قلب تاریخی سمنان – شماره ۲۳
شماره ۲۳، چهارشنبه، ۱۱ بهمن ۱۳۹۱ خورشیدی، رایگان
شرکتِ مهندسیِ اردیبهشت مهرازان، دفتر معماری سمنان
آموزگارانِ خوبِ فرزندانِ بافت!
سلام،
در این روزها، بچهها کارنامه بهدست، از مدرسه برمیگردند. مادرها و پدرها، چشمانتظارِ نتیجه تلاشِ نیمسالِ اولِ هستند بچهها را در آغوش میگیرند و کارنامهشان را مطالعه میکنند. همه میدانیم این کارنامهها، فقط برای آن است که بچهها برای دوره بعدی تلاش بیشتری کنند. کارنامه و نمره برای آن است که بچهها بدانند کجا مشکل دارند و چگونه میتوانند مشکل را از سرِ راه بردارند.
کارنامه، انشاالله، نباید سببِ دلسردی یا خدایناکرده ناراحتی فرزندان و پدرو مادرهای آنان شود. کودکی که کارنامه را از دست شریف و پر مهرِ آموزگار میگیرد، متوجه میشود در کدام درس یا درسها نیاز به تلاش بیشتری دارد. کودکِ خوبِ ما میکوشد در ادامه راهِ تحصیل این نیاز را مرتفع نماید.
پدر و مادرها، این عزیزانِ مهربان، نقشِ موثری در آرامش فرزندان و پیشرفتِ آنان دارند. پدر و مادرِ خوب ساکنِ بافتِ تاریخی میداند این بچهها آینده همین بافت و همین شهر را میسازند. میدانند این بچهها با شادابی و طراوتشان، نشاط آینده بافت را تامین خواهند کرد. پدر و مادرِ خوبِ اهلِ بافتِ تاریخی میداند زحماتِ امروزِ آنان برای تامین وسایل و آرامش این بچهها، نتیجه زیبایی در آینده خواهد داشت.
اما، آموزگارانِ شریف و ارجمندِ بافت تاریخی از مهمترین حلقههای نشاط و شادابی آینده بافت هستند. آنان میدانند چه نفوذ کلامی در بچهها دارند، میدانند بچهها آنچه را از معلم و آموزگار خود میشنوند، کلامی معتبر میشناسند و برای تحقق آن میکوشند. ما دستِ این آموزگاران و مدیران مدارس بافت را میبوسیم و برای موفقیتشان دعا میکنیم.
آموزگارانِ پرتلاش و فرهیخته بافت تاریخی میدانند این بافت شناسنامه تاریخی این شهر است. این عزیزان میدانند بچهها با علم و آشنایی با این سابقه و شناسنامه است که میتوانند خود را صاحب و مالک شهر بدانند. این بچهها با استناد به همین بافت تاریخی است که میتوانند احساس تعلق مکان داشتهباشند و برای شهرشان مفید واقع شوند.
آموزگاران و مربیان عزیزِ بافت تاریخی، حتم بدانید تلاشهای شما برای آشنا کردن فرزندان بافت با سرشت و سرنوشتِ بافتتاریخی و شهر تاریخی سمنان، تلاش شریف و پر ارجی است و حتما نتیجه و ثمره مفیدی خواهد داشت. شما هستید که بچهها بافت را اصیل و شناسنامهدار بار میآورید. فرزندانی که پشت به تاریخ و ارزشهای فرهنگی داشتهباشند میتوانند آینده این شهر را رقم بزنند و گامی در اعتلا و آبادانی آن بردارند. دستانِ شما را میفشاریم و به احترامتان سر بلند میکنیم!
قدر بدانیم!
در روزهایی که شهرها آب لولهکشی نداشتند، در روزهایی که هر قطره آب در زندگی مردم نقش داشت، مردم میدانستند چگونه آبِ باران و آبهای سطحی را جمع کنند و بموقع استفاده کنند. امروز ما با داشتن شبکه آبرسانی شهری، خود را بینیاز از هر نوع تدبیر و مدیریت آب میدانیم.
امروز آب را به راحتی هدر میدهیم و خود را سلطانِ بیخیال عالم میدانیم. اگر آمارهای جهانی و منطقهای را ببینیم، حتما متوجه خواهیمشد مصرف آب در ایران و در سمنان از بسیاری از کشورهای عالم بسیار بسیار بالاتر است. قصدِ موعظه در بین نیست، یادآوری یک نکته مد نظر است. این سرزمین،همیشه خدا با کمبودِ آب مواجه بوده و خواهدبود. مردم در سالها و سدههای پیش آمدهاند آب انبارهایی ساختهاند.
با این آب انبارها تمام نیازهای خود را مرتفع میکردند. چرا امروز این سازههای آبی را کور کردهایم؟ مگر جمعشدن آب در آب انبار در روزهای وجود آب و استفاده از آن در روزهای مبادا چه ایرادی دارد؟ الان که این سازهها وجود دارند، چرا استفاده نمیکنیم؟
ما، قدرِ داشتههای خود را نمیدانیم و متاسفانه، گاه، به داشتههای دیگران رجوع میکنیم. صد و اندی سال پیش در لندن بنای بزرگِ «کریستال پالاس» ساختهشد و برای نخستین بار در تاریخ معاصر اروپا مفتخر به این شد که تمام آب باران و آب سطحی محوطه را جمعآوری و استحصال میکند. آب باران بهجای اینکه هرز برود از ناودانها و آبرو ها به چاههای پر عمقی ریخته میشد و نگهداری میشد تا در فصل کمبارش مورد استفاده قرار گیرند.
این ساختمان هنوز هم برپا است و هنوز هم قطره قطره آب را صرفهجویی و مورد استفاده مجدد قرار میدهد. در آخرین موردها، ساختمان پارلمان ایسلند در «ریکیاویک» به نامِ «سهنِد» است که تمام تاسیساتش براساسِ جمعآوری آب باران وآبهای سطحی و استفاده از آنها در فصل کم بارش است. اینها در قاره سبز اروپا که چندین و چندین برابر ایران بارش دارند چنین می کنند، ما آبانبارها را فراموش کردهایم. آبانبارهایی که پیشینیان ساختهاند و مفت و رایگان در اختیارمان گذاشتهاند.
زندگیِ سبز
سمنان حدود دویستهزار نفر جمعیت دارد. نزدیک به پنجاههزار خانواده در این شهر زندگی میکنند. هر یک در خانه یا آپارتمانی. علاوه بر خانه و آپارتمان، تا دلتان بخواهد اداره و سازمان و کارخانه وجود دارد. حالا اگر بیاییم در هر خانه و آپارتمان، فقط یک مترمربع گیاه به عمل آوریم. در هر اداره و سازمان هم همین کار را بکنیم. نگهداری یک مترمربع باغچه مگر چه زحمتی دارد؟
برای اهالی یک خانه یا یک اداره، آیا، خیلی سخت است که این باغچه کوچک را نگهداری کنند؟ تازه، اگر اهالی مایل باشند، میتوانند در این باغچه کوچک بوته گوجه فرنگی بکارند یا خیار. میتوانند سبزیجات خانه را از همین باغچه کوچک تامین کنند. با همین باغچههای یکمترمربعی، در سمنان علاوه بر تامین نیازهای خانواده، بیش از پنجاه هزار متر مربع فضای سبز بوجود میآید. یک پارک بسیار بزرگِ تقسیمشده در خانهها. پارک پنج هکتاری!
ممکن است برخیها فکر کنند این یک طرح خیالی یا فانتزی است. ولی چنین نیست. یکی از پایتختهای آمریکای جنوبی، چهار سالِ پیش، با اجرای این برنامه تبدیل به الگویی برای پایتختهای دیگر شد و جایزه جهانی شهر پایدار را دریافت نمود. امروز هم در اروپا و هم در قاره آمریکا این برنامه به اشکالِ مختلف اجرا میشود و در برخی شهرها از این هم فراتر رفتهاند و در پلاکهای خالی شهر صیفیکاری و کشاورزی میکنند.
این حرکت که به «کشاورزی در شهر» معروف شده، مورد استقبالِ سازمان جهانی غذا و سازمان ملل قرار گرفته و شهردارانی که چنین برنامههایی را اجرا کنند مورد تشویق قرار میگیرند. طبقِ این برنامه، شهرداریها باغچههای یک یا چند مترمربعی را بصورت آماده تحویل صاحبخانه میدهند. یا در محلی که صاحبخانه تعیین کرده قرار میدهند. این مکانها معمولا در پشتبامها یا در بالکنهای خانهها هستند.
«به نقل از مقاله «مشارکت زیستمحیطی زنان برای توسعه پایدار شهری»، بتول مجیدی خامنه، فصلنامه صفه، شماره ۴۶»
روستا یا شهر؟
بسیاری از جشنوارهها و رویدادهای هنری و فرهنگی اروپا در شهرهای کوچک و جمع و جوری اتفاق میافتد که سیما و چهرهای خاص دارند. دولتها با تقویت و بهسازی این شهرهای کوچک، و حتی روستاها، موجب جلب نظر متولیان فرهنگی جهان برای برگزاری مراسم و رویدادها در این نوع شهرها میشوند. حتما در ایران با نام سانرمو و جشنواره سانرمو آشنا هستیم. اینجا هم یک شهر کوچک است که تا به امروز هنوز سیمای روستای تاریخی خود را حفظ کردهاست.
شهرِ کوچک و شگفتانگیز «سانرمو» فقط به جشنواره معروفش شهره نیست؛ این شهر، نماد و نمونه یکی از شگفتترین روستاشهرهای منطقه است. مرکز تاریخی سانرمو، معروف به «پینیا»، هنوز هم افسون و سحرآمیزی روستای قرونوسطایی را حفظ کرده و در عینحال با بخش نوساخته شهر هم کاملا ترکیب و یگانه شدهاست.
پر است از فضاهای متنوع برای گذران اوقاتِ فراغت در شب و در روز. نویسنده معاصر و مشهور ایتالیایی «ایالو کالوینو» با کتاب پرخوانندهاش به نام «راهی به لانه عنکبوت» که حوادثِ آن در این شهر اتفاق میافتد، سانرمو را به یک اسم جهانی تبدیل کردهاست. اطرافِ سانرمو چند کوه کوتاه و بلند است که بر زیبایی آن میافزاید. البته که این کوهها هم دیدن دارند!
فرزندان بافت
ابوالفضل از فرزندان خوب و از دانشآموزان ممتاز بافت است. او میگوید بافت و محله ما باید تمیز باشد تا ما احساس شادابی کنیم. او دوست دارد در بافت با برادر کوچکش روی نیمکتی بنشیند که زیر سایه درختی قرار دارد. به ما پیشنهاد کردهاست با خانهتکانی محله به استقبال سال نو برویم و با هم این محله را پاکیزه و زیباتر کنیم. ما هم به او قول میدهیم در این کار او و تمام فرزندان و اهالی بافت را یاری دهیم.
از پیشنهاد زیبای او متشکریم. اگر فرزندان بافت را باور کنیم، میتوانند در زیباتر شدنِ زندگی در بافت به یاری و کمکمان بیایند. در بسیاری از کشورهای جهان، بچهها، از همان سالهای اول مدرسه یاد میگیرند محله و مدرسه خود را اداره کنند. یاد میگیرند محله و مدرسه خود را تمیز نگهدارند. بچههای ما هم میتوانند محیط خود را پاکیزه و شاداب نمایند. بگذاریم کمکمان کنند.
«پدران و فرزندان»
بچهها، کمکم، بخشی از زندگی «قلب تاریخی سمنان» را تشکیل میدهند. در روزهایی از هفته میآیند و می نشینند به نوشتن خاطره یا کشیدنِ نقاشی. کمکم دارند باور میکنند در آینده خود و شهرشان میتوانند مفید باشند و نقش موثر ایفا نمایند. بچههای بافت به کار و حرفه پدر و مادرشان افتخار میکنند. اینان عاشقِ پدر و عاشق مادرشان هستند. آقا پسری از بافت در باره پدر و مادرش چنین نوشته:
« به نامِ خدای بخشنده مهربان»
من میخواهم درباره پدرم حرف بزنم و مادرم. من درباره پدر فداکارِ خودم میخواهم انشای کوتاهی بنویسم. پدرِ من میرود سرکار و با تمام وجودش کار میکند و ما را تغذیه میکند. من پدرم را دوست دارم، چونکه در سختیها مرا تحمل کرده و مرا دوست داشتهاست. پدر من مردی است که کار میکند و من او را خیلی دوست دارم،همینطور مادرم را. مادرم مرا خیلی دوست دارد و من مادرم را خیلی دوست دارم. مادر من سختیهای شب و روز مرا تحمل کرده و من حالا بزرگ شدهام و با رفتار خودم مادر و پدر را راضی میکنم».
دخترکی عزیز هم درباره پدر و مادرش چنین نوشته:
«به نامِ خالقِ عشق! من . . . هستم،کلاسِ ششم. من پدرم را دوست دارم چون برای آقا امام حسین (ع) مداحی میکند و هیچوقت پولی از مردم نمیگیرد. پدر بنده دلسوز و مهربان است. پدرم ۴۲ سال دارد. من شغل پدرم را خیلی دوست دارم، آخر بچههای همسنِ من میخواهند مثل پدرم شوند. باباجونم یک شغلِ دیگری هم جز مداحی دارد. او لباس می فروشد.
من میخواهم به بچههای تمام ایران بگویم قدر پدرشان را بدانند. آرزو میکنم که ایشالله همه پدر و مادرها بالا سر بچههاشان باشند!»
به استقبال بهار و گل!
کمکم شبِ عید فرا میرسد. مغازههای شهر چراغ حراجیها را روشن میکنند. هرکس به فراخور حال و نیازش، از حالا، به فکر بهار و عید است. عید سرمایه تاریخی ما ایرانیان است. عید مال تمام ایرانیان است. عید مال تمام عاشقان خدا و خلقت است. عید موهبتی است برای پاکی خانهها و پاکی دلها. عید را دوست میداریم چون به بهانه آمدنش قلبهامان به هم نزدیکتر میشود.
با آمدنِ عید خانهتکانیها شروع میشود. غبار روزگار از کف و دیوار خانهها زدوده میشود و گلدانهای مهر و عشق به خانهها میآید. گل و سبزی، خواسته دیرین و سنتیِ ما، فضای پاکیزه میطلبد. گلدان را در خاکروبه نمیگذارند. گل در ویرانی خانه و ویرانی دل رشد نمیکند. خانهها را تمیز کنیم و از گلهای بهاری دعوت کنیم خانههامان را شاداب کنند. امسال تمام خانه و محله را پر از گل میکنیم. رنگآمیزی شاداب گلها را شفای دلهای خسته خود میکنیم و سال را به امید لطف پروردگار شروع میکنیم.
در هر خانه و آپارتمانی که زندگی میکنیم، جا برای گل و گلدان باز کنیم. کنار پلهها، دم در ورودی، لب طاقچهها، لب هره، کنارِ نرده و هر کجا که بشود، گلدان میگذاریم. عید را بهانه کنیم رنگهای زیبای طبیعت را به خانهمان بیاوریم. آستین بالا بزنیم و از مدیرانِ شهر بخواهیم برایمان گل و گلدان بیاورند. بخواهیم برایمان شادابی ونشاط هدیه کنند. سالِ پیشِ رو را با گلدانهای زیبا و گلهای رنگوارنگ شروع خواهیمکرد. انشاالله.