و وقتي ميديدم كه با دقت به حرفها گوش ميكند، گاهي احساس ميكردم كه بعضي كلمات را در ذهن خود كاملا سبك و سنگين ميكند. حتما نقشههايي دارد.
عرفان ميتواند سيرافنامه را بخواند. وقتي دو شماره آخر را بهش ميدهم، عكس هم مدرسهاياش را نشان ميدهد كه «اين حميد اسيري است!». ميپرد پيش بابابزرگ تا تمام سيرافنامه جديد را برايش بخواهد. زنده باد عرفان.
بندر روياها!
آلبوم عكس جمعوجوري چاپ شده با نام زيباي «سيراف بندر روياها». عكسهاي قشنگي دارد. كار عبدالرحمن برزگر. چندتايي عكس از سيماي بندر و دريا و زيباييهاي غروب و آفتاب آن، و بقيه عكسهاي مربوط به شناسنامه تاريخي و باستاني سيراف. سهم صفحات مربوط به قلعه نصوري هم بيش از بقيه بخشهاست.
اين آلبوم همين دوسه هفته پيش و در آستانه همايش بزرگ توسعه پايدار منطقه ويژه پارس آماده و منتشر شد. شهرداري سيراف و موسسه سيراف پارس به كمك سازمان منطقه ويژه اقتصادي انرژي پارس اين آلبوم را به دست دوستداران سيراف رساندهاند. «موسسه مطالعات و پژوهش مهرگان پارس ليان» هم ناشر كتاب است. اميدواريم با استقبال سيراف دوستان، اين كتاب زيبا به چاپ دوم برسد و امكان اصلاح يكي دو نكته اشتباه كوچك فراهم آيد. مثل زيرنويس يكي دو عكس كه اشتباه است. دست دوستان درد نكند.
شوق پرواز
ميگويد، «پرواز را بخاطر بسپار، پرنده مردني است!». البته كه راست ميگويد، پرنده و انسان و مرغ و ماهي و گل و گياه همه مردنياند. ولي پرواز ماندني است. راست ميگويد، پرنده مردني است ولي شوق پرواز و سير آفاق ماندني است. او راست ميگويد. ولي نميدانم چرا دلم نميخواهد اين «راست» را باور كنم. اين پرندههاي زيبا كه اين همه راه را از آن دور دورها ره سپردهاند و به سيراف يا به گرم نقطه ديگري رسيدهاند كه هوا عوض كنند و برگردند، اين پرندهها با اين زيبايي و شوق مردنياند؟ باور ندارم.
اين روزها سيراف پر از اين پرندگان زيباي مهاجر است. حواسمان باشد، اينها مهمانان ما هستند. حواسمان باشد كه اين پرندگان از آخرين بازماندگان مهاجراني هستند كه به اين منطقه ميآيند. با گسترش تاسيسات نفت و گاز در عسلويه، بسياري از اين پرندگان متاسفانه يا از بين ميروند يا به منطقه نميآيند. معدود نقاطي براي اين پرندگان مانده كه امن است و هنوز ميتوانند زمستانشان را آنجا بگذرانند. مثل سيراف و نخيلو و نايبند. آزارشان ندهيم، مراقبشان باشيم. اينان مهمانهاي آزرده منطقه نفت و گازي ما هستند.
سیراف علاوه بر میزبانی آثار بسیار با ارزش و شاخص باستانی، این شانس را دارد که میزبان فصلی پرندگان مهاجر نیز باشد. این موهبتی الهی است که نصیب هر بندری نمیشود. شکر نعمت آن است که مخلوقات خدا را مراقب باشیم. کودکان سیراف، هنوز این شانس را دارند که پرندگانی چنین زیبا ببینند. این دیدنها و این تعمقها در پرواز، ذهن و روان فرزندان سیراف را جلا میدهد و آنان را برای زندگی بهتر آینده آماده میکند.
قدر این پرندگان مهاجر مهمان را بدانیم.
«سار» از درخت نپرید!
بيش از يك سال و نيم است كه اين يدككش در ساحل سيراف بدون هيچ استفادهاي آرام گرفته، با اينكه موتورهايش سالم است و قادر به حركت ميباشد. بنا به گفته چند تن از اهالي، يدك كش مذكور ۲ سال در بندرعباس غرق بوده، تا اينكه به خرمشهر منتقل و تعمير میشود. بعد از اين قضيه، صاحب اين يدككش كه اهل شيراز ميباشد توانست در مناقصه شركت نفت پيروز شود و براي يدككش خود كاري دست و پا نمايد.
با شروع به كار آن در عسلويه معلوم شد كه اين وسيله بدليل سيستمي كه دارد، نميتواند كارايي خوبي داشته باشد، آقاي لِفطه حيدريان يكي از ناخدايان يدككشي بنام پيلاري ۱، در اسكله سيراف ميگويد: «اين يدككش قديمي است و سيستم آن طوري است كه براي عمقهاي زياد نميشود از آن استفاده كرد و تا مسافت ۱۰۰ الي ۲۰۰ متر بيشتر نميتواند خود را روي آب نگه دارد. به درد هواي طوفاني نيز نميخورد؛ از اين يدككشها ميتوان براي پهلو گرفتن و چسباندن كشتيها به اسكله استفاده كرد و اين موضوع ديگر كاربرد چنداني ندارد، اين يدككش قادر نيست كشتي را بكسل كند و بكشد. شناوري كه قصد داك (تعميرات) كشتي را دارد، ميتواند از اين يدككش استفاده نمايد. با رعايت اصول ايمني، میتوان از این یدک کش جهت باربري، تفريح و جابجايي مسافران در عمقهاي كم استفاده كرد».
خیلیها نمیدانند چرا مالک عزیز این یدککش دنبال کشتی خود نیست. بالاخره این سفینه کاربردهایی دارد و بیدلیل ساخته نشده است. اگر برای بکسل کشتی مناسب نیست دلیل ندارد که کاربرد دیگری نداشته باشد. درست است که یدک کش زیبا، با حضورش در ساحل سیراف، تبدیل به یکی از منظرهای شهری سیراف شده است، ولی سیرافیها دوست دارند این یدککش را در کار و بازدهی ببینند نه در سکون و بیکاری. انشاالله که صاحب عزیز یدککش سری به این غریب بزند و کاری برایش دست وپا کند!
مرکز اسناد بوشهر
یکی از ساختمانهای زیبای خارج از بافت قدیم بوشهر، در خیابان سنگی، عمارتی است که به عنوان رزیدنس رئیس بانک شاهی دوران مشروطیت ساخته شده است. این عمارت، پس از احیا و مرمت تبدیل به کتابخانه و مرکز اسناد بوشهر شده است. شایسته یادآوری است که بوشهر جزو معدود مرکز استانهایی است که مرکز اسناد دارد.
داستان بانک شاهی هم داستانی طولانی است. از زمانی که بازرگانی و دادوستد داخلی رونق گرفت و نیاز به جابجایی پول و برات پیش آمد، صرافها و بانکها وارد عرصه اجتماعی کشور شدند. شاید اصفهان و یزد را بتوان به عنوان پایهگذاران صرافیها و بانکهای جدید دانست. این امر به معنی نادیده گرفتن سابقه سنتی و تاریخی برخی از شهرها مثل سیراف نیست. درست است صرافی و هر نوع عملی که به نقل و انتقال پول و اعتبار مربوط شود زاده و ذاتی نظام دادوستد است و مثلا در سیراف قرنهای سوم تا ششم هم طبعا این نهادها وجود داشتهاند و به خاطر همین امر هم هست که دکتر سرفراز اصرار دارد که سیراف را «صیراف» بنویسیم، چون مرکز دادوستد و پول و صرافی بوده است.
با این حال، از حدود دویست سال پیش است که موضوع بانک مطرح میشود و تمام شهرها و ولایات بسیج میشوند که صاحب بانک بشوند. یکی از زیباترین کارهایی که در این سالها انجام میشود، جمعآوری پول از بازرگانان برای تاسیس «بانک ملی» است که از بوشهر حاج رئیسالتجار برای این امر انتخاب میشود و در سالهای آستانه انقلاب مشروطیت، ۲۵ هزار تومان به تهران میفرستد. به عنوان سهم تجار بوشهری در تاسیس بانک . متاسفانه بانک ملی، به روالی که میخواستند، پا نگرفت و پولها پس فرستاده شد. در این دوره است که بانک شاهی و بانک استقراضی روس در ایران فعالند و شریان پولی و مالی کشور را کنترل میکنند. عمارتی که الان تبدیل به مرکز اسناد شده، اقامتگاه رئیس بانک شاهی سیراف بوده است.
شنبه و کردلان
دو سه هفته پیش وقتی مهمانانی از دوراهک آمده بودند و تنگ لیر و گوردخمهها را میدیدند، وقتی صحبت از قلعه بردستان شد و دارابخان منصوری و بهمنخان قشقایی و قلعههایی که اینان در خطه فارس و بوشهر ساختهاند، از جمله صحبت از شنبه و کردلان شد. امروز سری به آنجا میزنیم:
شنبه (بر وزن سنبه)، آبادی کوچکی است در اطراف خورموج. در مسیر خورموج به کاکی، سمت چپ بیراههای است که پس از طی حدود ۲۰کیلومتر به شنبه میرسد. در مسیر شنبه چندین آبادی کوچک دیگر نیز هست. پس از آن هم مسیر ادامه مییابد و به کردلان میرسد و اگر این مسیر اسفالته را ادامه میدادند، با حدود ۱۵ کیلومتر به جاده کاکی- بردخون میخورد. الان این تکه بسته است. جادهای خاکی و سنگین دارد. نکته جالب در این مسیر آن است که دیدنیهای زیادی دارد. هم رودخانه همیشه پرآب دارد، هم دشت و دمن آباد و سبز و هم تاریخ و ابنیه تاریخی. یکی از این بناها قلعهای است در شنبه که متعلق به دارابخان منصوری بوده و الان خالی و مامن بزههای خرد روستایی شده است. نوشتههای نه چندان مودبانه روی دیوار و در و دروازه آن نشان میدهد که متاسفانه جوانهای روستا، عقدههای کمبود امکانات را با خط نوشتههای غیرزیبا و غیراخلاقی بروز میدهند. اما اینها از زیبایی قدیمی و غریب عمارت کم نمیکند. در کنار قلعه، سامانه بادی انتقال آب به سطح زمین هست که هنوز سالم است و میتواند نشانه روستا باشد.
اما جالبتر و زیباتر از این، در امتداد مسیر و در کردلان سنگهای نسبتا بزرگ شکلداری هستند که در مقطع طولیشان نقشهایی زده شده است. اندازه این سنگها به این شرح است: مقطع تقریبا مربع و در بعضی موارد مربع ناقص و یا با گوشههای پخ نیم هشت به ابعاد عمومی قطر حدود ۵۰ سانتیمتر و طول سنگ هم حدود ۹۰ تا ۱۰۰ سانتیمتر. اینها سنگهایی بودهاند که با قرارگرفتن بر روی هم و تشکیل دیواره، سد کردلان را میساختهاند. ملات بین این سنگها ترکیبی از قیر سیاه داشته است. روایت میکنند که داخل سنگها سرب وجود دارد ولی ما نشانهای از این موضوع را در بدنه و مقطع سنگها ندیدیم. نقش روی سنگها یکسان نیست.
ما در گشتوگذار محدودمان نزدیک به سی نقش را عکاسی کردیم. این سنگها الان در کناره و بستر رود پخشوپلا هستند. هنوز حکم مشخصی در مورد چیستی این نقشها وجود ندارد. غالب دست اندرکاران باستانشناسی، اینها را نقش و مهر حجار و سنگتراشها میدانند. میگویند آن زمانها رسم بوده که سنگتراش نقش و نشان خود را بر روی سنگ میزده تا بشود کار را کنترل نمود. معدود کسانی هم معتقدند که اینها نوعی حروف تصویری هستند. شاید از بقایای حروف تصویری باستانی. ما که نمیدانیم! ولی اگر این کنجکاوی سبب رنج سفر به کردلان شود، میارزد. استان بوشهر دیدنیهای زیادی دارد. کم کم با این جاذبهها بیشتر آشنا خواهیم شد.
دست به دعا!
یکی از دوستان سیرافنامه، با خواندن مطلب اول هفته گذشته، یادداشت کوچک و صمیمانهای برای ما فرستاده:
«زلزله، از مصیبتهای بزرگ طبیعی است. آخرین خبرهای رسمی حاکی است که رقم کشتههای فاجعه زمینلرزه هاییتی به ۱۵۰ هزار نفر رسیده است. رقم بسیار زیاد و وحشتناکی است. سیراف در تاریخ خود چنین دهشتهایی را دیده است و میداند رنج بیخانمانی فرزندان زلزله و رنج معلولیتهای ناشی از زلزله چقدر سخت و طاقتسوز است. ۱۵۰ هزار نفر خیلی زیاد است. چندین و چند برابر جمعیت چندین شهر و آبادیهای اطراف ماست. جبران این خسارت و مصیبت کار خلایق نیست. بیایید دستان پاکمان را رو به آسمان گیریم و از خداوند بزرگ بخواهیم که خودش چارهساز و یاور مصیبت زدههای هاییتی باشد. آمین»
کتابخانه
بالاخره، حاج محمد کنگانی، دوست عزیز سیرافنامه و شیفته و خدمتگزار سیراف آستین بالا زد و کتابهایی را به کتابخانه سیراف هدیه کرد. می گوید اینها مقدمه است، هدیههای اصلی بعدا خواهد رسید! منتظر میمانیم.
* ديوان پروين اعتصامي، با مقدمه استاد ملكالشعراي بهار، انتشارات نهال نويدان، چاپ سوم، ۸۴
* سرزمين نخلهاي وحشي، آنتونيتا دياس دموراس، ترجمه فاطمه زهروي، انتشارات سپيده، چاپ سوم ۱۳۷۴
* سيماي چهارمحال و بختياري، غلامرضا گلي زواره، سازمان تبليغات اسلامي، چاپ اول ۱۳۷۷
* سلسله مباحث اسلام، سياست و حكومت، حضرت آيت الله مصباح يزدي، دفتر مطالعات و بررسيهاي سياسي، چاپ اول ۱۳۷۸
* بانكداري بدون ربا از نظر تا عمل، سيد عباس موسويان، موسسه فرهنگي دانش و انديشه معاصر، چاپ اول ۱۳۷۹
* مرد سبز شش هزارساله، فريبا كلهر، موسسه فرهنگي و انتشارت محراب قلم، چاپ سوم ۱۳۸۰
* وقتي كبوتر نيست، محمد شريف سعيدي، موسسه فرهنگي آفرينه، چاپ اول ۱۳۷۴
* بچههاي آسمان، حسين صالح، موسسه فرهنگي انتشارتي حضور، چاپ اول ۱۳۸۰
* از صداي سخن عشق، جواد نعيمي، سازمان تبليغات اسلامي، چاپ اول ۱۳۷۱
* خليج، رابرت وستال، ترجمه شاهده سعيدي، نشر چشمه، چاپ اول ۱۳۷۹
* پشت پرده صلح، جميله كديور، انتشارات اطلاعات، چاپ اول ۱۳۷۴
* يوگا، ارنست وود، ترجمه محمدحسين وقار، انتشارات اطلاعات، چاپ اول ۱۳۸۳
* باريكهها، سعيد رضايي، كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان، چاپ اول ۱۳۸۳
* زمين ما- دل ما، اسدالله شعباني، كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان، چاپ اول ۱۳۸۴
* افسانه كچل كفترباز، ليسا جميله برجسته، كانون پرورش فكري كودكان، چاپ اول ۱۳۸۵
* مجموعه «قصههاي امشب» به روايت اسدالله شعباني ( ۹ جلد شامل شبهاي فروردين، خرداد، تير، شهريور، مهر، آبان، آذر، دي، بهمن و اسفند) نشر هگمتان و نشر ويدا، چاپ دوم۱۳۸۶